پارت ۲۱
پارت ۲۱
(ترنم)
نزدیک ساعت ۷بود که زنگ خونه به صدا دراومد ، آرمان بود ، ایول بابا چه سر وقت میاد ، اومد تو و اول به ما
دخترا سلام کرد و بعد هم پرید توی بغل متین و آرشام و رادوین ، معلوم نیست چند ساله همو ندیدن .
بعد از این که خوب همو بغل کردن نشستن و سروع کردن به گپ زدن ، از همون اول نگاه های نفس نسبت به
آرمان خیلی بد بود ، مطمئن بودم که تا الان یه اسم مستعار براش انتخاب کرده . عادتش بود که از هر کی بدش
میومد روش اسم میزاشت ، حالا انگار اسم خود بد بخت چشه ؟با صدای هلیا از توی فکر دراومدم
هلیا : چقدر این آرمان مرموزه !!
من : هوم حالت چهره اش خیلی خاصه ، انگار که هم خیلی با طرف سرده هم باهاش خوبه ، ولی واقعا مرموزه
نفس : اه من که اصلا ارش خوشم نیومد ، ایییییش با این چشمای آبیش پسره سوسمار
هه اسمش هم شد سوسمار ، گفتم الان یه اسم میذاره
هلیا : خوبه چشمای شوهر خودتم آبیه ها ،
نفس : چشمای شوهر من با این خیلی فرق داره . این اصلا هیچ احساسی توی چشماش نیست ، سرده سرد
ولی رادوین یه محبت خاصی توی چشماش هست ، کلا خیلی چشمای رادوین قشنگه
من : کدوم ماست فروشی میاد میگه ماست من ترشه ؟؟اصلا تا خالا دیدین ؟
نفس : گمشو تری
من : بدون تو جایی نمیرم عشقم
هلیا : ترنم آرشام کارت داره
یه نگاه به ارشام کردم که داشت اشاره میکرد که شام رو بکشم ،، با نفس و هلیا سفره رو چیدیم ، غذا مرغ و
خورشت سبزی بود ، با انواع سالاد و دسر ، از توی آشپزخونه داد زدم آقایون تشریف نمیارید ؟
همون لحظه هر چهار تا شون اومدن تو و نشستن پشت میز ، و شروع کردن به خوردن
(ترنم)
نزدیک ساعت ۷بود که زنگ خونه به صدا دراومد ، آرمان بود ، ایول بابا چه سر وقت میاد ، اومد تو و اول به ما
دخترا سلام کرد و بعد هم پرید توی بغل متین و آرشام و رادوین ، معلوم نیست چند ساله همو ندیدن .
بعد از این که خوب همو بغل کردن نشستن و سروع کردن به گپ زدن ، از همون اول نگاه های نفس نسبت به
آرمان خیلی بد بود ، مطمئن بودم که تا الان یه اسم مستعار براش انتخاب کرده . عادتش بود که از هر کی بدش
میومد روش اسم میزاشت ، حالا انگار اسم خود بد بخت چشه ؟با صدای هلیا از توی فکر دراومدم
هلیا : چقدر این آرمان مرموزه !!
من : هوم حالت چهره اش خیلی خاصه ، انگار که هم خیلی با طرف سرده هم باهاش خوبه ، ولی واقعا مرموزه
نفس : اه من که اصلا ارش خوشم نیومد ، ایییییش با این چشمای آبیش پسره سوسمار
هه اسمش هم شد سوسمار ، گفتم الان یه اسم میذاره
هلیا : خوبه چشمای شوهر خودتم آبیه ها ،
نفس : چشمای شوهر من با این خیلی فرق داره . این اصلا هیچ احساسی توی چشماش نیست ، سرده سرد
ولی رادوین یه محبت خاصی توی چشماش هست ، کلا خیلی چشمای رادوین قشنگه
من : کدوم ماست فروشی میاد میگه ماست من ترشه ؟؟اصلا تا خالا دیدین ؟
نفس : گمشو تری
من : بدون تو جایی نمیرم عشقم
هلیا : ترنم آرشام کارت داره
یه نگاه به ارشام کردم که داشت اشاره میکرد که شام رو بکشم ،، با نفس و هلیا سفره رو چیدیم ، غذا مرغ و
خورشت سبزی بود ، با انواع سالاد و دسر ، از توی آشپزخونه داد زدم آقایون تشریف نمیارید ؟
همون لحظه هر چهار تا شون اومدن تو و نشستن پشت میز ، و شروع کردن به خوردن
۳.۵k
۰۶ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.