به بهانه امدن بی بهانه رفتنی...
به بهانه امدن بی بهانه رفتنی...
تو می آیی تا تمام دلگرمیها از تو بیاموزند...
محبت و صمیمیت را..
تومتولد شده ای تاخاموشی بدهی به اشوب شهر..
تو می آیی تا هوا بوی معطری از خوشبوترین عطرهای موجود را در نفسهای لحظه لحظه اش تجربه گر باشد...
و می آیی تا بشکفد گلهای خنده بر دیوار دلتنگی و پا گیرد شادی برای رقصاندن برگهای دل مرده...
تو می آیی تا هزاران حکایت عاشق و معشوق را سرچشمه باشی...
و میان دل و دلداگی تصوری از خیال را ورق بزنی..
و نابترین رمان های زندگی را با من و تو در دست قلم نویسا شوی..
تو می آیی تا آمدنت را به دنیا فخر بفروشم و تبریک برای آمدنت تبریک برای گشودن پنجره های رو به حضورت تا تمام شود..
فاصله و پر گیرد کبوتر دل به سو ی معبد عاشقانه ی من و تو ،قلبم گشایشی را احساس میکند..
و حالا آرامترو زیباتر در هر تپپش می سراید..
ما از جنس بلوریم صاف و شکستنی...
از حس ترانه ی نوازشگر قصه ها نیز دلنشینتریم..
و تو می آیی تا به چشم جاری سازی روان بودن نگاهت را ..
بیا تا فریاد بزنیم عشق بی مثال و پر هیاهوی عاشقانه هایمان را ...
a.g
شاید این اخرین نوشتمون بود شایدم نه حتمن بود..
از یه سراغاز انگار همین چن روز پیش بودوانگار همین چندلحظه پیش تقریبا دیگه تموم شده دیدیم همه چی رو
نمیدونم چطوری میشه یکی دیگه رو دوست داشت ودل از سینه کس دیگه ای بیرون کشید بهش نگفت که عاشق کس دیگه ای بودیم...
نمیدونم چطور تو چشمای کسی نگاه کنیم که بهش میگن همسر وفقط عاشق چشمای دیگه ای باشیم..
نمیدونم چطوریه که باید کسی رو دوست داشته باشیم ویکی دیگه رو بخواییم..
نمیدونم و نمیدونم ونمیدونم..
چطور میشه همه ارزو هایی که برای یکی داشتیم...
ارزو برای یکی دیگه کنیم..
نمیدونم...
چه طوری حاظریم قدم زنان زیر بارون رو با یکی باشیم و همش فکرمون جایی دیگه ای باشه...
وچجوری به یکی بگیم دوستش داریم..
وقتی کلمه ی دوست داشتن روشنیدم ناخود اگاه مارو جای دیگه ای نبره...
اخرین برگ از دفتر خاطرات عاشقانه اینجانب بود...
پ ن:ما میریم خدمت مقدس سربازی
میریم تحقیرو شکسته شیم تا نشکنیم..
میرم سختی بکشیم تا مرد شیم...
پ ن:
به بهانه امدن بی بهانه ای به رفتن بی بهانه ای
متولد شدن ها همه بهانه میخواهد
73\10\18
امده ها همه می ایند که بروند
تو می آیی تا تمام دلگرمیها از تو بیاموزند...
محبت و صمیمیت را..
تومتولد شده ای تاخاموشی بدهی به اشوب شهر..
تو می آیی تا هوا بوی معطری از خوشبوترین عطرهای موجود را در نفسهای لحظه لحظه اش تجربه گر باشد...
و می آیی تا بشکفد گلهای خنده بر دیوار دلتنگی و پا گیرد شادی برای رقصاندن برگهای دل مرده...
تو می آیی تا هزاران حکایت عاشق و معشوق را سرچشمه باشی...
و میان دل و دلداگی تصوری از خیال را ورق بزنی..
و نابترین رمان های زندگی را با من و تو در دست قلم نویسا شوی..
تو می آیی تا آمدنت را به دنیا فخر بفروشم و تبریک برای آمدنت تبریک برای گشودن پنجره های رو به حضورت تا تمام شود..
فاصله و پر گیرد کبوتر دل به سو ی معبد عاشقانه ی من و تو ،قلبم گشایشی را احساس میکند..
و حالا آرامترو زیباتر در هر تپپش می سراید..
ما از جنس بلوریم صاف و شکستنی...
از حس ترانه ی نوازشگر قصه ها نیز دلنشینتریم..
و تو می آیی تا به چشم جاری سازی روان بودن نگاهت را ..
بیا تا فریاد بزنیم عشق بی مثال و پر هیاهوی عاشقانه هایمان را ...
a.g
شاید این اخرین نوشتمون بود شایدم نه حتمن بود..
از یه سراغاز انگار همین چن روز پیش بودوانگار همین چندلحظه پیش تقریبا دیگه تموم شده دیدیم همه چی رو
نمیدونم چطوری میشه یکی دیگه رو دوست داشت ودل از سینه کس دیگه ای بیرون کشید بهش نگفت که عاشق کس دیگه ای بودیم...
نمیدونم چطور تو چشمای کسی نگاه کنیم که بهش میگن همسر وفقط عاشق چشمای دیگه ای باشیم..
نمیدونم چطوریه که باید کسی رو دوست داشته باشیم ویکی دیگه رو بخواییم..
نمیدونم و نمیدونم ونمیدونم..
چطور میشه همه ارزو هایی که برای یکی داشتیم...
ارزو برای یکی دیگه کنیم..
نمیدونم...
چه طوری حاظریم قدم زنان زیر بارون رو با یکی باشیم و همش فکرمون جایی دیگه ای باشه...
وچجوری به یکی بگیم دوستش داریم..
وقتی کلمه ی دوست داشتن روشنیدم ناخود اگاه مارو جای دیگه ای نبره...
اخرین برگ از دفتر خاطرات عاشقانه اینجانب بود...
پ ن:ما میریم خدمت مقدس سربازی
میریم تحقیرو شکسته شیم تا نشکنیم..
میرم سختی بکشیم تا مرد شیم...
پ ن:
به بهانه امدن بی بهانه ای به رفتن بی بهانه ای
متولد شدن ها همه بهانه میخواهد
73\10\18
امده ها همه می ایند که بروند
۸.۳k
۲۲ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.