به اندازه تمام بودنت
به اندازه تمام بودنت
بعد از رفتنت ، نابودم کردی
برای تو نامه ای می نویسم
مسافر بی بازگشتم
دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.
دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !
نزدیک باشی اما دور…دور…دور !
تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.
تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند
حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم.
میخواهم برایت بنویسم، اما مانده ام که از چه
چیزی و چه کسی بنویسم؟! از تو که
بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون
تک درختی در کویرخشکم؟
امشب ازچه بنویسم؟
می دانی قرار نیست این نامه را هم بخوانی
قرار نیست بیقراری ام را بفهمی
قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرده
قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و نبودنت چه درد بزرگی است
قرار نیست بفهمی .....
اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی!
نه تو نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم
نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند
و هر روز سایه ام ، کمرش خم و خم تر می شود!
این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم
برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم
وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده باشی
هنوز هم انتظار را دوست دارم
این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشه
بعد از رفتنت ، نابودم کردی
برای تو نامه ای می نویسم
مسافر بی بازگشتم
دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.
دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !
نزدیک باشی اما دور…دور…دور !
تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.
تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند
حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم.
میخواهم برایت بنویسم، اما مانده ام که از چه
چیزی و چه کسی بنویسم؟! از تو که
بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون
تک درختی در کویرخشکم؟
امشب ازچه بنویسم؟
می دانی قرار نیست این نامه را هم بخوانی
قرار نیست بیقراری ام را بفهمی
قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرده
قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و نبودنت چه درد بزرگی است
قرار نیست بفهمی .....
اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی!
نه تو نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم
نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند
و هر روز سایه ام ، کمرش خم و خم تر می شود!
این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم
برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم
وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده باشی
هنوز هم انتظار را دوست دارم
این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشه
۱۱.۳k
۰۲ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.