پارت 35
پارت 35
مامان منم داشت سعی میکرد ارومش کنه بابامم که فقط داشت دلداریم میداد
بابای سعیده هم رو
صندلی بدون حرف نشسته بود اینقد حالم بد بود که هیچکس طرفم نمیومد بلندشدم رفتم پیش دکتره سعیده در
اتاقو زدم:بفرمایید_اقای دکتر من همسر این خانومی که تازه اوردن رگشو زده بود_اها اره اره بشین پسرم نشستمو
گفتم:_اقای دکتر خواهش میکنم بگین همسرم حالش خوب میشه دوباره چشماشو باز میکنه _اروم باش پسرم
چیزی نیست امیدت به خدا باشه والا همسرتون رگ دستشو با فشار زیاد و از ته بریده و خون زیادی از دست داده
ایشونم معلومه ازون دسته ادمایی هستن که کم خونی دارن و واسه همین خیلی خیلی ضعیف شدن ما حالا بهشون هی
خون وصل میکنیم تا خون از دست
رفته رو برگردونیم ولی فعلا جواب قطعی ندارم. دکتر تمام اینارو میگفت و
من هردقیقه حالم خراب تر میشد جوری که دکتر اومد سمتم گفت :_چته پسر؟با خودت داری چیکار میکنی اروم باش
اینطوری که نمیشه رنگ به رو نداری
سری تکون دادمو گفتم من حالم خوبه فقط اقای دکتر در اینباره هیجی به
خانوادهامون نگین _باشه ولی مراقب خودت باش بدجور فشارت پایینه اینو گفت و سمتم یه شکولات گرفت بزور
ازش گرفتمو خوردم و خواستم از اتاقش بیام بیرون که گفت:_راستش به نظرم وقتی خانومت به هوش اومد ببریش
پیش یک روانشناس بهتره شاید اون بتونه حالشو خوب کنه_زیرلب یه باشه ای گفتمو از اتاقش اومدم بیرون وقتی
توی راهرو بود دیدم سپیده داره میاد سمتم کلافه دستی لای موهام کشیدم اروم گفت:خوبی؟؟_برو پیش مامان
_مهرداد منم عشقت چرا باهام اینطوری میکنی_سپیده واسه صدمین بار من مهرداد قبل نیستم من ازدواج کردم تنها
عشق زندگیم سعیده اس نه هیچکس دیگه اینو بفهم بغضی کرد
مامان منم داشت سعی میکرد ارومش کنه بابامم که فقط داشت دلداریم میداد
بابای سعیده هم رو
صندلی بدون حرف نشسته بود اینقد حالم بد بود که هیچکس طرفم نمیومد بلندشدم رفتم پیش دکتره سعیده در
اتاقو زدم:بفرمایید_اقای دکتر من همسر این خانومی که تازه اوردن رگشو زده بود_اها اره اره بشین پسرم نشستمو
گفتم:_اقای دکتر خواهش میکنم بگین همسرم حالش خوب میشه دوباره چشماشو باز میکنه _اروم باش پسرم
چیزی نیست امیدت به خدا باشه والا همسرتون رگ دستشو با فشار زیاد و از ته بریده و خون زیادی از دست داده
ایشونم معلومه ازون دسته ادمایی هستن که کم خونی دارن و واسه همین خیلی خیلی ضعیف شدن ما حالا بهشون هی
خون وصل میکنیم تا خون از دست
رفته رو برگردونیم ولی فعلا جواب قطعی ندارم. دکتر تمام اینارو میگفت و
من هردقیقه حالم خراب تر میشد جوری که دکتر اومد سمتم گفت :_چته پسر؟با خودت داری چیکار میکنی اروم باش
اینطوری که نمیشه رنگ به رو نداری
سری تکون دادمو گفتم من حالم خوبه فقط اقای دکتر در اینباره هیجی به
خانوادهامون نگین _باشه ولی مراقب خودت باش بدجور فشارت پایینه اینو گفت و سمتم یه شکولات گرفت بزور
ازش گرفتمو خوردم و خواستم از اتاقش بیام بیرون که گفت:_راستش به نظرم وقتی خانومت به هوش اومد ببریش
پیش یک روانشناس بهتره شاید اون بتونه حالشو خوب کنه_زیرلب یه باشه ای گفتمو از اتاقش اومدم بیرون وقتی
توی راهرو بود دیدم سپیده داره میاد سمتم کلافه دستی لای موهام کشیدم اروم گفت:خوبی؟؟_برو پیش مامان
_مهرداد منم عشقت چرا باهام اینطوری میکنی_سپیده واسه صدمین بار من مهرداد قبل نیستم من ازدواج کردم تنها
عشق زندگیم سعیده اس نه هیچکس دیگه اینو بفهم بغضی کرد
۳.۳k
۲۵ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.