پارت 99
پارت 99
خواهرت بری خرید غر زدن نداره ک _ممنون از طرفداریت مامان خانوم _سعیده بسه بابا بیا بریم دیر شد باشه
بابا اومدم دیگه از همه خدافظی کردیمو اومدیم بیرون سوار ماشین شدیمو راه افتادیم بعد 45دیقه رسیدیم به پاساژ
_خب خب سپیده خانوم چی میخوای ؟؟؟ _لباس خواب و این چیزا _تو منو این همه راه کشیدی واسه این
لباس مهم لباس مهم این بود _وااا خواهر من اگه این مهم نیست پس چی مهمه بیا دیگه غز نزن خواهری دستمو
کشید و باهم راه افتادیم سمت اون بوتیکای زنونه بعد از چندتا لباس خواب این جور چیزا رفتیم سمت رستوران و
نشستیم و اب میوه خوردیم _خب کارت تموم شد ؟؟؟_اره دیگه -نوج نوچ ساعت یک شد بدو بریم خونه_اوووم یه دیقه
وایسا من یه دستشویی برمو بیام _باشه برو سپیده رفت دستشویی بعد از چند دیقه اومد و گفت :خب ابجی خانوم من
خریدام تموم شده میتونیم بریم سری تکون دادمو راه افتادیم سمت خونه یه دلشوره عجیبی داشتم نمیدونم واسه
چی هرچی به خونه نزدیک تر میشدیم دلشورم بیشتر میشد حتما چیزی نیست و الکیه وقتی رسیدیم خونه
خیلی دوست داشتم یه ساعت بخوابم سرم درد گرفته بود با سپیده رفتیم تو و به همه سلام دادیم روبه مامان
گفتم :_مامان من سرم درد میکنه میرم
یه ساعت بخوابم _چی؟اها باشه سری تکون دادمو اروم راه افتادم سمت اتاق
وقتی در اتاقو باز کردم با چیزی ک روبه
روم دیدم شک پیدا کردم ک اصن این مدت بیدار بوده باشم مهرداد توی اتاقم
بود و اتاقم تزعین شده بود اینجا چخبر
بود؟ از تعجب نه میتونستم حرفی بزنم نه حرکتی کنم مهرداد اینجا چیکار
میکرد اروم قدم برداشت سمتمو دستمو گرفت و اورد جلو و درو بست وقتی دستامو گرفت اون گرمای خاص و اشنا
دوباره برگشت صدای قفل شدن درو ک شنیدم تازه موقعیت خودمو فهمیدم دستمو از دستاش کشیدم بیرونو
خواهرت بری خرید غر زدن نداره ک _ممنون از طرفداریت مامان خانوم _سعیده بسه بابا بیا بریم دیر شد باشه
بابا اومدم دیگه از همه خدافظی کردیمو اومدیم بیرون سوار ماشین شدیمو راه افتادیم بعد 45دیقه رسیدیم به پاساژ
_خب خب سپیده خانوم چی میخوای ؟؟؟ _لباس خواب و این چیزا _تو منو این همه راه کشیدی واسه این
لباس مهم لباس مهم این بود _وااا خواهر من اگه این مهم نیست پس چی مهمه بیا دیگه غز نزن خواهری دستمو
کشید و باهم راه افتادیم سمت اون بوتیکای زنونه بعد از چندتا لباس خواب این جور چیزا رفتیم سمت رستوران و
نشستیم و اب میوه خوردیم _خب کارت تموم شد ؟؟؟_اره دیگه -نوج نوچ ساعت یک شد بدو بریم خونه_اوووم یه دیقه
وایسا من یه دستشویی برمو بیام _باشه برو سپیده رفت دستشویی بعد از چند دیقه اومد و گفت :خب ابجی خانوم من
خریدام تموم شده میتونیم بریم سری تکون دادمو راه افتادیم سمت خونه یه دلشوره عجیبی داشتم نمیدونم واسه
چی هرچی به خونه نزدیک تر میشدیم دلشورم بیشتر میشد حتما چیزی نیست و الکیه وقتی رسیدیم خونه
خیلی دوست داشتم یه ساعت بخوابم سرم درد گرفته بود با سپیده رفتیم تو و به همه سلام دادیم روبه مامان
گفتم :_مامان من سرم درد میکنه میرم
یه ساعت بخوابم _چی؟اها باشه سری تکون دادمو اروم راه افتادم سمت اتاق
وقتی در اتاقو باز کردم با چیزی ک روبه
روم دیدم شک پیدا کردم ک اصن این مدت بیدار بوده باشم مهرداد توی اتاقم
بود و اتاقم تزعین شده بود اینجا چخبر
بود؟ از تعجب نه میتونستم حرفی بزنم نه حرکتی کنم مهرداد اینجا چیکار
میکرد اروم قدم برداشت سمتمو دستمو گرفت و اورد جلو و درو بست وقتی دستامو گرفت اون گرمای خاص و اشنا
دوباره برگشت صدای قفل شدن درو ک شنیدم تازه موقعیت خودمو فهمیدم دستمو از دستاش کشیدم بیرونو
۱۰.۵k
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.