.
.
الان دیگه بچه نیستم که روزمو کله گنجشکی برم.
دبستانی هم نیستم که چندتا خرما و دوغ بردارم و بزارم تو کیف جانمازیم و سریع برم دنبال دوستم #زینب که بریم مسجد.
اول - دوم راهنمایی هم نیستم که فیلمامو دیده باشم، سحریمو خورده باشم، با فاطمه خواهرم، سرمه بکشیم و با مامان و همسایه ها بریم نماز جماعت صبح
سوم راهنمایی هم نیستم که با دوستم، فاطی و مرضی و زهرا تا سر اذون تو نت چت کنیم و دیوونه بازی در بیاریم و برای فردامون برنامه بریزیم.
بعد از این رمضونا، مامان بزرگ پدریم که قبل از وجود من، ماه رمضون به رحمت خدا رفته بود که هر روز از خوبیاش مهمون نوازیاش میشنیدم دلم برای اینکه چرا سعادت دیدنشو نداشتم گرفت،مامان بزرگ خوبی که حتی عروساش هم ازش تعریف میکردن
دیگه بابابزرگ مادری عزیزم ک همیشه تسبیح تو دستش بود و هیچوقت غیبتی از زبونش جاری نبود و،روزگار گلچینش کرد نبود که بیاد بم بگه : اذون شُگُت بَچُوم، پی تلوزیوت اورو، افطار واکو.
و با دستای لرزونش برام دوغ بریزه.
اول دبیرستان هم نیستم که عصرا وشبای پر استرسی داشته باشم که حتی خدا بعد اون هم استرسو ازم نگرفت و چشم به راه بمونم منتظر سرونشت نامعلوم
رمضان ها میان و میرن....
حس ها، لحظه ها، دل ها، همه چیز همونه، مثل سابق.
این ماییم که بزرگ شدیم و تغییر کردیم.
وگرنه کیه که هنوز از شنیدن ربنای شجریان به وجد نیاد و بوی آرد برشته شده دم افطار رو با دنیا عوض نکنه و از خوردن مقدار زیاد اب در سحری نترکیده باشه و از دعوتی های ماه رمضون، افطاری رفتنا و افطاری اومدنا ذوق زده نشه و شب های قدر با خدا راحت نباشه و از خدا بخواد که رمضون سال بعد رو هم مهمونش کنه و حرف دلش و مصلحت خدا رو یکی کنه....؟
#رمضان_مبارک. ❤
الان دیگه بچه نیستم که روزمو کله گنجشکی برم.
دبستانی هم نیستم که چندتا خرما و دوغ بردارم و بزارم تو کیف جانمازیم و سریع برم دنبال دوستم #زینب که بریم مسجد.
اول - دوم راهنمایی هم نیستم که فیلمامو دیده باشم، سحریمو خورده باشم، با فاطمه خواهرم، سرمه بکشیم و با مامان و همسایه ها بریم نماز جماعت صبح
سوم راهنمایی هم نیستم که با دوستم، فاطی و مرضی و زهرا تا سر اذون تو نت چت کنیم و دیوونه بازی در بیاریم و برای فردامون برنامه بریزیم.
بعد از این رمضونا، مامان بزرگ پدریم که قبل از وجود من، ماه رمضون به رحمت خدا رفته بود که هر روز از خوبیاش مهمون نوازیاش میشنیدم دلم برای اینکه چرا سعادت دیدنشو نداشتم گرفت،مامان بزرگ خوبی که حتی عروساش هم ازش تعریف میکردن
دیگه بابابزرگ مادری عزیزم ک همیشه تسبیح تو دستش بود و هیچوقت غیبتی از زبونش جاری نبود و،روزگار گلچینش کرد نبود که بیاد بم بگه : اذون شُگُت بَچُوم، پی تلوزیوت اورو، افطار واکو.
و با دستای لرزونش برام دوغ بریزه.
اول دبیرستان هم نیستم که عصرا وشبای پر استرسی داشته باشم که حتی خدا بعد اون هم استرسو ازم نگرفت و چشم به راه بمونم منتظر سرونشت نامعلوم
رمضان ها میان و میرن....
حس ها، لحظه ها، دل ها، همه چیز همونه، مثل سابق.
این ماییم که بزرگ شدیم و تغییر کردیم.
وگرنه کیه که هنوز از شنیدن ربنای شجریان به وجد نیاد و بوی آرد برشته شده دم افطار رو با دنیا عوض نکنه و از خوردن مقدار زیاد اب در سحری نترکیده باشه و از دعوتی های ماه رمضون، افطاری رفتنا و افطاری اومدنا ذوق زده نشه و شب های قدر با خدا راحت نباشه و از خدا بخواد که رمضون سال بعد رو هم مهمونش کنه و حرف دلش و مصلحت خدا رو یکی کنه....؟
#رمضان_مبارک. ❤
۴.۰k
۰۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.