پارت 96
پارت 96
یه حس خوب توی دلم یچی تکون خورد ک مامانم صدام زد منم با خوشحالی رفتم سمتش جون واقعا میخواستم
ازش فرار کنم رفتم سمت مامان :جانم مامان کاری داری؟_وای سعیده خیلی خوشحالم هم نامزدیه خواهرته هم اینکه
تو با مهردادو یادت اومده و اشتی کردی با تعجب گفتم : من کجا باهاش اشتی کرد؟؟؟!!!_همون ک دستتو گرفته بود
خودش یه نشونه دیگه ای مهرداد یکاری کردی ببین مامانم چه فکری کرده :_نخیر مادر من باهاش اشتی نکردم واسه
خاطره فامیل اونطوری کردش _باشه ولی همینم خودش خیلیه چشمکی زدو رفت مهمونی با تموم سختیا و خوشیای
ک داشت تموم شد تک تک مهمونا رفتن ک مهرداد وایساده بود انگار میخواست
اخرین نفر بره وقتی با همه خدافظی
کردم و مهرداد اومد جلو دستشو اورد جلو و گفت :مرسی بابت امشب واقعا خوش گذشت انشالله سپیده خانوم
خوشبخت بشن دستشو گرفتمو گفتم : خواهش میکنم مرسی ممنون یهو اومد جلو و گفت امروز واقعا خوشگل و
خواستنی شده بودی با این حرفش لپام
یهو سرخ شدو قلبم تند زد سرمو انداختم پایینو لبخند محوی زدم ک فک
کنم اونم دید چون اونم لبخند زد دستمو بالا اوردو بوسه ای به پشت دستم زد جای بوسش مث اتیشی بود ک روی
دستم انداخته بودن نگاهی بهم کردو از همه خدافظی کرد و رفت از خجالتم از همه شب بخیر گفتمو رفتم بالا لباسامو
عوض کردمو نشستم روی تخت پشت دستمو مالیدمو یاده بوسه مهرداد افتادم لبخندی زدم وای خدا چرا من اینطوری
شدم لبخندمو سریع جم کردم ک یهو در زده شد و سپیده اومد تو _ابجی میشه حرف بزنیم _اره سپیده ای بیا تو عروس
خانوم لبخندی زدو اومد تو نشست جلوم با عشق و خنده تمام حس و حال امشبشو گف و منم با عشق گوش
میکردم اخرش بغلم کرد و گفت وای سعیده مرسی ک هستی اگه نبودی نمیدونستم چیکار کنم
یه حس خوب توی دلم یچی تکون خورد ک مامانم صدام زد منم با خوشحالی رفتم سمتش جون واقعا میخواستم
ازش فرار کنم رفتم سمت مامان :جانم مامان کاری داری؟_وای سعیده خیلی خوشحالم هم نامزدیه خواهرته هم اینکه
تو با مهردادو یادت اومده و اشتی کردی با تعجب گفتم : من کجا باهاش اشتی کرد؟؟؟!!!_همون ک دستتو گرفته بود
خودش یه نشونه دیگه ای مهرداد یکاری کردی ببین مامانم چه فکری کرده :_نخیر مادر من باهاش اشتی نکردم واسه
خاطره فامیل اونطوری کردش _باشه ولی همینم خودش خیلیه چشمکی زدو رفت مهمونی با تموم سختیا و خوشیای
ک داشت تموم شد تک تک مهمونا رفتن ک مهرداد وایساده بود انگار میخواست
اخرین نفر بره وقتی با همه خدافظی
کردم و مهرداد اومد جلو دستشو اورد جلو و گفت :مرسی بابت امشب واقعا خوش گذشت انشالله سپیده خانوم
خوشبخت بشن دستشو گرفتمو گفتم : خواهش میکنم مرسی ممنون یهو اومد جلو و گفت امروز واقعا خوشگل و
خواستنی شده بودی با این حرفش لپام
یهو سرخ شدو قلبم تند زد سرمو انداختم پایینو لبخند محوی زدم ک فک
کنم اونم دید چون اونم لبخند زد دستمو بالا اوردو بوسه ای به پشت دستم زد جای بوسش مث اتیشی بود ک روی
دستم انداخته بودن نگاهی بهم کردو از همه خدافظی کرد و رفت از خجالتم از همه شب بخیر گفتمو رفتم بالا لباسامو
عوض کردمو نشستم روی تخت پشت دستمو مالیدمو یاده بوسه مهرداد افتادم لبخندی زدم وای خدا چرا من اینطوری
شدم لبخندمو سریع جم کردم ک یهو در زده شد و سپیده اومد تو _ابجی میشه حرف بزنیم _اره سپیده ای بیا تو عروس
خانوم لبخندی زدو اومد تو نشست جلوم با عشق و خنده تمام حس و حال امشبشو گف و منم با عشق گوش
میکردم اخرش بغلم کرد و گفت وای سعیده مرسی ک هستی اگه نبودی نمیدونستم چیکار کنم
۱۶.۲k
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.