پــارت دوم
پــارت دوم
راحله *
بعد از اینکه الهه رفت...
منم کلید انداختم تو در و رفتم تو آخه مامان بابا این ساعت نیسن برای همین منم تنهام
کفشامو یه گوشه پرت کردم و به سمت اتاق رفتم ... نه ... نه بزارید اول بگم خونمون چه خوشمله بعد میرم
رفتم وسط حال و دور برمو نگاه کردم
خب...
در ورودیمون سمت چپه و وقتی وارد میشی یه راهرو کوچیکه روبه رو هم باز یه راهرو هست که شامل اتاقا میشه و تو راهرو سه تا اتاقه
تهش اتاق مامان باباس بعد اتاق من بعدی هم اتاق مهمون
بلی دیه ... از راهرو هم وقتی میای بیرون حاله که روبه رو آشپزخونش سمت راستم پذیراییه دکراسیون خونمونم کرم قهوه ایه 😗 در کل خونه بزرگی داریم
آخ آخ چقدر فک زدم خب دیه من برم تو اتاقم
وارد اتاقم شدم خخخـ چون فوضولید اتاقمم میگم
اتاقم سمت چپ زیر پنجره تختمه وسط اتاق سمت راستم میز توالتمه بغل تختمم یکم اونور تر میز کامپیوتر و کمدمه دکراسیونشم صورتی بنفشه 😻 💜 💖
سریع لباسامو با یه شلوارک و تاپ سفید عوض کردم بعد رفتم تو آشپزخونه
رو در یخچال یه کاغذ بود برشداشتم
مامانم بود
{ نوشتع }
سلام دختر خلـــــم خوفی ؟؟ اهم هسی دیه حتما
آها راسی خلکم من رفتم خونه مامان بزرگت طبق معمول غذاتو گذاشتم تو یخچال چلاغ نیسی دیه داغش کن کوفت کن
همین دیه خونه رو کثیف نکن شب خانواده نصیری(رادوین و رایان) میان خونمون دختر خوبی باش تا مامان بیاد بوج بوج بای ^-^
اهم اهم ... فکر کنم فهمیدید من به کی رفتم ... به مادر گلم رفتم 😆
خب دیه رفتم سر وقت یخچال و غذا رو برداشتمو داغش کردمو خوردم بعدم رفتم تو اتاقم یکم بخوابم خسته شدم بودم خـــــــو 😪
چشام آروم گرم شد و به خواب رفتم..
مامان_هــــووی راحله پاشو پـــاشو دختر مهمونا اومدن...راحــــــــــــــــــــــــله
من_بعله بعلــــــــه
مامان_کوفت پاشو بیا پایین مهمونا اومدن
من_باشه برید میام
مامان_بیااایااا
من_باشه باشه
وقتی مامان رفت سریع پاشدم رفتم دس و صورتمو شستم و بعد یه شلوار مشکی و یه پیرهن مردونه خوشگل شیری عوض کردم
حوصله آرایش نداشتم یه رژ زدم و رفتم پایین...
من_سلـــــــــام
بابا_سلام دخترم خوبی؟؟
من_آره آره به خوبی شما
اقای نصیری_به به خانوم گل
خانوم نصیری_بیا بغلم بشین ببینم
وایی خــدا چقدر تحویلم میگیرن اینا منو این همه خوشبختی محاااله
رفتم بغل پروانه خانوم(خانوم نصیری)نشستم
من_خوبید پروانه جون؟؟
پروانه جون_آره عزیزم
یه لبخند زدم و چرخیدم سمت رادوین و رایان
رایان که داش با بابام حرف میزد
رادوین داش منو نگاه میکرد وقتی نگامو رو خودش دید یه چشمک زد و چرخید سمت بابا...خـــدا بابا قبول کـــنه
رادوین_آقای مجیدی؟
بابا_جانم پسرم
رادوین_میخواسم در مورده یه چیز حرف بزنم راستش میخوایم منو رایان بریم مسافرت جنگل گفتم راحله خانوم و الهه خانوم دوسش رو ببریم با خودمون میدونم شما بهم اعتماد دارید و مطمئن باشید اتفاقی واسه دخترتون نمیوفته یه دو سه روزه ... حالا نظرتون چیه؟؟
بابا رفته بود تو فکر
بابا_نمیدونم پسرم راستش خود راحله هم دلش مسافرت میخواس با دوسش بره که من نذاشتم ولی حالا کع شما پسرا هستید میتونم یجورایی قبول کنم امممم بهت اعتماد دارم پسرم...کجا میخواید برید؟؟
رادوین_شمال و یه روز تو جنگل
عـــــه گفت دو سه روز کــــه بیجور
بابا_جنگل؟؟باشه فقط مواظب دخترم باش به تو و رایان میسپارمش
رادوین_چشم فقط میشه شما با بابای الهه خانوم حرف بزنید اون با شما بهتر کنار میاد
بابا_باشه پسرم
و اون شبم تموم شد و منم با کلی ذوق به خواب رفتم ...
