سانحــه عِـــشق:
سانحــه عِـــشق:
#پارت13
هرچی بود با بچه ها تصمیم گرفتیم که فردا به سمت تهران حرکت کنیم.
خرده شیشه هارو جمع کردم و با بچه ها به سمت طبقه بالا، اتاق من رفتیم .
سه تایی پیش هم رو زمین خوابیدیم .
ساناز_هوی بیدار میشی یا یه جور دیگه بیدارت کنم
خواب و بیدار بودم که صدای سانازو شنیدم
_ها
مهسا_ها و زهرمار پاشو میخوایم بریم تهران
بعد از هزار مکافات بیدار شدم و چمدونمو بستم و لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم .
ظهر برای ناهار یه جایی ایستادیم و پولشو بین سه تامون تقسیم کردیم و دوباره من نشستم پشت فرمون تا ساناز استراحت کنه.
در خونه ایستادم و ترمز دستی رو کشیدم و چمدونمو از صندوق بیرون اوردم
از بچها خدافظی کردم و به سمت در حیاط رفتم ساناز دوباره پشت فرمون نشست و تک بوقی زد دستی تکون دادم و اونم رفت.
در حیاط رو با کلید باز کردم. ماشین بابا پارک شده بود و این نشون میداد که خونه ست .
در خونه رو باز کردم و با صدای بلند گفتم
_سلام من برگشتم ، مامان کجایی؟
تو آشپزخونه رفتم.
_ سلام خوبی کی اومدی نفهمیدم
_همین الان ، بابا خونه ست؟
_سلام بابا خوبی ؟ نمیومدی دیگه
برگشتم طرف بابا
خندیدمو یکم خودمو لوس کردم
_بابا جون میخواستم یه تفریح قبل دانشگاه داشته باشم
_خوب کردی عزیزم.
_من برم لباسامو عوض کنم
به سمت اتاقم رفتم و چمدونمو یه گوشه گذاشتم.
اتاقم ترکیب سفید و بنفش داشت ، رو تختی های سفید و بنفش ، فرش بنفش و پرده ی سفید و بنفش ، کلا همه چی سفید و بنفش.
حس مرتب کردن نبود . حولمو برداشتم و رفتم تو حموم بعد از یه دوش نیم ساعته یه تیشرت اسپرت پوشیدم با شلوار جذب ورزشی و موهامو خشک کردم و بالا سرم بستم .
گوشیمو چک کردم از اونجایی که آمار زنگ این گوشی کمه همیشه سایلنته .
یه پیام از بچه های دانشگاه داشتم . وقتی جوابشو دادم گوشیمو رو تخت گذاشتم و رفتم تو اتاق آرین.
ساعدشو گذاشته بود رو پیشونیش ، خواب بود .
بیدارش نکردم و از اتاق بیرون اومدم و رفتم پیش مامان.
دوستان شرمنده دیر گذاشتم تو چنل جلو تریم اگه دوست داشتین جوین بدید ، اگه دوست نداشتید هم باز جوین بدید😂 کلا در هر صورت جوین بدید😂 😂 👍
https://t.me/romansaneheshgh
#پارت13
هرچی بود با بچه ها تصمیم گرفتیم که فردا به سمت تهران حرکت کنیم.
خرده شیشه هارو جمع کردم و با بچه ها به سمت طبقه بالا، اتاق من رفتیم .
سه تایی پیش هم رو زمین خوابیدیم .
ساناز_هوی بیدار میشی یا یه جور دیگه بیدارت کنم
خواب و بیدار بودم که صدای سانازو شنیدم
_ها
مهسا_ها و زهرمار پاشو میخوایم بریم تهران
بعد از هزار مکافات بیدار شدم و چمدونمو بستم و لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم .
ظهر برای ناهار یه جایی ایستادیم و پولشو بین سه تامون تقسیم کردیم و دوباره من نشستم پشت فرمون تا ساناز استراحت کنه.
در خونه ایستادم و ترمز دستی رو کشیدم و چمدونمو از صندوق بیرون اوردم
از بچها خدافظی کردم و به سمت در حیاط رفتم ساناز دوباره پشت فرمون نشست و تک بوقی زد دستی تکون دادم و اونم رفت.
در حیاط رو با کلید باز کردم. ماشین بابا پارک شده بود و این نشون میداد که خونه ست .
در خونه رو باز کردم و با صدای بلند گفتم
_سلام من برگشتم ، مامان کجایی؟
تو آشپزخونه رفتم.
_ سلام خوبی کی اومدی نفهمیدم
_همین الان ، بابا خونه ست؟
_سلام بابا خوبی ؟ نمیومدی دیگه
برگشتم طرف بابا
خندیدمو یکم خودمو لوس کردم
_بابا جون میخواستم یه تفریح قبل دانشگاه داشته باشم
_خوب کردی عزیزم.
_من برم لباسامو عوض کنم
به سمت اتاقم رفتم و چمدونمو یه گوشه گذاشتم.
اتاقم ترکیب سفید و بنفش داشت ، رو تختی های سفید و بنفش ، فرش بنفش و پرده ی سفید و بنفش ، کلا همه چی سفید و بنفش.
حس مرتب کردن نبود . حولمو برداشتم و رفتم تو حموم بعد از یه دوش نیم ساعته یه تیشرت اسپرت پوشیدم با شلوار جذب ورزشی و موهامو خشک کردم و بالا سرم بستم .
گوشیمو چک کردم از اونجایی که آمار زنگ این گوشی کمه همیشه سایلنته .
یه پیام از بچه های دانشگاه داشتم . وقتی جوابشو دادم گوشیمو رو تخت گذاشتم و رفتم تو اتاق آرین.
ساعدشو گذاشته بود رو پیشونیش ، خواب بود .
بیدارش نکردم و از اتاق بیرون اومدم و رفتم پیش مامان.
دوستان شرمنده دیر گذاشتم تو چنل جلو تریم اگه دوست داشتین جوین بدید ، اگه دوست نداشتید هم باز جوین بدید😂 کلا در هر صورت جوین بدید😂 😂 👍
https://t.me/romansaneheshgh
۱۳.۵k
۱۲ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.