★پارتـ ۳★
★پارتـ ۳★
تازه چند روزه امتحانامو تموم کردم و استراحت می کنم بعضی روزا بیمارستان می رم سینا هم میره یکی از دوستای سینا ما رو دعوت کرده مهمونی نمیدونم به چه مناسبت از سینا که پرسیدم میگه دوستش به خاطر فارغ التحصیلیش جشن گرفته با فهمیدن اینکه جشن مال کیه یاد لیدا افتادم کمی خوشحال شدم با این حال هنوز مایل به رفتن به این مهمونی نیستم به اتاق سینا رفتم کیان هم بود داشتیم حرف می زدیم الان دیگه نسبت به کیان بی تفاوتم وجودش برام فرقی نمیکنه خیلی چیزا در موردش فهمیدم اینکه مامانش مرده باباش خرپوله زیاد با اباش خوب نیست قرار بوده با دختر عموش نامزد شه ولی سرباز زده و برای تحصیل از دوره دبیرستان اومده تهران تنها زندگی میکنه و اینکه پسر شیرازیه .......
سینا داشت تعریف میکرد که شادی و شایان قراره چیکارا کنن اول فکر کردم شادی خواهر شایانه ولی بعد سینا یک چیزی گفت که مغزم هنگ کرد سینا گفت که امشب نامزدیشونو میخوان اعلام کنن مات شدم توی صورت سینا و گفتم چی گفت چته برق گرفتی ؟گفتم میخواد با کی نامزد کنه؟
-شادی
پس لیدا چی؟
کیان سرشو پایین انداخت و سینا ادامه داد اوه اون که با شایان بهم زد و رفت خارج از کشور
تو دلم گفتم اه لیدا که اینجوری نبود یعنی اینجوری به نظر نمی رسید ولی مثل اینکه بلند فکر کرده بودم چون سینا گفت چرا دقیقا همینجوری بود میدونستی لیدا نامزد داشت و با شایان بود دیگه از تعجب و حیرت زیاد داشتم شاخ گوزنی در میاوردم هر چی سینا بیشتر ازش میگفت بیشتر ازش بدم میومد اخر سر هم سینا گفت هوو چته حالا؟
به خودم اومدم و بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون چرا اینجا اینطوریه چرا این شهر ادماش اینجورین اون از سحر این هم از لیدا اونم از دخترای دوستای بابا همه از دم ......استغفرلله ....داشتم فکر میکردم که چرا هر چی ادم مزخرفه تو این شهر خورده به تور من بدبخت مسلما ادمای خوب هم پیدا میشن شانس دیگه حالا اینقدر رامسر و تهران رو با هم مقایسه کردم و ادماشو با مقایسه کردم تا خوابم برد سینا برای شام صدام کرد وقتی رفتم پایین گفت که جلوی شایان حرفی نزنم منم گفتم میشه من نیام
-نه باید بیای زشته شایان ناراحت میشه
قرار گذاشتیم فردا بریم لباس بگیریم کیان هم اومده بود اول کیان خرید کرد یک شلوار براق طوسی تیره با یک پیراهن مردانه طوسی کمرنگ خیلی خوش دوخت با یک کت چرمی که خیلی جنتلمن شده بود سینا گفت میخوای اینا رو بپوشی
کیان:اره مگه چشونه
سینا:خیلی رسمیه پسر
از دهنم پرید گفتم خیلی هم بهتون میاد
کیان لبخندی زد و گفت بفرما
