پارت 104
پارت 104
امشب شب عروسی سپیده بود و ما از صبح تاحالا که الان ساعت 5 عصره تو ارایشگاه بودیم کار من خیلی وقت پیش
انجام شده بود اما سپیده هنوز کار داشت ناسلامتی عروس بود بعد از پوشیدن لباس مجلسیم به سمت اینه
رفتم تا سرتاپامو برانداز کنم از حد نگذرونیم و اعتماد به نفس نباشه خوشگل شده بودم موهامو فر
کرده بود و یکمشو با کش بالا بسته بود و یکمشم دورم ریخته بود و ارایشمم ملایم بود و اما لباس مجلسیم به رنگ مشکی
که بعضی جاهاش تورتوری رنگ بود و شکل گل روش حکاکی شده بود و این لباس تا پاهام میرسید در اخر کفشهای
پاشنه بلندمو پوشیدمو به سمت سپیده رفتم انگار اونم کارش تموم شده بود با لبخند برگشت سمتو گفت:_به به مثلا من
عروسم ولی تو که از عروسم خوشگل ترشدی...لبخندی زدمو گفتم:_این چه حرفیه امشب شب عروسی توعه پس تو
خوشگل تری پاشو بدو شاه دوماد دم در منتظرته ها...لبخندی زدو از روی صندلی بلند شد دسته گلو ازش گرفتم و بعد از
خداحافظی به سمت در رفتیم...دم در ایلیا رو دیدم که به ماشین تکیه داده بود با دیدن ما به سمتمون اومد:_خب خب خانوما زود سوار شید که عجله
داریم...دوست نداشتم مزاحمشون بشم بخاطر همین اروم لب زدم:_چیزه راستش من منتظر مهردادم قراره اون
بیاد دنبالم...سپیده با تعجب نگام کرد:_چی میگی سعیده یعنی ازم میخای که اینجا تنهات بزارم_این چه حرفیه
سپیده برو با ایلیا من منتظر مهرراد میمونم زود میادش...خلاصه بعد از کلی حرف زدن بالاخره راضی شدن که
برن...حدود 10 دیقه بود که نشسته بوودم و میخواستم به مهرداد زنگ بزنم اما روم نمیشد اخر دیگه از نشستن
خسته شدمو زنگ زدم بعد از چندتا بوق جواب داد:جانم.سلام_سلام خوبی.خوبم_چیزی شده؟مهرداد راستش
ازت یه خواهشی دارم_تو جون بخواه خانومم.دم ارایشگاهم میشه بیای دنبالم_چشم
امشب شب عروسی سپیده بود و ما از صبح تاحالا که الان ساعت 5 عصره تو ارایشگاه بودیم کار من خیلی وقت پیش
انجام شده بود اما سپیده هنوز کار داشت ناسلامتی عروس بود بعد از پوشیدن لباس مجلسیم به سمت اینه
رفتم تا سرتاپامو برانداز کنم از حد نگذرونیم و اعتماد به نفس نباشه خوشگل شده بودم موهامو فر
کرده بود و یکمشو با کش بالا بسته بود و یکمشم دورم ریخته بود و ارایشمم ملایم بود و اما لباس مجلسیم به رنگ مشکی
که بعضی جاهاش تورتوری رنگ بود و شکل گل روش حکاکی شده بود و این لباس تا پاهام میرسید در اخر کفشهای
پاشنه بلندمو پوشیدمو به سمت سپیده رفتم انگار اونم کارش تموم شده بود با لبخند برگشت سمتو گفت:_به به مثلا من
عروسم ولی تو که از عروسم خوشگل ترشدی...لبخندی زدمو گفتم:_این چه حرفیه امشب شب عروسی توعه پس تو
خوشگل تری پاشو بدو شاه دوماد دم در منتظرته ها...لبخندی زدو از روی صندلی بلند شد دسته گلو ازش گرفتم و بعد از
خداحافظی به سمت در رفتیم...دم در ایلیا رو دیدم که به ماشین تکیه داده بود با دیدن ما به سمتمون اومد:_خب خب خانوما زود سوار شید که عجله
داریم...دوست نداشتم مزاحمشون بشم بخاطر همین اروم لب زدم:_چیزه راستش من منتظر مهردادم قراره اون
بیاد دنبالم...سپیده با تعجب نگام کرد:_چی میگی سعیده یعنی ازم میخای که اینجا تنهات بزارم_این چه حرفیه
سپیده برو با ایلیا من منتظر مهرراد میمونم زود میادش...خلاصه بعد از کلی حرف زدن بالاخره راضی شدن که
برن...حدود 10 دیقه بود که نشسته بوودم و میخواستم به مهرداد زنگ بزنم اما روم نمیشد اخر دیگه از نشستن
خسته شدمو زنگ زدم بعد از چندتا بوق جواب داد:جانم.سلام_سلام خوبی.خوبم_چیزی شده؟مهرداد راستش
ازت یه خواهشی دارم_تو جون بخواه خانومم.دم ارایشگاهم میشه بیای دنبالم_چشم
۳.۰k
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.