پارت 108
پارت 108
بگیرم و بیام و فورا از جاش بلند شدو رفت..حدود ده دقیقه بعد همراه با کیک و ساندیس وارد شد و روی صندلی
نشست_بگیر بخور..._میل ندارم..._ببین سعیده اگه نخوری بدتر میشی ها...ساندیسو ازش گرفتمو مشغول
خوردنش شدم که صدامون کردن مهرداد رفت و همراه با جواب ازمایش برگشت برگه رو باز کرد و مشغول خوندش شد.
استرس همه ی وجودمو گرفته بود._چیشد مهرداد؟جوابی نداد_مهرداد باتوعما...نگام کرد لبخندی روی لبش اومد
و گفت:_حامله ای.من دارم بابا میشم و
محکم منو تو اغوشش گرفت با شنیدن این حرف لبخندی روی لبام نشست وای
من داشتم مادر میشدم اصلا باورم نمیشد این بهترین خبر بود(مهرداد)بعد از خوندن جواب خیلی خوشحال شدم
باورم نمیشد من داشتم بابا میشدم ارزوی هرمردی اینه و من داشتم به ارزوم میرسیدم بین راه همش به سعیده فکر
میکردم باید این چند ماه مواظبش باشم بالاخره قراره یه نفر وارد زندگیمون بشه حالا دختر پسرش فرق نداره فقط
میخوام سالم باشه دیگه غیر از این هیچی نمیخوام کلیدو تو درچرخوندم و وارد خونه شدیم...روبه سعیده کردمو
گفتم:_تو فقط استراحت کن خب این مدت ناهار و شام و همه چی بامن حله؟خنده ای کردو گفت:_اها مثلا میخوای
بری از بیرون غذا بخری؟باید بگم که نه
عاقا غذای بیرون برای پسرمون خوب نیس.با تعجب نگاش کردم_پسرمون؟
_اوهوم...اخمی کردم و گفتم:_نوچ بچمون باس دختر باشه من دختر دوس دارم...پشتیو به طرفم پرتاب
کردوگفت:_میزنمتا بچمون پسره پسر(سعیده)چار ماه به همین نرمال گذشت هرروز مهرداد کارهای خونه رو
میکرد و من بهش میخندیم و میگفتم که دیگه واسه خودش خانومی شده امروز قرار بود که بریم سونوگرافی تا جنسیت
بچمون تایین بشه...از اتاق اومد بیرون و درحالی که کتشو از روی مبل برمیداشت گفت_بریم؟سری تکون دادم و از خونه خارج شدیم
بگیرم و بیام و فورا از جاش بلند شدو رفت..حدود ده دقیقه بعد همراه با کیک و ساندیس وارد شد و روی صندلی
نشست_بگیر بخور..._میل ندارم..._ببین سعیده اگه نخوری بدتر میشی ها...ساندیسو ازش گرفتمو مشغول
خوردنش شدم که صدامون کردن مهرداد رفت و همراه با جواب ازمایش برگشت برگه رو باز کرد و مشغول خوندش شد.
استرس همه ی وجودمو گرفته بود._چیشد مهرداد؟جوابی نداد_مهرداد باتوعما...نگام کرد لبخندی روی لبش اومد
و گفت:_حامله ای.من دارم بابا میشم و
محکم منو تو اغوشش گرفت با شنیدن این حرف لبخندی روی لبام نشست وای
من داشتم مادر میشدم اصلا باورم نمیشد این بهترین خبر بود(مهرداد)بعد از خوندن جواب خیلی خوشحال شدم
باورم نمیشد من داشتم بابا میشدم ارزوی هرمردی اینه و من داشتم به ارزوم میرسیدم بین راه همش به سعیده فکر
میکردم باید این چند ماه مواظبش باشم بالاخره قراره یه نفر وارد زندگیمون بشه حالا دختر پسرش فرق نداره فقط
میخوام سالم باشه دیگه غیر از این هیچی نمیخوام کلیدو تو درچرخوندم و وارد خونه شدیم...روبه سعیده کردمو
گفتم:_تو فقط استراحت کن خب این مدت ناهار و شام و همه چی بامن حله؟خنده ای کردو گفت:_اها مثلا میخوای
بری از بیرون غذا بخری؟باید بگم که نه
عاقا غذای بیرون برای پسرمون خوب نیس.با تعجب نگاش کردم_پسرمون؟
_اوهوم...اخمی کردم و گفتم:_نوچ بچمون باس دختر باشه من دختر دوس دارم...پشتیو به طرفم پرتاب
کردوگفت:_میزنمتا بچمون پسره پسر(سعیده)چار ماه به همین نرمال گذشت هرروز مهرداد کارهای خونه رو
میکرد و من بهش میخندیم و میگفتم که دیگه واسه خودش خانومی شده امروز قرار بود که بریم سونوگرافی تا جنسیت
بچمون تایین بشه...از اتاق اومد بیرون و درحالی که کتشو از روی مبل برمیداشت گفت_بریم؟سری تکون دادم و از خونه خارج شدیم
۵.۱k
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.