سینا هم یک شلوار جین مشکی ورداشت با یک تیشرت جذب سفید مشکی با از این ارم های ژیگولی با اینکه خیلی بهش میومد ولی واقعا خیلی جلف و سوسولی بود منم که هر چی بیشتر میگشتم هیچی پیدا نمیکردم چون اکثرا یا استین و سرشونه نداشتن یا پشت منم که صد سال تو مهمونی که هیچکسو نمی شناسم اینطور لخت پتی لباس نمیپوشم با نگاه کردن به یک پیراهن کوتهاه دکلته که مثل گونی بود گفتم اخه ادم مگه مریضه اینا رو تنش کنه و دار و ندارشو بزنه حراج برای دیدن سینا هم که دیگه اعصابش خورد شده بود گفت وای ثنا یک چیزی انتخاب کن دیگه
اخه همشون چیزن من خوشم نمیاد خب
کیان خندید و گفت راست میگه دیگه سینا اخه اون چیه و با دستش همون پیراهن دکلته رو نشون داد و گفت مثل لونگ میمیونه
خنده ام گرفت پس کیان هم اره با هزار بدبختی یک بلوز بنفش گرفتم که جنسش ریون بود استینش هم بلند بود و یقه اش هم بد نبود و مثل شال از جنس حریر به این ور اون ورش وصل بود پاینش هم که مثل کشبافت میموند در کل بدم نیومد سینا هم که غر میزد حالا میخواب باین شلوار یا دامن بگیری چند ساعت هم باید برای پیدا کردن اونا باید معطل بشیم من اصلا تو عمرم دامن نپوشیدم داداشی من کجای کاری تو اصلا تا حالا دامن نخریدم بنابراین گفتم که دنبال شلوار باشیم اونم گفت بریم گفتم یک چیزی من لی بنفش میخوام به نظرت دارن یعنی میتونیم بگردیم پیدا کنیم سینا خندید و کیان هم گفت اره داشتنو که دارن سینا گفت اخه لی بنفش حالا کجا گیر بیاریم واسه این گفت بریم یک جایی کم غر بزن سوار ماشین شدیم و رفتیم جایی که کیان گفته بود یک جین فروشی بزرگ همه چی داشت شلوار دامن مانتو همه هم جین خیلی هم شلوغ بود با کلی بیچارگی رفتیم جلو پسره تا کیانو دید کلی تحویلش گرفت بعد هم یک طبقه رفتیم بالا اونجا هم شلوغ بود گفتیم که شلوار میخوایم یکی اورد که حسابی دل منو برد شلوار ش لوله ای بود و روی قسمت کمرش تا وسطای رون پا کار شده بود سایزمو پرسید که گفتم و اورد هر چی سینا اصرار کرد پرو نکردم و و بعد از پرداخت قیمت نجومی شلوار اومدیم خونه ولی خدایی می ارزید از کیان تشکر کردم و او هم گفت که کاری نکرده و این حرفا و برای فردا جشن که چه ساعتی راه بیفتیم قرار گذاشتیم و رفتیم
تازه چند روزه امتحانامو تموم کردم و استراحت می کنم بعضی روزا بیمارستان می رم سینا هم میره یکی از دوستای سینا ما رو دعوت کرده مهمونی نمیدونم به چه مناسبت از سینا که پرسیدم میگه دوستش به خاطر فارغ التحصیلیش جشن گرفته با فهمیدن اینکه جشن مال کیه یاد لیدا افتادم کمی خوشحال شدم با این حال هنوز مایل به رفتن به این مهمونی نیستم به اتاق سینا رفتم کیان هم بود داشتیم حرف می زدیم الان دیگه نسبت به کیان بی تفاوتم وجودش برام فرقی نمیکنه خیلی چیزا در موردش فهمیدم اینکه مامانش مرده باباش خرپوله زیاد با اباش خوب نیست قرار بوده با دختر عموش نامزد شه ولی سرباز زده و برای تحصیل از دوره دبیرستان اومده تهران تنها زندگی میکنه و اینکه پسر شیرازیه .......
