سخنانی از کرامات آیت الله بهجت
سخنانی از کرامات آیت الله بهجت
علامه جعفری: پدرت(آیتالله بهجت) مأمور این قرن و این دوره است
وی اضافه کرد: علامه جعفری به من دستور داد که ضبط کن و نگه دار و برای نسل آینده امانت دار باش که این مرد تمام میشود و بعد از اینکه او برود معلوم نیست تا 100 سال دیگر هم کسی چون او بیاید. خداوند در هر دورهای یک فرد را میدان میدهد، یعنی میدانی را که دارد برایش باز میکند و رشدش میدهد تا برای دیگران نشان و الگو باشد.
بهجت گفت: علامه جعفری تأکید کردند آیت الله بهجت مأمور این قرن و این دوره است. البته پس از رحلت پدرم نیز خیلی از شاگردان ایشان به من میگفتند که ایشان دیگر تمام شد و تو فکر نکن که همه همینطور هستند. با تلنگری که علامه جعفری در سال 63 به من زد، در همان بیست و چند سال پیش، یک مقدار کارهایم را کم کردم و 7 ساعت در روز را به ایشان اختصاص دادم.
وی افزود: پس از سال 72-73 نیز حدود 15 ساعت شد و از سال 80 به بعد بیست و چهار ساعته با ایشان بودم. با این حال ایشان خیلی هنرمند بود و همه کارهایش را تحت یک پوشش و پوستهای انجام میداد. وقتی مسائل بلند علمی را میخواست نقل کند، خیلی ساده می گفت: میشود این چنین گفت...
آیتالله بهجت آخرین فرمولهای عرشی را به سادهترین شکل بیان میکرد
علی بهجت در بخش دیگری از گفتوگوی خود به شیوه برخورد پدر خود با نظریات علمی اشاره کرد و گفت: ایشان اشکالات و ایرادات نظریههای دیگران را میگرفت و بعد وقتی میخواست نظریه خودش را بدهد، نمیگفت که این نظریه بنده است و هیچ کسی نگفته و در جایی نیست و یا خوب توجه کنید. بلکه فقط میفرمود: این چنین هم میشود گفت، حالا شما ببینید. ایشان آخرین فرمولهای عرشی را از لحاظ علمی با این بیان ساده میگفت.
فرزند آیتالله بهجت گفت: از نظر بعد درونی که اصلا حاضر نبود اقرار به چیزی بکند. حتی اینقدر پوشش داشت که مثلا اگر ما میخواستیم راجع به استاد ایشان بپرسیم، که آیا از استادتان کار خارق العادهای دیدید یا نه؟ و یا شاهد عمل ممتازی از او بودید یا نه؟ حاضر نبود حرفی بزند. چرایش را بعدها فهمیدم که اگر ایشان درباره استاد خود سخن میگفت، این سوال به ذهن ما میآمد که حالا این استاد به شما چه یاد دادند؟ بنابراین ایشان از ابتدا چیزی نمیگفتند.
وی ادامه داد: بنده دبستانی که بودم، یکی از علما که ریش حنایی میگذاشت و سیدی حدود 80 ساله بود، به من گفت که برو تو نخ بابات و ببین که چی بلد است. پدرم او را میشناخت ولی من خوب او را نمیشناختم. به من میگفت که استاد پدرت آنقدر قوی بوده که به هر کسی چیز مهمی داده، برو ببین به پدرت چه داده است.
وی افزود: من هم بچه بودم و میرفتم میگفتم بابا، آن آقا گفته برو ببین پدرت چه گرفته. پدرم خیلی میخندید و در حال تبسم میگفت: بله، عجب... عجب... و از کنار آن میگذشت. هیچ راهی نمیگذاشت تا بیشتر در موردش بدانیم.
داستان عجیب قبل از تولد آیت الله بهجت
حجت الاسلام بهجت در مورد سیر زندگی پدر بزرگوارش از کودکی گفت: داستان کودکی ایشان از سالها قبلتر شروع میشود و به داستان پدرشان بر میگردد که معروف است. پدر آیت الله بهجت در نوجوانی در حال مرگ بوده که ندایی را می شنود که این را رها کنید، او پدر محمد تقی است.
وی گفت: خلاصه ایشان جانی دوباره میگیرد و همه تعجب میکنند. بعد ازدواج میکند و فرزندانش متولد میشوند و این داستان را فراموش کرده بوده تا موقع تولد فرزند سومش به یاد میآورد که وقتی کوچک بوده به او گفتند که پدر محمد تقی است. اولین پسر را محمد مهدی و دومی را محمد حسین و سومی را که به یاد میآورد نامش را محمد تقی میگذارد.
وی ادامه داد: محمد تقی هفت ساله بوده که در حوض خانه میافتد و خفه میشود. از دست دادن این بچه برای آنها غم سنگینی است و مادر آیت الله بهجت متوسل میشود تا این فرزند را خداوند به آنها میدهد و نامش را محمد تقی میگذارند. محمد تقی ثانی؛ که من در یادداشت های پدر ایشان دیده بودم که نامشان را محمد تقی دومی نوشته بودند.
