پارت 86
پارت 86
سری روموبرگردوندم و از سرتاپاشو نگاه کردم و باحالتی تعجب گفتم:_تو تو اینجا چیکار میکنی؟یه قدم به سمتم برداشت
و اروم لب زد:گوش کن باید یه حرفایی رو بت بزنم...دستاشو اورد به سمتم و خواست بهم نزدیک ترشه که جیغ
زدم:_نزدیکم نشو ازم دور شو._باشه باشه بهت دست نمیزنم فقط تو اروم باش...چشمهامو بسته بودم و از ته دل جیغ میزد اما با شنیدن صداش
ارومتر شدم و لب زدم:_چی از جونم میخوای...روی صندلی نشست و به صندلی کناریش اشاره کرد بشین تا برات
بگم،حس کنجکاویم فعال شده بود...نشستم و گفتم:_خب بگو چرا همش دنبالمی..._ببین سعیده من نمیخام که
عصبی شی یا بهت شوک وارد بشه اما تو باید اینارو بدونی_چیارو...سرشو پایین انداخت و اروم لب زد:من شوهرتم اسمم
مهرداده...با شنیدن این حرفش یاد حرف سپیده افتادم که میگفت:شوهرته...از جام بلند شدم و فریاد زدم:_چی میگی هان
یعنی چی اومدی اینجا و میگی شوهرمی...چرا من یادم نیس هان چرا...اونم به تبعیت از من از روی صندلی
بلند شدو به سمتم اومد:_تو یه تصادف خیلی بد داشتی بخاطر همون نصفی از حافظتو از دست دادی سعیده خواهش
میکنم من میخوام بت کمک کنم...نه نه باورم نمیشه این یه خوابه این امکان نداره...چرا من یادم نیس اینا چی دارن
میگن چی...داشتم اروم اینارو زیر لب میگفتم که چشمهام سیاهی رفت،دیگه چیزی نشنیدم و...(مهرداد)بعد از اس ام اسی ک به سعیده زدم و جوابی نشنیدم
فهمیدم که غیر ممکنه که بیاد پس سری ی اس ام اس دیگ بهش زدم تا مطمعن شم که میاد یکم راه رفتم اما خبری ازش
نشد یکم که گذشت دیدم صدای پا میاد سری رفتم سمت اون صدا که سعیده رو دیدم که داشت زیرلب حرفایی میزد چقدر دلم برای صداش نگاش حرفاش
تنگ شده بود اروم سلامی گفتمو برگشت نگام کرد داشت متعجب بهم نگاه میکرد اما برام مهم نبود تنها ارزویی که داشتم
سری روموبرگردوندم و از سرتاپاشو نگاه کردم و باحالتی تعجب گفتم:_تو تو اینجا چیکار میکنی؟یه قدم به سمتم برداشت
و اروم لب زد:گوش کن باید یه حرفایی رو بت بزنم...دستاشو اورد به سمتم و خواست بهم نزدیک ترشه که جیغ
زدم:_نزدیکم نشو ازم دور شو._باشه باشه بهت دست نمیزنم فقط تو اروم باش...چشمهامو بسته بودم و از ته دل جیغ میزد اما با شنیدن صداش
ارومتر شدم و لب زدم:_چی از جونم میخوای...روی صندلی نشست و به صندلی کناریش اشاره کرد بشین تا برات
بگم،حس کنجکاویم فعال شده بود...نشستم و گفتم:_خب بگو چرا همش دنبالمی..._ببین سعیده من نمیخام که
عصبی شی یا بهت شوک وارد بشه اما تو باید اینارو بدونی_چیارو...سرشو پایین انداخت و اروم لب زد:من شوهرتم اسمم
مهرداده...با شنیدن این حرفش یاد حرف سپیده افتادم که میگفت:شوهرته...از جام بلند شدم و فریاد زدم:_چی میگی هان
یعنی چی اومدی اینجا و میگی شوهرمی...چرا من یادم نیس هان چرا...اونم به تبعیت از من از روی صندلی
بلند شدو به سمتم اومد:_تو یه تصادف خیلی بد داشتی بخاطر همون نصفی از حافظتو از دست دادی سعیده خواهش
میکنم من میخوام بت کمک کنم...نه نه باورم نمیشه این یه خوابه این امکان نداره...چرا من یادم نیس اینا چی دارن
میگن چی...داشتم اروم اینارو زیر لب میگفتم که چشمهام سیاهی رفت،دیگه چیزی نشنیدم و...(مهرداد)بعد از اس ام اسی ک به سعیده زدم و جوابی نشنیدم
فهمیدم که غیر ممکنه که بیاد پس سری ی اس ام اس دیگ بهش زدم تا مطمعن شم که میاد یکم راه رفتم اما خبری ازش
نشد یکم که گذشت دیدم صدای پا میاد سری رفتم سمت اون صدا که سعیده رو دیدم که داشت زیرلب حرفایی میزد چقدر دلم برای صداش نگاش حرفاش
تنگ شده بود اروم سلامی گفتمو برگشت نگام کرد داشت متعجب بهم نگاه میکرد اما برام مهم نبود تنها ارزویی که داشتم
۵.۵k
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.