پارت35:رفتیم توی اتاق تهیونگ. من: هعی سلام . وی: سلام خوا
پارت35:رفتیم توی اتاق تهیونگ. من: هعی سلام . وی: سلام خواهری چطوری . من: خووب پاشو بپوش دیگه.
وی: بله بله چشم. جونگ کوک یه نگاهی بهم کردو گفت: خیلی معلومه فقط مال منی!!! من: جونگ کوک منظورت چیه؟؟؟ کوکی: ینی معلومه که تو به من میرسی.
من: آهاا. کوکی: میگما خیلی یهوویی اینقد عاشق شدیم .
وی: هعی کوکی خان چی فک کردی اگه کل دنیا رو هم میگشتی بهتر از این پیدا نمیکردی نگاش کن همه چی تموم
هم خوشگل هم عاشقت هم مهربون هم خوش هیکل. چی بهتر از این. من:هعی تهیونگ چرا بیخودی ازم تعریف میکنی هرگز خودمو اینطوری که میگین تصور نکردم.
کوکی: خوب دیگه بریم. از خونه بیرون زدیمو سوار ماشین شدیم. هوا خیلی خوب سرمو از پنجره بیرون کرده بودمو بیخودی جیغ میزدم. با صدای بلند میگفتم: هعییی سلام بوسااان باید خیلی خوش شانس بوده باااشی نه؟؟؟ چون جونگ کوک من تو اینجا به دنیا اومدهههه. بهت حسودیم میشه. ولی الان کسی که تو بزرگش کردی مال منهه ممنون.
جونگ کوک از توی آیینه جلو ماشین نگام کرد.
کوکی: هعی گائول فک نمیکنی من الان حواسم بهت پرت میشه تصادف میکنم؟؟ با چشای درشتو لوس نگاش کردمو گفتم:هعی چرا باید اینطوری بشه؟کوکی:هعی بس کن دیگه
داری روانیم میکنی نمیتونم لحظه ای ازت چشم بردارم. اینو گفتو کنار زد. من: چرا وایسادی؟
کوکی: تهیونگ ممکنه بیای بشینی پشت ماشین من نمیتونم تمرکز کنم. جاشو با تهیونگ عوض کرد.
من: چرا جواب نمیدی پرسیدم چرا وایسادی؟؟
کوکی: متوجه نشدی؟؟ اینقد زیبا شدی که کاملا مبهوتت شدم . دست بردار. من: منظورت چیه از چی؟
کوکی: از منو روانی خودت کردن از دل بردن از اینکه وانمود میکنی نمیفهمی داری چیکار با قلبم میکنی.
نیشخندی زدمو با لحن منتقدانه ای گفتم: هعی من حتی نمیدونم داری راجب چی صحبت میکنی ینی بدون اینکه خودم بفهمم دارم این همه کار میکنم؟؟ مگه دست منه؟
روشو از من برگردوندو گفت : اوه منو ببخش حواسم نیس که حواست نیس داری چیکار بام میکنی دست خودت نیس چون حتی نگات که میکنم قلبم میخواد در بیاد .فعلا ترجیح
میدم نگات نکنم. وی: هعی جونگ کوک چته چی میگی فک کنم حالت اصلا خوب نیست.
کوکی: نه نیس گائول دیگه نباید اینقد خوشگل بگردی من جنبه ندارم نگا چجوری میشم؟
من: خیلی خوب فعلا به این فک کن که من همون گائول زشت توی خونم اوم؟ روشو برگردوندو خیلی عصبی بهم گفت: من چن بار بهت بگم راجب خودت این طوری حرف نزن دفه آخرت باشه خوب؟ من: هعی جونگ کوک من به خودم چیز میگم! کوکی: اینم یادت باشه تو مال خودت نیستی اینو میفهمی ؟؟هوم؟؟
من: اییییش چته تو چرا سر همه چیز دعوا میکنی؟ پسره بد اخلاق پروو. خلاصه رسیدیم لب ساحل . جونگ کوک کارت ورودشو دادو وارد ساحل شخصی شدیم. من هنوز کمی از جونگ کوک ناراحت بودم داشتم لب دریا واسه خودم راه میرفتم . جونگ کوک بلند صدام کرد: گائول صبر کن منم بیام. با یه لحن عصبی گفتم : من راه میرم هر وقت آماده شدی خودت بیا اییش. نیشخندی بهم زدو گفت: الان ینی با من قهری؟ چیزی نگفتم فقط شونه هامو بالا انداختم.
