سخنانی از کرامات آیت الله بهجت
سخنانی از کرامات آیت الله بهجت
علامه جعفری فرمود: تمام کارهایت را رها و به این پیر خدمت کن!
فرزند آیت الله بهجت در بخش دیگری از گفتوگوی خود به ماجرای حضور علامه جعفری در خانهشان اشاره کرد و افزود: میان کارهایم روزی چند ساعت را به ایشان اختصاص میدادم و در خدمتشان بودم و بقیه را به اتاق خود در بیرون و خوابگاه که حجرهای بود میرفتم و مشغول کارهای شخصیام میشدم. تا اینکه در سال 1363 علامه جعفری یک روز که از منزل آیت الله بهجت بیرون میرفت، با حرفهایش یک تلنگری به من زد.
وی ادامه داد: علامه جعفری به من گفت که تو تمام کارهایت را رها کن و به خدمت ایشان بیا. علامه جعفری با آن لهجه شیرین و غلیظ ترکی گفت: «تو عقلت نمیرسه که این کیه!» علامه وقتی از احوالاتم پرسید و من گفتم که درسهای فلسفه و ریاضیات و ستارهشناسی و عرفان را خواندهام، خیلی برایش جای تعجب بود که چطور توانسته بودم اینها را در قم بخوانم. من هم به شوخی به ایشان گفتم که استاد اینجا مجانی بود و من هم نشستم و خواندم.
فرزند آیتالله بهجت گفت: علامه به من فرمود حالا یک چیزی میگویم گوش کن. گفتم آقا میشنوم. گفتند نه باید عمل کنی. گفتم آقا چطور به مجهول مطلق عمل کنم؟ به چیزی که نمیدانم چطور عمل کنم؟ علامه با همان لهجه خود گفتند دست بردار، من برایت میگویم. تو تمام کارهایت را رها کن و بیا خدمت همین پیر را بکن.
بهجت ادامه داد: تو گفتههایش را یادداشت کن و ضبط کن که نه میشناسیاش و نه میگذارد که بشناسیاش. من قم و تهران و مشهد و نجف و عراق و شیعه و سنی را دیدهام؛ همین یکی آخرش مانده است. وقتی او را از تو گرفتند، آن وقت میفهمی که بوده! بنده در آن زمان مشغول تحصیل بوده و کار فراوان داشتم و در دانشکده بودم.
علامه جعفری فرمود: تمام کارهایت را رها و به این پیر خدمت کن!
فرزند آیت الله بهجت در بخش دیگری از گفتوگوی خود به ماجرای حضور علامه جعفری در خانهشان اشاره کرد و افزود: میان کارهایم روزی چند ساعت را به ایشان اختصاص میدادم و در خدمتشان بودم و بقیه را به اتاق خود در بیرون و خوابگاه که حجرهای بود میرفتم و مشغول کارهای شخصیام میشدم. تا اینکه در سال 1363 علامه جعفری یک روز که از منزل آیت الله بهجت بیرون میرفت، با حرفهایش یک تلنگری به من زد.
وی ادامه داد: علامه جعفری به من گفت که تو تمام کارهایت را رها کن و به خدمت ایشان بیا. علامه جعفری با آن لهجه شیرین و غلیظ ترکی گفت: «تو عقلت نمیرسه که این کیه!» علامه وقتی از احوالاتم پرسید و من گفتم که درسهای فلسفه و ریاضیات و ستارهشناسی و عرفان را خواندهام، خیلی برایش جای تعجب بود که چطور توانسته بودم اینها را در قم بخوانم. من هم به شوخی به ایشان گفتم که استاد اینجا مجانی بود و من هم نشستم و خواندم.
فرزند آیتالله بهجت گفت: علامه به من فرمود حالا یک چیزی میگویم گوش کن. گفتم آقا میشنوم. گفتند نه باید عمل کنی. گفتم آقا چطور به مجهول مطلق عمل کنم؟ به چیزی که نمیدانم چطور عمل کنم؟ علامه با همان لهجه خود گفتند دست بردار، من برایت میگویم. تو تمام کارهایت را رها کن و بیا خدمت همین پیر را بکن.
بهجت ادامه داد: تو گفتههایش را یادداشت کن و ضبط کن که نه میشناسیاش و نه میگذارد که بشناسیاش. من قم و تهران و مشهد و نجف و عراق و شیعه و سنی را دیدهام؛ همین یکی آخرش مانده است. وقتی او را از تو گرفتند، آن وقت میفهمی که بوده! بنده در آن زمان مشغول تحصیل بوده و کار فراوان داشتم و در دانشکده بودم.
۱.۰k
۰۴ مرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.