من تو را نمی سرایم ...
من تو را نمی سرایم ...
تو ،
خودت در افکارم می رقصی ؛
خودت مرا وسوسه می کنی و شعر را پیدا ؛
خودت هوای دلم را ابری کردی ؛
خودت مرا بارانی کردی ... بخوان و ببین و لمس کن ... بخوان دوستت دارم هایی را
که بر روی کاغذ می چکد ... ببین چشمانم را
که خیسِ نماندنت است ... لمس کن احساسات عریانم را
که لمس ناشدنیست... لمس کن لحظه هایم را ...
لمس کن این با تو نبودن ها را ...
لمس کن این همه تنهایی را ...
لمس کن ،
دنیای بارانی ام را ... من تو را نمی سرایم ...
تو ،
خودت با خون دلم ،
شعرم را بارانی کردی ..
تو ،
خودت در افکارم می رقصی ؛
خودت مرا وسوسه می کنی و شعر را پیدا ؛
خودت هوای دلم را ابری کردی ؛
خودت مرا بارانی کردی ... بخوان و ببین و لمس کن ... بخوان دوستت دارم هایی را
که بر روی کاغذ می چکد ... ببین چشمانم را
که خیسِ نماندنت است ... لمس کن احساسات عریانم را
که لمس ناشدنیست... لمس کن لحظه هایم را ...
لمس کن این با تو نبودن ها را ...
لمس کن این همه تنهایی را ...
لمس کن ،
دنیای بارانی ام را ... من تو را نمی سرایم ...
تو ،
خودت با خون دلم ،
شعرم را بارانی کردی ..
۴.۷k
۲۲ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.