رفته بودیم یه فست فودی ، یه جای دنج رو انتخاب کردیم واسه
رفته بودیم یه فست فودی ، یه جای دنج رو انتخاب کردیم واسه نشستن، روی میز کناریمون یه گلدون کوچولو بود که نظرمو به خودش جلب کرد، بهش خیره شده بودم خیلی دوست داشتم پشت اون میز میشستیم به خاطر اون گلدونه کوچیکه، اما اون میز رزرو شده بود، تو حال خودم بودم که یهو صدام زدن کجایی ساندویچتو بخور... در طول مدتی که اونجا بودم حواسم به گلدونه بود وتو دلم میگفتم چه خوبه، این گلدونه چقدر خوشگله (رنگ گلدونه همرنگ با رنگ گلها بود)، ای کاش ما اونجا میشستیم کنار اون گلدونه ، که بلاخره اون ساندویچ لعنتی تموم شدو باید از اون جا میرفتیم، اما یهو سرمو برگردوندم روی میز خودمون که وسایلمو بردارم یهو دیدم إه یه دونه گلدون از اون قشنگ تر هم رو میز خودمونه، اما حیف که ما داشتیم میرفتیم و من افسوس خوردم که چرا به جای اینکه میز کناری رو نگاه کنم و حسرت بخورم که ای کاش ما اونجا کنار اون گلدون میشستیم سرمو برنگردوندم و روی میز خودمونو نگاه نکردم!
این حکایت زندگی خیلی از ماست، که داشته های خودمونو نمیبینم اما داشته های بقیه واسمون پررنگه!
این حکایت زندگی خیلی از ماست، که داشته های خودمونو نمیبینم اما داشته های بقیه واسمون پررنگه!
۵.۱k
۰۳ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.