دانشجویی از ایران رفته بود مجارستان واسه درس خواندن، بعد
دانشجویی از ایران رفته بود مجارستان واسه درس خواندن، بعد از دو سه سال به باباش زنگ میزنه میگه:
بابا من اینجا با یه زن مجارستانی ازدواج کردم.
باباش عصبانی میشه میگه:
بابا اونا همشون کافرن فردا جواب مردم رو چی میدی؟
وقتی اومدی ایران نمیگن زن فلانی کافره نمیگن پسر فلانی زن کافر گرفته...!؟
خلاصه پسره بعد چند سال با زنش میاد ایران بعد یه چند روزی زنشو میذاره خونه باباش خودش تنهایی میره تهران، چون باباش مریضی قندی و چربی داشته زنه هم دکتر بوده حسابی بهش میرسه هر روز قرص و داروش سر موقع آمپولش به موقع تزریق میکرده لباساش و حموم و....
خلاصه مرده خوب میشه وقتی پسرش برمیگرده میگه: ها بابا زن کافره چطوره؟
میگه بابا این کافر نیست ننت کافره،
یکی از اینا برام بگیر..!!!
بابا من اینجا با یه زن مجارستانی ازدواج کردم.
باباش عصبانی میشه میگه:
بابا اونا همشون کافرن فردا جواب مردم رو چی میدی؟
وقتی اومدی ایران نمیگن زن فلانی کافره نمیگن پسر فلانی زن کافر گرفته...!؟
خلاصه پسره بعد چند سال با زنش میاد ایران بعد یه چند روزی زنشو میذاره خونه باباش خودش تنهایی میره تهران، چون باباش مریضی قندی و چربی داشته زنه هم دکتر بوده حسابی بهش میرسه هر روز قرص و داروش سر موقع آمپولش به موقع تزریق میکرده لباساش و حموم و....
خلاصه مرده خوب میشه وقتی پسرش برمیگرده میگه: ها بابا زن کافره چطوره؟
میگه بابا این کافر نیست ننت کافره،
یکی از اینا برام بگیر..!!!
۵.۳k
۲۳ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.