ادامه دارد *-*
راحله *
بعد از اینکه الهه رفت...
منم کلید انداختم تو در و رفتم تو آخه مامان بابا این ساعت نیسن برای همین منم تنهام
کفشامو یه گوشه پرت کردم و به سمت اتاق رفتم ... نه ... نه بزارید اول بگم خونمون چه خوشمله بعد میرم
رفتم وسط حال و دور برمو نگاه کردم
خب...
در ورودیمون سمت چپه و وقتی وارد میشی یه راهرو کوچیکه روبه رو هم باز یه راهرو هست که شامل اتاقا میشه و تو راهرو سه تا اتاقه
تهش اتاق مامان باباس بعد اتاق من بعدی هم اتاق مهمون
بلی دیه ... از راهرو هم وقتی میای بیرون حاله که روبه رو آشپزخونش سمت راستم پذیراییه دکراسیون خونمونم کرم قهوه ایه 😗 در کل خونه بزرگی داریم
آخ آخ چقدر فک زدم خب دیه من برم تو اتاقم
وارد اتاقم شدم خخخـ چون فوضولید اتاقمم میگم
اتاقم سمت چپ زیر پنجره تختمه وسط اتاق سمت راستم میز توالتمه بغل تختمم یکم اونور تر میز کامپیوتر و کمدمه دکراسیونشم صورتی بنفشه 😻 💜 💖
سریع لباسامو با یه شلوارک و تاپ سفید عوض کردم بعد رفتم تو آشپزخونه
رو در یخچال یه کاغذ بود برشداشتم
مامانم بود
{ نوشتع }
سلام دختر خلـــــم خوفی ؟؟ اهم هسی دیه حتما
آها راسی خلکم من رفتم خونه مامان بزرگت طبق معمول غذاتو گذاشتم تو یخچال چلاغ نیسی دیه داغش کن کوفت کن
همین دیه خونه رو کثیف نکن شب خانواده نصیری(رادوین و رایان) میان خونمون دختر خوبی باش تا مامان بیاد بوج بوج بای ^-^
اهم اهم ... فکر کنم فهمیدید من به کی رفتم ... به مادر گلم رفتم 😆
خب دیه رفتم سر وقت یخچال و غذا رو برداشتمو داغش کردمو خوردم بعدم رفتم تو اتاقم یکم بخوابم خسته شدم بودم خـــــــو 😪
چشام آروم گرم شد و به خواب رفتم..
مامان_هــــووی راحله پاشو پـــاشو دختر مهمونا اومدن...راحــــــــــــــــــــــــله
من_بعله بعلــــــــه
مامان_کوفت پاشو بیا پایین مهمونا اومدن
من_باشه برید میام
مامان_بیااایااا
من_باشه باشه
وقتی مامان رفت سریع پاشدم رفتم دس و صورتمو شستم و بعد یه شلوار مشکی و یه پیرهن مردونه خوشگل شیری عوض کردم
حوصله آرایش نداشتم یه رژ زدم و رفتم پایین...
من_سلـــــــــام
بابا_سلام دخترم خوبی؟؟
من_آره آره به خوبی شما
اقای نصیری_به به خانوم گل
خانوم نصیری_بیا بغلم بشین ببینم
وایی خــدا چقدر تحویلم میگیرن اینا منو این همه خوشبختی محاااله
رفتم بغل پروانه خانوم(خانوم نصیری)نشستم
من_خوبید پروانه جون؟؟
پروانه جون_آره عزیزم
یه لبخند زدم و چرخیدم سمت رادوین و رایان
رایان که داش با بابام حرف میزد
رادوین داش منو نگاه میکرد وقتی نگامو رو خودش دید یه چشمک زد و چرخید سمت بابا...خـــدا بابا قبول کـــنه
رادوین_آقای مجیدی؟
بابا_جانم پسرم
رادوین_میخواسم در مورده یه چیز حرف بزنم راستش میخوایم منو رایان بریم مسافرت جنگل گفتم راحله خانوم و الهه خانوم دوسش رو ببریم با خودمون میدونم شما بهم اعتماد دارید و مطمئن باشید اتفاقی واسه دخترتون نمیوفته یه دو سه روزه ... حالا نظرتون چیه؟؟
بابا رفته بود تو فکر
بابا_نمیدونم پسرم راستش خود راحله هم دلش مسافرت میخواس با دوسش بره که من نذاشتم ولی حالا کع شما پسرا هستید میتونم یجورایی قبول کنم امممم بهت اعتماد دارم پسرم...کجا میخواید برید؟؟
رادوین_شمال و یه روز تو جنگل
عـــــه گفت دو سه روز کــــه بیجور
بابا_جنگل؟؟باشه فقط مواظب دخترم باش به تو و رایان میسپارمش
رادوین_چشم فقط میشه شما با بابای الهه خانوم حرف بزنید اون با شما بهتر کنار میاد
بابا_باشه پسرم
و اون شبم تموم شد و منم با کلی ذوق به خواب رفتم ...
ادامه دارد *-*
۱۴.۶k
۱۹ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.