سینا داشت تعریف میکرد که شادی و شایان قراره چیکارا کنن اول فکر کردم شادی خواهر شایانه ولی بعد سینا یک چیزی گفت که مغزم هنگ کرد سینا گفت که امشب نامزدیشونو میخوان اعلام کنن مات شدم توی صورت سینا و گفتم چی گفت چته برق گرفتی ؟گفتم میخواد با کی نامزد کنه؟
-شادی
پس لیدا چی؟
کیان سرشو پایین انداخت و سینا ادامه داد اوه اون که با شایان بهم زد و رفت خارج از کشور
تو دلم گفتم اه لیدا که اینجوری نبود یعنی اینجوری به نظر نمی رسید ولی مثل اینکه بلند فکر کرده بودم چون سینا گفت چرا دقیقا همینجوری بود میدونستی لیدا نامزد داشت و با شایان بود دیگه از تعجب و حیرت زیاد داشتم شاخ گوزنی در میاوردم هر چی سینا بیشتر ازش میگفت بیشتر ازش بدم میومد اخر سر هم سینا گفت هوو چته حالا؟
به خودم اومدم و بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون چرا اینجا اینطوریه چرا این شهر ادماش اینجورین اون از سحر این هم از لیدا اونم از دخترای دوستای بابا همه از دم ......استغفرلله ....داشتم فکر میکردم که چرا هر چی ادم مزخرفه تو این شهر خورده به تور من بدبخت مسلما ادمای خوب هم پیدا میشن شانس دیگه حالا اینقدر رامسر و تهران رو با هم مقایسه کردم و ادماشو با مقایسه کردم تا خوابم برد سینا برای شام صدام کرد وقتی رفتم پایین گفت که جلوی شایان حرفی نزنم منم گفتم میشه من نیام
-نه باید بیای زشته شایان ناراحت میشه
قرار گذاشتیم فردا بریم لباس بگیریم کیان هم اومده بود اول کیان خرید کرد یک شلوار براق طوسی تیره با یک پیراهن مردانه طوسی کمرنگ خیلی خوش دوخت با یک کت چرمی که خیلی جنتلمن شده بود سینا گفت میخوای اینا رو بپوشی
کیان:اره مگه چشونه
سینا:خیلی رسمیه پسر
از دهنم پرید گفتم خیلی هم بهتون میاد
کیان لبخندی زد و گفت بفرما
سینا هم یک شلوار جین مشکی ورداشت با یک تیشرت جذب سفید مشکی با از این ارم های ژیگولی با اینکه خیلی بهش میومد ولی واقعا خیلی جلف و سوسولی بود منم که هر چی بیشتر میگشتم هیچی پیدا نمیکردم چون اکثرا یا استین و سرشونه نداشتن یا پشت منم که صد سال تو مهمونی که هیچکسو نمی شناسم اینطور لخت پتی لباس نمیپوشم با نگاه کردن به یک پیراهن کوتهاه دکلته که مثل گونی بود گفتم اخه ادم مگه مریضه اینا رو تنش کنه و دار و ندارشو بزنه حراج برای دیدن سینا هم که دیگه اعصابش خورد شده بود گفت وای ثنا یک چیزی انتخاب کن دیگه
اخه همشون چیزن من خوشم نمیاد خب
کیان خندید و گفت راست میگه دیگه سینا اخه اون چیه و با دستش همون پیراهن دکلته رو نشون داد و گفت مثل لونگ میمیونه
خنده ام گرفت پس کیان هم اره با هزار بدبختی یک بلوز بنفش گرفتم که جنسش ریون بود استینش هم بلند بود و یقه اش هم بد نبود و مثل شال از جنس حریر به این ور اون ورش وصل بود پاینش هم که مثل کشبافت میموند در کل بدم نیومد سینا هم که غر میزد حالا میخواب باین شلوار یا دامن بگیری چند ساعت هم باید برای پیدا کردن اونا باید معطل بشیم من اصلا تو عمرم دامن نپوشیدم داداشی من کجای کاری تو اصلا تا حالا دامن نخریدم بنابراین گفتم که دنبال شلوار باشیم اونم گفت بریم گفتم یک چیزی من لی بنفش میخوام به نظرت دارن یعنی میتونیم بگردیم پیدا کنیم سینا خندید و کیان هم گفت اره داشتنو که دارن سینا گفت اخه لی بنفش حالا کجا گیر بیاریم واسه این گفت بریم یک جایی کم غر بزن سوار ماشین شدیم و رفتیم جایی که کیان گفته بود یک جین فروشی بزرگ همه چی داشت شلوار دامن مانتو همه هم جین خیلی هم شلوغ بود با کلی بیچارگی رفتیم جلو پسره تا کیانو دید کلی تحویلش گرفت بعد هم یک طبقه رفتیم بالا اونجا هم شلوغ بود گفتیم که شلوار میخوایم یکی اورد که حسابی دل منو برد شلوار ش لوله ای بود و روی قسمت کمرش تا وسطای رون پا کار شده بود سایزمو پرسید که گفتم و اورد هر چی سینا اصرار کرد پرو نکردم و و بعد از پرداخت قیمت نجومی شلوار اومدیم خونه ولی خدایی می ارزید از کیان تشکر کردم و او هم گفت که کاری نکرده و این حرفا و برای فردا جشن که چه ساعتی راه بیفتیم قرار گذاشتیم و رفتیم
۳۴۵.۴k
۱۰ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.