رمان گناهکار قسمت چهارم
رمان گناهکار قسمت چهارم
-از اینورا؟..چه خبر شده؟..
اروم خندید: وااااا..مگه باید خبری بشه؟..هیچی مثل همیشه یهویی زد به سرم و گفتم به بهونه ی خرید بیام بیرون..ولی هیچی نگرفتم یهویی دلم هوای اینجا رو کرد و..
-لابد بعدش هم یهویی چشمت به جمال ما منور شد و..
با خنده سرشو تکون داد: اره همینه……
به فرهاد نگاه کردم..نگاش به بشقابش بود و هیچی نمی گفت..رو به پری کردم که یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به فرهاد..
-چیزی می خوری سفارش بدم؟..
–نه مرسی قبلا خوردم..راستی اُغور بخیر.. چی شده زدی ازخونه بیرون؟..
-هیچی دیگه..منم دیدم حوصله م سر رفته همون موقع فرهاد بهم زنگ زد دیدم اونم به درده من دچاره دیگه گفتیم چه کنیم چه نکنیم بیایم اینجا یه کم هواخوری..
لبخند کمرنگی زد وسرش و زیر انداخت..فرهاد هم داشت نگام می کرد.. لبخند زد..و باز زل زد به بشقابش..
-خب اینجوری که نمیشه ما غذا بخوریم تو نگاه کنی..لااقل یه بستنی یا ابمیوه سفارش بدم بیکار نمونی..
قبل از اینکه مخالفت کنه به گارسون سفارش ِ یه بستنی ِ مخصوص و دادم..
معترضانه نگام کرد..
–این چه کاری بود دلی خودم سفارش می دادم خب..
– خب حـــــالا..من و تو نداریم که..مگه نه فرهاد؟..
از قصد صداش زدم که یه کم از تو لاکش بیاد بیرون..فکر کنم جلوی پری معذب شده بود..
ولی کلا انگار تو باغ نبود که مات منو نگاه کرد و گفت:چی؟!..
پری خندید..منم با لبخند چپ چپ نگاش کردم و گفتم: معلوم هست حواست کجاست؟..
یه کم نگام کرد..یه نگاهه کوتاه هم به پری انداخت و باز به غذاش خیره شد..
شنیدم که زمزمه کرد: هیچی..همینجا..
خواستم اذیتش کنم..واسه همین با شیطنت ابروم و انداختم بالا و یه چشمک واسه پری زدم..
رو به فرهاد گفتم: خب بگو ببینـــــم..ما چی داشتیم می گفتیم؟..
گنگ نگام کرد: با کی؟..
-وا..خب با پری دیگه..
نگاش چرخید رو پری .. پری هم با همون لبخنده بزرگی که رو لباش داشت خیره شده بود تو چشمای فرهاد..انگار اونم داشت با این حرکت ِ فرهاد تفریح می کرد..
ولی فرهاد که دست ِ منو خونده بود در کماله زرنگی گفت:عادت ندارم یواشکی به حرفای دو تا خانم گوش بدم..
حالا اون بود که با شیطنت نگامون می کرد..چشمک بامزه ای تحویل صورت وا رفته م داد و گفت: این عمل زشت از خصوصیات یک اقای متین و متشخص نیست ..می دونی که؟..
نامرد کیش وماتم کرد..ولی نیش ِ پری هنوز باز بود..
و از اونجایی که کم اوردن تو مرامم نبود یه نیشخند تحویلش دادم و گفتم: اره تو که راست میگی..پس چی شد اون موقع که من و پری داشتیم در مورده اینجا حرف می زدیم تو داشتی به من نگاه می کردی؟..دیگه تابلوتر از این؟!..
یه تای ابروش و داد بالا..یه کم رو صندلیش جا به جا شد و خودش و با غذاش مشغول کرد..
–اوهوم..کی؟کِی؟..
با بدجنسی لبخند زدم: شما جنابه اقای متین و متشخـــــص..همین چند دقیقه پیش..
یه نگاه کوتاه بهمون انداخت و گفت:خب حتما اشتباه می کنی..من همین جوری نگات کردم..در اصل حواسم به حرفاتون نبود..
چشمام و باریک کردم و تیز نگاش کردم..هیچی نگفت و با لبخنده جذابی به من و پری نگاه کرد..
در حینی که غذام و با اشتها می خوردم پری هم شروع کرد به تعریف کردن از اینور و اونور و این در و اون در..
