سانحــه عِـــشق:
سانحــه عِـــشق:
#پارت14
تو آشپز خونه پیش مامان نشسته بودم و مامان داشت سالاد درست میکرد.
_چه خبر مامان
_خبر سلامتی ، راستی تو با دوستات شمال بودی زنگ زدن عروسی دعوتمون کردن برای دو هفته دیگه.
_ وای چه خوب ، وای حالا من چی بپوشم؟
مامان خندید و گفت
_عروسی فامیل دوره و باید لباس مناسب بپوشی . برای لباستم میتونی بری با دوستات انتخاب کنی.
_ حالا خیلی وقت هست اول میرم واسه دانشگاه خرید میکنم بعد لباس میخرم.
_هرجور خودت میدونی. حالا کی شروع میشه کلاسات ؟
_کمتر از یک هفته دیگه .
آرین_ ا تو کی اومدی؟
با صدای آرین بهش نگاه کردم که با نیش باز به من زل زده بود .مثل خودش نیشمو باز کردم و دندونامو نشون دادم.
_ یک ساعتی میشه
آرین_ آوا یه لحظه میای؟کارت دارم .
_ حوصله ندارم همینجا بگو
آرین_ بیا دیگه
و رفت ، بلند شدم و دنبالش رفتم . منو آرین تقریبا همیشه درحال لج و دعوا بودیم و اینجوری صحبت کردنش باعث تعجبم شده بود . به سمت اتاقش رفت و روی تخت نشست
منم کنارش روی تخت نشستم.
_ خب ، چیکارم داشتی
آرین_ یادته یه روستی داشتم ؟ که اسمش فرزاد بود؟
_ نه یادم نمیاد
آرین_بابا همونی که تو رستوران(...) اتفاقی دیدیمش.
_اها حالا یادم اومد . خب ، شناختن دوست تو به من چه ربطی داره؟
آرین_ ببین ، فرزاد از تو خوشش اومده و میخواد بیشتر باهات آشنا بشه .
با تعجب بهش نگاه کردم . آخه تو یه برخورد؟ من اصلا ازش خوشم نیومد.
_آرین من اصلا ازش خوشم نمیاد بعدشم من اصلا قصد ازدواج ندارم!!
آرین_حالا شما باهم یه صحبتی بکنید ، آشنا بشید شاید اصلا نپسندیدید! پسر خوبیه تو این چند سال دوستی چیزی جز با شخصیتی ازش ندیدم آوا .
_نه آرین ، من نمیخوام خوشم نمیاد و حالا هم خیلی برام زوده .
آرین_باشه من قرار رو کنسل میکنم
متعجب گفتم _ چی! تو قرار گذاشتی؟
آرین_ مهم نیست حالا هم کنسلش میکنم.
_مامان اینا میدونن؟
آرین_ اره دیشب بهشون گفتم ولی گفتم که خودم بگم بهت
برای خوندن پارت های بیشتر به کانال تلگراممون مراجعه کنید. اونجا پارت23 ایم . خودت بیا ببین😊 😍
https://t.me/romansaneheshgh
#پارت14
تو آشپز خونه پیش مامان نشسته بودم و مامان داشت سالاد درست میکرد.
_چه خبر مامان
_خبر سلامتی ، راستی تو با دوستات شمال بودی زنگ زدن عروسی دعوتمون کردن برای دو هفته دیگه.
_ وای چه خوب ، وای حالا من چی بپوشم؟
مامان خندید و گفت
_عروسی فامیل دوره و باید لباس مناسب بپوشی . برای لباستم میتونی بری با دوستات انتخاب کنی.
_ حالا خیلی وقت هست اول میرم واسه دانشگاه خرید میکنم بعد لباس میخرم.
_هرجور خودت میدونی. حالا کی شروع میشه کلاسات ؟
_کمتر از یک هفته دیگه .
آرین_ ا تو کی اومدی؟
با صدای آرین بهش نگاه کردم که با نیش باز به من زل زده بود .مثل خودش نیشمو باز کردم و دندونامو نشون دادم.
_ یک ساعتی میشه
آرین_ آوا یه لحظه میای؟کارت دارم .
_ حوصله ندارم همینجا بگو
آرین_ بیا دیگه
و رفت ، بلند شدم و دنبالش رفتم . منو آرین تقریبا همیشه درحال لج و دعوا بودیم و اینجوری صحبت کردنش باعث تعجبم شده بود . به سمت اتاقش رفت و روی تخت نشست
منم کنارش روی تخت نشستم.
_ خب ، چیکارم داشتی
آرین_ یادته یه روستی داشتم ؟ که اسمش فرزاد بود؟
_ نه یادم نمیاد
آرین_بابا همونی که تو رستوران(...) اتفاقی دیدیمش.
_اها حالا یادم اومد . خب ، شناختن دوست تو به من چه ربطی داره؟
آرین_ ببین ، فرزاد از تو خوشش اومده و میخواد بیشتر باهات آشنا بشه .
با تعجب بهش نگاه کردم . آخه تو یه برخورد؟ من اصلا ازش خوشم نیومد.
_آرین من اصلا ازش خوشم نمیاد بعدشم من اصلا قصد ازدواج ندارم!!
آرین_حالا شما باهم یه صحبتی بکنید ، آشنا بشید شاید اصلا نپسندیدید! پسر خوبیه تو این چند سال دوستی چیزی جز با شخصیتی ازش ندیدم آوا .
_نه آرین ، من نمیخوام خوشم نمیاد و حالا هم خیلی برام زوده .
آرین_باشه من قرار رو کنسل میکنم
متعجب گفتم _ چی! تو قرار گذاشتی؟
آرین_ مهم نیست حالا هم کنسلش میکنم.
_مامان اینا میدونن؟
آرین_ اره دیشب بهشون گفتم ولی گفتم که خودم بگم بهت
برای خوندن پارت های بیشتر به کانال تلگراممون مراجعه کنید. اونجا پارت23 ایم . خودت بیا ببین😊 😍
https://t.me/romansaneheshgh
۹.۷k
۱۳ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.