پارت 36
پارت 36
_مهرداد منم عشقت چرا باهام اینطوری میکنی_سپیده واسه صدمین بار من مهرداد قبل نیستم من ازدواج کردم تنها
عشق زندگیم سعیده اس نه هیچکس دیگه اینو بفهم بغضی کرد و نگام کرد :_سپیده برو خواهش میکنم برو
دیگه سمتم نیا خواهش میکنم _اما مهرداد اون شب چی_خودت خوب میدونی که من کاری نکردم...رومو ازش
برگردوندم...اروم اروم رفت هوووف واسم مهم نبود که از دستم ناراحته یا نه تنها چیزی که واسم مهم بود چشم باز
کردن سعیده بود یه هفته گذشت و سعیده هنو مراقبتای ویژه بود دیگه اینقد اونجا بودم کل بیمارستان منو
میشناختن مث همیشه رفتم لباس بپوشم که برم پیش سعیده رفتم تو مث همیشه دستشو بوسیدم:سلام خانومم
بهتری سعیده ام امروز شد یه هفته که اینجایی یه هفتس که من داغونم یه هفتس که دارم یذره یذره اب میشم
سعیده من بلند شو تا کل دنیارو به پات بریزم بلندشو تا عشقمو ثابت کنم بهتـ گریه میکردم ایناارو میگفتم نیم ساعت
سرم روی دستش بود تاچشمام بسته بود تو خواب و بیداری بودم که دیدم دستم تکوون خورد سریع بلندشدمو دیدم
سعیده چشماشو داره باز میکنه بلند شدم سریع و رفتم بالا سرش و اروم صداش میزدم:_سعیده سعیده منو
میشناسی؟دور و برشو نگا کرد و منو
دید اولش یه لبخند ریز زد ولی انگار یچی یادش اومد که نگاهش عوض شد
اروم لب زد:_برو بیرون برو از حرفش چشمام چهارتا شد ولی به هوش اومدن سعیده از این حرفا مهم تره بود سریع
اومدم بیرونو و به سمت دفتر دکتر رفتم:_اقای دکتر سعیده سعیده بهوش اومده دکتر با لبخند بلندشد و رفت بالا سره سعیده و
معاینش کرد و چندتا،سوال ازش پرسید
که همرو جواب داد و با لبخند اومد بیرون گفتم:چیشد اقای دکتر
_خوشبختانه حالش خیلی خوب شد و حالت طبیعی قبلیش برگشته الان میگم
ببرنش
_مهرداد منم عشقت چرا باهام اینطوری میکنی_سپیده واسه صدمین بار من مهرداد قبل نیستم من ازدواج کردم تنها
عشق زندگیم سعیده اس نه هیچکس دیگه اینو بفهم بغضی کرد و نگام کرد :_سپیده برو خواهش میکنم برو
دیگه سمتم نیا خواهش میکنم _اما مهرداد اون شب چی_خودت خوب میدونی که من کاری نکردم...رومو ازش
برگردوندم...اروم اروم رفت هوووف واسم مهم نبود که از دستم ناراحته یا نه تنها چیزی که واسم مهم بود چشم باز
کردن سعیده بود یه هفته گذشت و سعیده هنو مراقبتای ویژه بود دیگه اینقد اونجا بودم کل بیمارستان منو
میشناختن مث همیشه رفتم لباس بپوشم که برم پیش سعیده رفتم تو مث همیشه دستشو بوسیدم:سلام خانومم
بهتری سعیده ام امروز شد یه هفته که اینجایی یه هفتس که من داغونم یه هفتس که دارم یذره یذره اب میشم
سعیده من بلند شو تا کل دنیارو به پات بریزم بلندشو تا عشقمو ثابت کنم بهتـ گریه میکردم ایناارو میگفتم نیم ساعت
سرم روی دستش بود تاچشمام بسته بود تو خواب و بیداری بودم که دیدم دستم تکوون خورد سریع بلندشدمو دیدم
سعیده چشماشو داره باز میکنه بلند شدم سریع و رفتم بالا سرش و اروم صداش میزدم:_سعیده سعیده منو
میشناسی؟دور و برشو نگا کرد و منو
دید اولش یه لبخند ریز زد ولی انگار یچی یادش اومد که نگاهش عوض شد
اروم لب زد:_برو بیرون برو از حرفش چشمام چهارتا شد ولی به هوش اومدن سعیده از این حرفا مهم تره بود سریع
اومدم بیرونو و به سمت دفتر دکتر رفتم:_اقای دکتر سعیده سعیده بهوش اومده دکتر با لبخند بلندشد و رفت بالا سره سعیده و
معاینش کرد و چندتا،سوال ازش پرسید
که همرو جواب داد و با لبخند اومد بیرون گفتم:چیشد اقای دکتر
_خوشبختانه حالش خیلی خوب شد و حالت طبیعی قبلیش برگشته الان میگم
ببرنش
۷.۶k
۲۵ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.