منم چون دهنم پر بود نمی تونستم جوابشو بدم فقط سر تکون می دادم..
چون زیاد از نامزدش خوشش نمی اومد چیزی هم ازش نمی گفت..یه وقت اگه سوالی ازش می شد اونم با بی میلی جواب می داد..
کیومرث دوسش داشت..ولی پری ..فکر نکنم..
********************
حسابی خوش گذروندیم..تا خود غروب سرمون گرم تفریح و گردش بود..
-تو هم با ما بیا می رسونیمت..
پری_ نه مرسی..ماشین هست..خوشحال شدم دیدمت..
لبخند زدم..
-منم همینطور گلم..واقعا میگم..خیلی دلم برات تنگ شده بود..دوست داشتم ببینمت..
پری رو ترش کرد و گفت: با اون رئیس بداخلاق و هیزی که تو داری من..
پریدم میون حرفش و با تک سرفه گفتم: بیخی دُخی..بنده خدا کجاش هیزه؟..
و تندی به فرهاد نگاه کردم که دیدم لای در ِ ماشین وایساده و با اخم ما رو نگاه می کنه..
زیر گوش پری که چشماش اندازه ی توپ پینگ پنگ زده بود بیرون گفتم: لال نشی دختر الان باز گیر میده ..یه دقیقه چیزی نمی گفتی چی می شد؟..
پچ پچ کرد: واسه چی اخه؟!..
-هیچی..فقط حالش و ندارم باهاش جر و بحث کنم..
و گونه ش و بوسیدم و بلندتر گفتم: خداحافظ خانمی..رسیدم خونه حتما بهت زنگ می زنم..
اونم گیج و منگ من و بوسید و گفت: اوکی..بای..
ازش فاصله گرفتم و سوار شدم..فرهاد با پری خداحافظی کرد و نشست..
تو مسیر بودیم که شروع کرد..البته منتظرم بودم که همینا رو بگه ولی بازم تا گفت «چرا» نفسم و دادم بیرون و تو دلم گفتم بسم الله..
–دوستت چی می گفت؟..
نگاش کردم..اخماش تو هم بود..
-چیزی نگفت..
رسما خودم و خر فرض کردم یا فرهاد و؟!..از گوشه ی چشم نگام کرد..
-از اینورا؟..چه خبر شده؟..
اروم خندید: وااااا..مگه باید خبری بشه؟..هیچی مثل همیشه یهویی زد به سرم و گفتم به بهونه ی خرید بیام بیرون..ولی هیچی نگرفتم یهویی دلم هوای اینجا رو کرد و..
-لابد بعدش هم یهویی چشمت به جمال ما منور شد و..
با خنده سرشو تکون داد: اره همینه……
به فرهاد نگاه کردم..نگاش به بشقابش بود و هیچی نمی گفت..رو به پری کردم که یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به فرهاد..
-چیزی می خوری سفارش بدم؟..
–نه مرسی قبلا خوردم..راستی اُغور بخیر.. چی شده زدی ازخونه بیرون؟..
-هیچی دیگه..منم دیدم حوصله م سر رفته همون موقع فرهاد بهم زنگ زد دیدم اونم به درده من دچاره دیگه گفتیم چه کنیم چه نکنیم بیایم اینجا یه کم هواخوری..
لبخند کمرنگی زد وسرش و زیر انداخت..فرهاد هم داشت نگام می کرد.. لبخند زد..و باز زل زد به بشقابش..
-خب اینجوری که نمیشه ما غذا بخوریم تو نگاه کنی..لااقل یه بستنی یا ابمیوه سفارش بدم بیکار نمونی..
قبل از اینکه مخالفت کنه به گارسون سفارش ِ یه بستنی ِ مخصوص و دادم..
معترضانه نگام کرد..
–این چه کاری بود دلی خودم سفارش می دادم خب..
– خب حـــــالا..من و تو نداریم که..مگه نه فرهاد؟..
از قصد صداش زدم که یه کم از تو لاکش بیاد بیرون..فکر کنم جلوی پری معذب شده بود..
ولی کلا انگار تو باغ نبود که مات منو نگاه کرد و گفت:چی؟!..
پری خندید..منم با لبخند چپ چپ نگاش کردم و گفتم: معلوم هست حواست کجاست؟..
یه کم نگام کرد..یه نگاهه کوتاه هم به پری انداخت و باز به غذاش خیره شد..
شنیدم که زمزمه کرد: هیچی..همینجا..
