پارت 34
پارت 34
منو ببخش اصلا بلند شو منو بزن منو بکش اما تو فقط چشمهاتو باز کن.سعیده میدونم خیلی اشتباه ازم سرزده
اما قول میدم از این به بعد یه زندگی خوبو برات بسازم دور از هرچیز و هرکسی که بخاد مارو ازهم جدا کنه.با
شنیدن حرفای پرستار که میگفت باید اتاقو ترک کنم دست سعیده رو بوسیدم و از اتاق اومدم بیرون هم زمان با بیرون
اومدن من از اتاق گوشیم زنگ خورد. جواب دادم _بله_سلام مهردادجان_سلام مامان خوبی_اره پسرم خوبم تو
خوبی_اره مامان خوبم...ولی دروغ بود داغون بودم _مهرداد کجایین چراهرچی به خونتون زنگ میزنم جواب نمیدین
گوشیه سعیده ام خاموشه_مامان من...._چیشده مهرداد_مامان من بیمارستانم_چییییی؟؟؟بیمارستان؟؟؟؟
واسه چی؟؟؟؟؟حالت خوبه؟؟چیشده؟؟؟_من خوبم مامان سعیده بیمارستانه_خدا مرگم بده کدوم بیمارستانین ادرس
بیمارستانو بهش دادمو گوشیو قطع
کردم اومدم بیرون بیمارستان روی نیمکت نشستم و سرمو بین دستام گرفتم
هنـوز سردرگم بود که چرا سعیده اینکارو کرد همین سردرگمی بود که داشت منو از پا درمیاورد بعد 45دیقه بلند شدمو رفتم
تو داشتم میرفتم سعیده رو ببینم که صدای بابا به گوشم رسید_مهرداد برگشتم دیدم خودشونن مامان و بابام و
همینطور مامان و بابای سعیده از اومدن اونا تعجب کردم ولی مشخص بود مامان خبرشون کرده مامان سعیده زار زار گریه
کنون اومد سمتم :_مهرداد دخترم دخترم کجاس ؟؟چیشدههه؟؟توروخدا بگو دارم میمیرم دستشو گرفتمو گفتم :مامان فقط
دعا کن فقط دعا با این حرفم گریه مامان سعیده بلند شد پشت سر مامان سعیده سپیده رو دیدم نمیدونم چرا وقتی
دیدمش نگاهم رنگ تنفر گرفت اینقد متنفر که تیزی نگاهم باعث شد سرشو بیاره پایین مامان سعیده داشت گریه
میکردو مامان منم داشت سعی میکرد ارومش کنه بابامم که فقط داشت دلداریم میداد
منو ببخش اصلا بلند شو منو بزن منو بکش اما تو فقط چشمهاتو باز کن.سعیده میدونم خیلی اشتباه ازم سرزده
اما قول میدم از این به بعد یه زندگی خوبو برات بسازم دور از هرچیز و هرکسی که بخاد مارو ازهم جدا کنه.با
شنیدن حرفای پرستار که میگفت باید اتاقو ترک کنم دست سعیده رو بوسیدم و از اتاق اومدم بیرون هم زمان با بیرون
اومدن من از اتاق گوشیم زنگ خورد. جواب دادم _بله_سلام مهردادجان_سلام مامان خوبی_اره پسرم خوبم تو
خوبی_اره مامان خوبم...ولی دروغ بود داغون بودم _مهرداد کجایین چراهرچی به خونتون زنگ میزنم جواب نمیدین
گوشیه سعیده ام خاموشه_مامان من...._چیشده مهرداد_مامان من بیمارستانم_چییییی؟؟؟بیمارستان؟؟؟؟
واسه چی؟؟؟؟؟حالت خوبه؟؟چیشده؟؟؟_من خوبم مامان سعیده بیمارستانه_خدا مرگم بده کدوم بیمارستانین ادرس
بیمارستانو بهش دادمو گوشیو قطع
کردم اومدم بیرون بیمارستان روی نیمکت نشستم و سرمو بین دستام گرفتم
هنـوز سردرگم بود که چرا سعیده اینکارو کرد همین سردرگمی بود که داشت منو از پا درمیاورد بعد 45دیقه بلند شدمو رفتم
تو داشتم میرفتم سعیده رو ببینم که صدای بابا به گوشم رسید_مهرداد برگشتم دیدم خودشونن مامان و بابام و
همینطور مامان و بابای سعیده از اومدن اونا تعجب کردم ولی مشخص بود مامان خبرشون کرده مامان سعیده زار زار گریه
کنون اومد سمتم :_مهرداد دخترم دخترم کجاس ؟؟چیشدههه؟؟توروخدا بگو دارم میمیرم دستشو گرفتمو گفتم :مامان فقط
دعا کن فقط دعا با این حرفم گریه مامان سعیده بلند شد پشت سر مامان سعیده سپیده رو دیدم نمیدونم چرا وقتی
دیدمش نگاهم رنگ تنفر گرفت اینقد متنفر که تیزی نگاهم باعث شد سرشو بیاره پایین مامان سعیده داشت گریه
میکردو مامان منم داشت سعی میکرد ارومش کنه بابامم که فقط داشت دلداریم میداد
۸.۷k
۲۵ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.