تقدیم به نفس های به جامانده...
تقدیم به نفس های به جامانده...
تمام خیال پرازتشویشم راجمع کرده ام ودرمیان سجاده ای پیچیده ام
آمده ام!
آمده ام اینجا میان آسمانی باشکوفه های یاس
میان هزاران دلیل برای شرمساری
میان هزاران نفس های به جامانده
میان هزاران سرخی سرخ
میان هزاران...
واژه هاصف میکشندتاوصفت کننداماهیچکدام رایارای توصیف تونیست
توتنهاخودت بودی ودیگرهیچکس تونمیشود!
امشب آمده ام اینجا
میان آسمان مخملین وپرستاره ی خیال تابازهم عاشقانه بنویسم
میان این خلوت پرازهیاهو
میخواهم عاشقانه بنویسم امااینبارعاشقانه هایی پرازرنگ تفاوت
پرازاشتیاق
پرازشرم
پرازقطره سرخ
پرازدستها
پاها
سرها
وتن های به جامانده درمیان خاکی که عاشقانه آغوش بازکرده برای درآغوش کشیدن...
آمده ام وسجاده ی سبزخیالم رادرنفس های پرازسختی وسرفه ات بازکرده ام تاکمی هم که شده به حرمت توفرشته ی زمینی خدادعای من روسیاه راپذیرا باشد
آری!
توهم میتوانستی نروی
میتوانستی بمانی
میتوانستی بگویی به من چه
اما
اماتویک نه بزرگ گفتی به همه ی ابن فعل های پرازشانه خالی کردن
تویک نه شگفت گفتی به تمام راحت هابه تمام آسان ها به تمام نفس های بدون سرفه به تمام دردنکشیدن ها
تویک نه بزرگ بودی به تمام آنهاکه میگفتندبه ماچه
تورفتی تامن هرروزپرباشم ازآسایش
تونفس هایت را
دستهایت را
پاهایت را
چشم هایت را
صدایت را
همه ی وجودت راجاگذاشتی تامن امروزازادانه قدم بزنم
نه خیالم توان وصفت راداردنه دستم توان تصویرکردنت را
یک کلام توپاک بودی وپاکی توپاک کردپاک کردازذهنم تمام آنهایی راکه تظاهرمیکردندبه پاکی
میدانم لیاقت نوشتنت راندارم
میدانم توکجاومن کجا
میدانم توپرازآبیه آبی،من پرازخاکیه خاک
امااین راهم خوب میدانم دلت اقیانوس است،آرام ورام وبزرگ
نفس هایت رادادی تامن!
تادختران سرزمینت امن باشند
تافرزندان میهنت آزادباشند
باهرچه که شوخی میکنندبرایم مهم نیست
خودم،وجودم وهرچیزدیگر...
مهم نیست!
اماتووخون سرخ تو!داستانش باتمام عاشقانه های لیلایی فرق دارد
نگهداشتن حرمت تو،نگهداشتن حرمت آزادی این روزهایمان است
اهل هیچ چیزنیستم
ازهیچ سویی نیامده ام
من فقط یک کبوترم
جلدشده ی کوی تو!
شانه ای که توبرزلف خیالم میزنی امشب محکم ترمیکند گره های این عاشقانه را
آبی رفتی
سرخ خوابیدی
وسپیدپرکشیدی دراوج طلایی ها
توبودی معنای پاکی
توبودی معنای مهربانی
توبودی معنای صداقت
توبودی معنای شدت دراوج لطافت
توبودی عاشق سربندیازهرا
توبودی نوشتن نامه ای عاشقانه درکنج سنگربرای محبوبی غرق درانتظاردرپس جاده ای طولانی
نمیدانم چه بنویسم
انگارتمام واژه هاراآب دیده ازمخیله ام شسته
صدای توپ وتانک برایت آوازآزادی بود،آوازشهادت
گلوله رانقل میخواندی وخمپاره رانبات
مرگ راشربت میخواندی
نیستی که ببینی اکنون چطورلاله هاراپایمال میکنند
تمام نمازمن شده نیازیک لحظه بوییدن عطرخاکی که نقل برسرت پاشیدند وتوستاره هارافتح کردی وآغوش به آغوش خداشدی
متن هانه میتوانندنه میخواهندکه احساس مراشرح دهند
هرچندکه روسیاهم
هرچندکه حقیرم
اماتوهوایم راداشته باش
تورابه صاحب تمام نفس هایی که جاگذاشتی
تورابه تمام اشکهای شبانه
خون میشوددلم وقتی که میخواهندحقیرت کنند
وقتی که حرف تومیان بیایدوبگویندمجبورکه نبودند!:'(
نمیدانی چه حالی میشوم
دلم میخواهدفریادبراورم
دلم میخواهد...
اما اینهادرمرام دوست داران تونیست
تولیلاگون پرکشیدی وبانگاهی مجنون چشم دوخته ام به جاده ای که نمیدانم به تومیرساندمرایا...