خواستم اذیتش کنم..واسه همین با شیطنت ابروم و انداختم بالا و یه چشمک واسه پری زدم..
رو به فرهاد گفتم: خب بگو ببینـــــم..ما چی داشتیم می گفتیم؟..
گنگ نگام کرد: با کی؟..
-وا..خب با پری دیگه..
نگاش چرخید رو پری .. پری هم با همون لبخنده بزرگی که رو لباش داشت خیره شده بود تو چشمای فرهاد..انگار اونم داشت با این حرکت ِ فرهاد تفریح می کرد..
ولی فرهاد که دست ِ منو خونده بود در کماله زرنگی گفت:عادت ندارم یواشکی به حرفای دو تا خانم گوش بدم..
حالا اون بود که با شیطنت نگامون می کرد..چشمک بامزه ای تحویل صورت وا رفته م داد و گفت: این عمل زشت از خصوصیات یک اقای متین و متشخص نیست ..می دونی که؟..
نامرد کیش وماتم کرد..ولی نیش ِ پری هنوز باز بود..
و از اونجایی که کم اوردن تو مرامم نبود یه نیشخند تحویلش دادم و گفتم: اره تو که راست میگی..پس چی شد اون موقع که من و پری داشتیم در مورده اینجا حرف می زدیم تو داشتی به من نگاه می کردی؟..دیگه تابلوتر از این؟!..
یه تای ابروش و داد بالا..یه کم رو صندلیش جا به جا شد و خودش و با غذاش مشغول کرد..
–اوهوم..کی؟کِی؟..
با بدجنسی لبخند زدم: شما جنابه اقای متین و متشخـــــص..همین چند دقیقه پیش..
یه نگاه کوتاه بهمون انداخت و گفت:خب حتما اشتباه می کنی..من همین جوری نگات کردم..در اصل حواسم به حرفاتون نبود..
چشمام و باریک کردم و تیز نگاش کردم..هیچی نگفت و با لبخنده جذابی به من و پری نگاه کرد..
در حینی که غذام و با اشتها می خوردم پری هم شروع کرد به تعریف کردن از اینور و اونور و این در و اون در..
منم چون دهنم پر بود نمی تونستم جوابشو بدم فقط سر تکون می دادم..
چون زیاد از نامزدش خوشش نمی اومد چیزی هم ازش نمی گفت..یه وقت اگه سوالی ازش می شد اونم با بی میلی جواب می داد..
کیومرث دوسش داشت..ولی پری ..فکر نکنم..
********************
حسابی خوش گذروندیم..تا خود غروب سرمون گرم تفریح و گردش بود..
-تو هم با ما بیا می رسونیمت..
پری_ نه مرسی..ماشین هست..خوشحال شدم دیدمت..
لبخند زدم..
-منم همینطور گلم..واقعا میگم..خیلی دلم برات تنگ شده بود..دوست داشتم ببینمت..
پری رو ترش کرد و گفت: با اون رئیس بداخلاق و هیزی که تو داری من..
پریدم میون حرفش و با تک سرفه گفتم: بیخی دُخی..بنده خدا کجاش هیزه؟..
و تندی به فرهاد نگاه کردم که دیدم لای در ِ ماشین وایساده و با اخم ما رو نگاه می کنه..
زیر گوش پری که چشماش اندازه ی توپ پینگ پنگ زده بود بیرون گفتم: لال نشی دختر الان باز گیر میده ..یه دقیقه چیزی نمی گفتی چی می شد؟..
پچ پچ کرد: واسه چی اخه؟!..
-هیچی..فقط حالش و ندارم باهاش جر و بحث کنم..
و گونه ش و بوسیدم و بلندتر گفتم: خداحافظ خانمی..رسیدم خونه حتما بهت زنگ می زنم..
اونم گیج و منگ من و بوسید و گفت: اوکی..بای..
ازش فاصله گرفتم و سوار شدم..فرهاد با پری خداحافظی کرد و نشست..
تو مسیر بودیم که شروع کرد..البته منتظرم بودم که همینا رو بگه ولی بازم تا گفت «چرا» نفسم و دادم بیرون و تو دلم گفتم بسم الله..
–دوستت چی می گفت؟..
نگاش کردم..اخماش تو هم بود..
-چیزی نگفت..
رسما خودم و خر فرض کردم یا فرهاد و؟!..از گوشه ی چشم نگام کرد..
۲۹۶.۴k
۲۸ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.