رفتو بلوزشو دراوردو رکابی پوشید با شلوارک. دویدو اومد دستمو گرفت : هعی مگه نگفتم صبر کن منم بیام.
من: مگه منم نگفتم لباستو که پوشیدی بیا پیشم.
کوکی: بزا ببینم الان تو فاز لج دراوردنو قهر کردنی؟؟
من: یجورایی بخوام صادق باشم اوهوم.
کوکی : هعی گائول میدونی چقد قلبم به درد میاد وقتی باهام قهری؟هوم؟ صورتشو گرفتمو با پشیمونی گفتم: نهه
جونگ کوک باور کن قهر نیستم فقط دلیل رفتار تو ماشینو نمیفهمم. کوکی: با همه غروری که به عنوان یه مرد دارم فک کنم مجبورم از یه نخود فسقلی عذر بخوام. ازش عصبی شدم. بلند داد زدم :یاااا جونگ کوووووک مردی.
فرار کرد منم دنبالش کردم. من: جونگ کوک وایسا خودت وایسا تا نکشتمت. کوکی: فکرشم نکن خانوم.
همونطوری که با سرعت دنبالش میکردم اندازه یه صدم ثانیه برگشتو منو تو بغلش گرفت کمرمو سفت چسبید کلاهمو در اوردو پرت کرد اونور تر. با دوتا دستاش سرمو گرفتو پیشونیمو به پیشونیش چسبوند. دستامو روی شونه هاش گذاشتم بعدم سفت دور گردنش حلقه زدم. دوباره کمرمو گرفتو چشماشو بست.آروم گفت: خیلی مایه آرامشه.
اینکه میدونم هر چیزی بشه هر اتفاقی بیفته بازم....فقط و فقط مال منی. آره مال من. با چشمای درشت نگاش میکردم
لبخند زدمو گفتم: آره و این فقط به خاطر این نیس که سرنوشتمون به هم گره خورده بلکه مال اینکه قلبامون بهم گره خورده چون سرنوشتو خود آدما میسازن ولی قلباشون دیگه دس خودشون نیس.بعد از این حرفم سریع جلو اومدو لباشو رو لبام گذاشت لبامو میخورد و گاز میگرفت زبونشو روی لبام میکشید. درحال بوسه بودیم که با صدای گرفتن عکس از هم جدا شدیم . با تعجب به هم نگا کردیم و بعد به ساحل .تهیونگو دوربین به دست دیدیم. وی:عالی شد بهترین عکسی بود که به عم
وی: بله بله چشم. جونگ کوک یه نگاهی بهم کردو گفت: خیلی معلومه فقط مال منی!!! من: جونگ کوک منظورت چیه؟؟؟ کوکی: ینی معلومه که تو به من میرسی.
من: آهاا. کوکی: میگما خیلی یهوویی اینقد عاشق شدیم .
وی: هعی کوکی خان چی فک کردی اگه کل دنیا رو هم میگشتی بهتر از این پیدا نمیکردی نگاش کن همه چی تموم
هم خوشگل هم عاشقت هم مهربون هم خوش هیکل. چی بهتر از این. من:هعی تهیونگ چرا بیخودی ازم تعریف میکنی هرگز خودمو اینطوری که میگین تصور نکردم.
کوکی: خوب دیگه بریم. از خونه بیرون زدیمو سوار ماشین شدیم. هوا خیلی خوب سرمو از پنجره بیرون کرده بودمو بیخودی جیغ میزدم. با صدای بلند میگفتم: هعییی سلام بوسااان باید خیلی خوش شانس بوده باااشی نه؟؟؟ چون جونگ کوک من تو اینجا به دنیا اومدهههه. بهت حسودیم میشه. ولی الان کسی که تو بزرگش کردی مال منهه ممنون.
جونگ کوک از توی آیینه جلو ماشین نگام کرد.
کوکی: هعی گائول فک نمیکنی من الان حواسم بهت پرت میشه تصادف میکنم؟؟ با چشای درشتو لوس نگاش کردمو گفتم:هعی چرا باید اینطوری بشه؟کوکی:هعی بس کن دیگه
داری روانیم میکنی نمیتونم لحظه ای ازت چشم بردارم. اینو گفتو کنار زد. من: چرا وایسادی؟
کوکی: تهیونگ ممکنه بیای بشینی پشت ماشین من نمیتونم تمرکز کنم. جاشو با تهیونگ عوض کرد.
من: چرا جواب نمیدی پرسیدم چرا وایسادی؟؟
کوکی: متوجه نشدی؟؟ اینقد زیبا شدی که کاملا مبهوتت شدم . دست بردار. من: منظورت چیه از چی؟
کوکی: از منو روانی خودت کردن از دل بردن از اینکه وانمود میکنی نمیفهمی داری چیکار با قلبم میکنی.