الهه ی آتش(آرام)
21:57
امشب
تمام خیال پرازتشویشم راجمع کرده ام ودرمیان سجاده ای پیچیده ام
آمده ام!
آمده ام اینجا میان آسمانی باشکوفه های یاس
میان هزاران دلیل برای شرمساری
میان هزاران نفس های به جامانده
میان هزاران سرخی سرخ
میان هزاران...
واژه هاصف میکشندتاوصفت کننداماهیچکدام رایارای توصیف تونیست
توتنهاخودت بودی ودیگرهیچکس تونمیشود!
امشب آمده ام اینجا
میان آسمان مخملین وپرستاره ی خیال تابازهم عاشقانه بنویسم
میان این خلوت پرازهیاهو
میخواهم عاشقانه بنویسم امااینبارعاشقانه هایی پرازرنگ تفاوت
پرازاشتیاق
پرازشرم
پرازقطره سرخ
پرازدستها
پاها
سرها
وتن های به جامانده درمیان خاکی که عاشقانه آغوش بازکرده برای درآغوش کشیدن...
آمده ام وسجاده ی سبزخیالم رادرنفس های پرازسختی وسرفه ات بازکرده ام تاکمی هم که شده به حرمت توفرشته ی زمینی خدادعای من روسیاه راپذیرا باشد
آری!
توهم میتوانستی نروی
میتوانستی بمانی
میتوانستی بگویی به من چه
اما
اماتویک نه بزرگ گفتی به همه ی ابن فعل های پرازشانه خالی کردن
تویک نه شگفت گفتی به تمام راحت هابه تمام آسان ها به تمام نفس های بدون سرفه به تمام دردنکشیدن ها
تویک نه بزرگ بودی به تمام آنهاکه میگفتندبه ماچه
تورفتی تامن هرروزپرباشم ازآسایش
تونفس هایت را
دستهایت را
پاهایت را
چشم هایت را
صدایت را
همه ی وجودت راجاگذاشتی تامن امروزازادانه قدم بزنم
نه خیالم توان وصفت راداردنه دستم توان تصویرکردنت را
یک کلام توپاک بودی وپاکی توپاک کردپاک کردازذهنم تمام آنهایی راکه تظاهرمیکردندبه پاکی
میدانم لیاقت نوشتنت راندارم
میدانم توکجاومن کجا
میدانم توپرازآبیه آبی،من پرازخاکیه خاک
امااین راهم خوب میدانم دلت اقیانوس است،آرام ورام وبزرگ
نفس هایت رادادی تامن!
تادختران سرزمینت امن باشند
تافرزندان میهنت آزادباشند
باهرچه که شوخی میکنندبرایم مهم نیست
خودم،وجودم وهرچیزدیگر...
مهم نیست!
اماتووخون سرخ تو!داستانش باتمام عاشقانه های لیلایی فرق دارد
نگهداشتن حرمت تو،نگهداشتن حرمت آزادی این روزهایمان است
اهل هیچ چیزنیستم
ازهیچ سویی نیامده ام
من فقط یک کبوترم
جلدشده ی کوی تو!
شانه ای که توبرزلف خیالم میزنی امشب محکم ترمیکند گره های این عاشقانه را
آبی رفتی
سرخ خوابیدی
وسپیدپرکشیدی دراوج طلایی ها
توبودی معنای پاکی
توبودی معنای مهربانی
توبودی معنای صداقت
توبودی معنای شدت دراوج لطافت
توبودی عاشق سربندیازهرا
توبودی نوشتن نامه ای عاشقانه درکنج سنگربرای محبوبی غرق درانتظاردرپس جاده ای طولانی
نمیدانم چه بنویسم
انگارتمام واژه هاراآب دیده ازمخیله ام شسته
صدای توپ وتانک برایت آوازآزادی بود،آوازشهادت
گلوله رانقل میخواندی وخمپاره رانبات
مرگ راشربت میخواندی
نیستی که ببینی اکنون چطورلاله هاراپایمال میکنند
تمام نمازمن شده نیازیک لحظه بوییدن عطرخاکی که نقل برسرت پاشیدند وتوستاره هارافتح کردی وآغوش به آغوش خداشدی
متن هانه میتوانندنه میخواهندکه احساس مراشرح دهند
هرچندکه روسیاهم
هرچندکه حقیرم
اماتوهوایم راداشته باش
تورابه صاحب تمام نفس هایی که جاگذاشتی
تورابه تمام اشکهای شبانه
خون میشوددلم وقتی که میخواهندحقیرت کنند
وقتی که حرف تومیان بیایدوبگویندمجبورکه نبودند!:'(
نمیدانی چه حالی میشوم
دلم میخواهدفریادبراورم
دلم میخواهد...
اما اینهادرمرام دوست داران تونیست
تولیلاگون پرکشیدی وبانگاهی مجنون چشم دوخته ام به جاده ای که نمیدانم به تومیرساندمرایا...
الهه ی آتش(آرام)
21:57
امشب
۳.۳k
۳۰ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.