سانحــه عِـــشق:
سانحــه عِـــشق:
#پارت5
ماشینو پارک کرد و جاهامونو باهم عوض کردیم ساناز هم سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و خوابید .
به سمت ویلای خودمون روندم . بعد از 1 و نیم ساعت رانندگی رسیدیم ویلا دو تا بوق زدم که آقای ناصری باغبون و نگهبان ویلا در و باز کرد . قبلا بهش خبر داده بودم که با دوستام میام ویلا .
بچها هنوز خواب بودن . ماشینو توی پارکینگ باغ پارک کردم
_بچه ها
به هر دوشون نگاه کردم خواب خواب بودن . بلند تر گفتم
_ بچه هاا . بابا بیدار شین دیگه رسیدیم .
هیچ تکونی نخوردن . یهو دستمو گذاشتم رو بوق که مهسا سریع نشست و خودشو از دره ماشین پرت کرد پایین. سانازم با وحشت داشت نگام میکرد.
داشتم میپوکیدم از خنده ، دستمو برداشتم و از ماشین پیاده شدم. همونجور که میخندیدم گفتم
_ تقصیر خودتون بود هرچی صداتون زدم بیدار نشدین.
مهسا که نشسته بود روی زمین دوید دنبالم و پشت سرش ساناز بود منم دویدم سمت دریا . ویلا نزدیک دریا بود
مهسا_ آوااااااا خیلی بیشعوری داشتم سکته میکردم .
ساناز_ باز این قرصاشو نخورده کرماش برگشتن،مریض روانی.
دلم درد گرفته بود از خنده. صحنه ی پرت شدن مهسا میومد تو ذهنم و نمیتونستم خودمو کنترل کنم .
دیگه خسته شده بودم . سرعتمو کم کردم ،اما اینا ول کن نبودن سریع کفشامو از پام در آوردم و پاچه های شلوارمو زدم بالا و رفتم تو آب .
مهسا و سانازم کفشاشونو درآوردن . یکم آب بازی کردیم وقتی خوب خیس شدیم ، رفتیم سمت ویلا.
دوستان برای خوندن پارت های بیشتر توی کانال جوین بشید
https://t.me/romansaneheshgh
#پارت5
ماشینو پارک کرد و جاهامونو باهم عوض کردیم ساناز هم سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و خوابید .
به سمت ویلای خودمون روندم . بعد از 1 و نیم ساعت رانندگی رسیدیم ویلا دو تا بوق زدم که آقای ناصری باغبون و نگهبان ویلا در و باز کرد . قبلا بهش خبر داده بودم که با دوستام میام ویلا .
بچها هنوز خواب بودن . ماشینو توی پارکینگ باغ پارک کردم
_بچه ها
به هر دوشون نگاه کردم خواب خواب بودن . بلند تر گفتم
_ بچه هاا . بابا بیدار شین دیگه رسیدیم .
هیچ تکونی نخوردن . یهو دستمو گذاشتم رو بوق که مهسا سریع نشست و خودشو از دره ماشین پرت کرد پایین. سانازم با وحشت داشت نگام میکرد.
داشتم میپوکیدم از خنده ، دستمو برداشتم و از ماشین پیاده شدم. همونجور که میخندیدم گفتم
_ تقصیر خودتون بود هرچی صداتون زدم بیدار نشدین.
مهسا که نشسته بود روی زمین دوید دنبالم و پشت سرش ساناز بود منم دویدم سمت دریا . ویلا نزدیک دریا بود
مهسا_ آوااااااا خیلی بیشعوری داشتم سکته میکردم .
ساناز_ باز این قرصاشو نخورده کرماش برگشتن،مریض روانی.
دلم درد گرفته بود از خنده. صحنه ی پرت شدن مهسا میومد تو ذهنم و نمیتونستم خودمو کنترل کنم .
دیگه خسته شده بودم . سرعتمو کم کردم ،اما اینا ول کن نبودن سریع کفشامو از پام در آوردم و پاچه های شلوارمو زدم بالا و رفتم تو آب .
مهسا و سانازم کفشاشونو درآوردن . یکم آب بازی کردیم وقتی خوب خیس شدیم ، رفتیم سمت ویلا.
دوستان برای خوندن پارت های بیشتر توی کانال جوین بشید
https://t.me/romansaneheshgh
۳.۲k
۰۱ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.