نیشخندی زدمو با لحن منتقدانه ای گفتم: هعی من حتی نمیدونم داری راجب چی صحبت میکنی ینی بدون اینکه خودم بفهمم دارم این همه کار میکنم؟؟ مگه دست منه؟
روشو از من برگردوندو گفت : اوه منو ببخش حواسم نیس که حواست نیس داری چیکار بام میکنی دست خودت نیس چون حتی نگات که میکنم قلبم میخواد در بیاد .فعلا ترجیح
میدم نگات نکنم. وی: هعی جونگ کوک چته چی میگی فک کنم حالت اصلا خوب نیست.
کوکی: نه نیس گائول دیگه نباید اینقد خوشگل بگردی من جنبه ندارم نگا چجوری میشم؟
من: خیلی خوب فعلا به این فک کن که من همون گائول زشت توی خونم اوم؟ روشو برگردوندو خیلی عصبی بهم گفت: من چن بار بهت بگم راجب خودت این طوری حرف نزن دفه آخرت باشه خوب؟ من: هعی جونگ کوک من به خودم چیز میگم! کوکی: اینم یادت باشه تو مال خودت نیستی اینو میفهمی ؟؟هوم؟؟
من: اییییش چته تو چرا سر همه چیز دعوا میکنی؟ پسره بد اخلاق پروو. خلاصه رسیدیم لب ساحل . جونگ کوک کارت ورودشو دادو وارد ساحل شخصی شدیم. من هنوز کمی از جونگ کوک ناراحت بودم داشتم لب دریا واسه خودم راه میرفتم . جونگ کوک بلند صدام کرد: گائول صبر کن منم بیام. با یه لحن عصبی گفتم : من راه میرم هر وقت آماده شدی خودت بیا اییش. نیشخندی بهم زدو گفت: الان ینی با من قهری؟ چیزی نگفتم فقط شونه هامو بالا انداختم.
رفتو بلوزشو دراوردو رکابی پوشید با شلوارک. دویدو اومد دستمو گرفت : هعی مگه نگفتم صبر کن منم بیام.
من: مگه منم نگفتم لباستو که پوشیدی بیا پیشم.
کوکی: بزا ببینم الان تو فاز لج دراوردنو قهر کردنی؟؟
من: یجورایی بخوام صادق باشم اوهوم.
کوکی : هعی گائول میدونی چقد قلبم به درد میاد وقتی باهام قهری؟هوم؟ صورتشو گرفتمو با پشیمونی گفتم: نهه
جونگ کوک باور کن قهر نیستم فقط دلیل رفتار تو ماشینو نمیفهمم. کوکی: با همه غروری که به عنوان یه مرد دارم فک کنم مجبورم از یه نخود فسقلی عذر بخوام. ازش عصبی شدم. بلند داد زدم :یاااا جونگ کوووووک مردی.
فرار کرد منم دنبالش کردم. من: جونگ کوک وایسا خودت وایسا تا نکشتمت. کوکی: فکرشم نکن خانوم.
همونطوری که با سرعت دنبالش میکردم اندازه یه صدم ثانیه برگشتو منو تو بغلش گرفت کمرمو سفت چسبید کلاهمو در اوردو پرت کرد اونور تر. با دوتا دستاش سرمو گرفتو پیشونیمو به پیشونیش چسبوند. دستامو روی شونه هاش گذاشتم بعدم سفت دور گردنش حلقه زدم. دوباره کمرمو گرفتو چشماشو بست.آروم گفت: خیلی مایه آرامشه.
اینکه میدونم هر چیزی بشه هر اتفاقی بیفته بازم....فقط و فقط مال منی. آره مال من. با چشمای درشت نگاش میکردم
لبخند زدمو گفتم: آره و این فقط به خاطر این نیس که سرنوشتمون به هم گره خورده بلکه مال اینکه قلبامون بهم گره خورده چون سرنوشتو خود آدما میسازن ولی قلباشون دیگه دس خودشون نیس.بعد از این حرفم سریع جلو اومدو لباشو رو لبام گذاشت لبامو میخورد و گاز میگرفت زبونشو روی لبام میکشید. درحال بوسه بودیم که با صدای گرفتن عکس از هم جدا شدیم . با تعجب به هم نگا کردیم و بعد به ساحل .تهیونگو دوربین به دست دیدیم. وی:عالی شد بهترین عکسی بود که به عم
۹۱.۳k
۲۰ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.