مادر ایشان نمیخواست تا دوباره محبت مادر و فرزندی زنده شود
فرزند آیتالله بهجت بیان کرد: از آنجا که خداوند کسانی را که میخواهد پرورش دهد با رنج پرورش میدهد و در ناز و نعمت نمیخواباند، آیت الله بهجت هم در 16 ماهگی مادر جوان خود را از دست میدهد. مادر ایشان حدود 28 سال داشته است.
وی افزود: یکی از اقوام که اینها را برای من تعریف میکرد گفت انسانهای بزرگ به راحتی میتوانند با اموات ارتباط برقرار کنند و سپس به پدرم گفت: آقا شما مادرتان را در خواب دیدهاید؟ پدرم گفت: بله؛ ایشان پرسید که مادرتان چه شکلی بود؟ پدرم گفت: چادرش را پایین آورده بود و صورتش پوشیده بود.
بهجت ادامه داد: آن فرد تعجب کرد و گفت: عجب مگر شم
علامه جعفری: پدرت(آیتالله بهجت) مأمور این قرن و این دوره است
وی اضافه کرد: علامه جعفری به من دستور داد که ضبط کن و نگه دار و برای نسل آینده امانت دار باش که این مرد تمام میشود و بعد از اینکه او برود معلوم نیست تا 100 سال دیگر هم کسی چون او بیاید. خداوند در هر دورهای یک فرد را میدان میدهد، یعنی میدانی را که دارد برایش باز میکند و رشدش میدهد تا برای دیگران نشان و الگو باشد.
بهجت گفت: علامه جعفری تأکید کردند آیت الله بهجت مأمور این قرن و این دوره است. البته پس از رحلت پدرم نیز خیلی از شاگردان ایشان به من میگفتند که ایشان دیگر تمام شد و تو فکر نکن که همه همینطور هستند. با تلنگری که علامه جعفری در سال 63 به من زد، در همان بیست و چند سال پیش، یک مقدار کارهایم را کم کردم و 7 ساعت در روز را به ایشان اختصاص دادم.
وی افزود: پس از سال 72-73 نیز حدود 15 ساعت شد و از سال 80 به بعد بیست و چهار ساعته با ایشان بودم. با این حال ایشان خیلی هنرمند بود و همه کارهایش را تحت یک پوشش و پوستهای انجام میداد. وقتی مسائل بلند علمی را میخواست نقل کند، خیلی ساده می گفت: میشود این چنین گفت...
آیتالله بهجت آخرین فرمولهای عرشی را به سادهترین شکل بیان میکرد
علی بهجت در بخش دیگری از گفتوگوی خود به شیوه برخورد پدر خود با نظریات علمی اشاره کرد و گفت: ایشان اشکالات و ایرادات نظریههای دیگران را میگرفت و بعد وقتی میخواست نظریه خودش را بدهد، نمیگفت که این نظریه بنده است و هیچ کسی نگفته و در جایی نیست و یا خوب توجه کنید. بلکه فقط میفرمود: این چنین هم میشود گفت، حالا شما ببینید. ایشان آخرین فرمولهای عرشی را از لحاظ علمی با این بیان ساده میگفت.
فرزند آیتالله بهجت گفت: از نظر بعد درونی که اصلا حاضر نبود اقرار به چیزی بکند. حتی اینقدر پوشش داشت که مثلا اگر ما میخواستیم راجع به استاد ایشان بپرسیم، که آیا از استادتان کار خارق العادهای دیدید یا نه؟ و یا شاهد عمل ممتازی از او بودید یا نه؟ حاضر نبود حرفی بزند. چرایش را بعدها فهمیدم که اگر ایشان درباره استاد خود سخن میگفت، این سوال به ذهن ما میآمد که حالا این استاد به شما چه یاد دادند؟ بنابراین ایشان از ابتدا چیزی نمیگفتند.
وی ادامه داد: بنده دبستانی که بودم، یکی از علما که ریش حنایی میگذاشت و سیدی حدود 80 ساله بود، به من گفت که برو تو نخ بابات و ببین که چی بلد است. پدرم او را میشناخت ولی من خوب او را نمیشناختم. به من میگفت که استاد پدرت آنقدر قوی بوده که به هر کسی چیز مهمی داده، برو ببین به پدرت چه داده است.
وی افزود: من هم بچه بودم و میرفتم میگفتم بابا، آن آقا گفته برو ببین پدرت چه گرفته. پدرم خیلی میخندید و در حال تبسم میگفت: بله، عجب... عجب... و از کنار آن میگذشت. هیچ راهی نمیگذاشت تا بیشتر در موردش بدانیم.
داستان عجیب قبل از تولد آیت الله بهجت
حجت الاسلام بهجت در مورد سیر زندگی پدر بزرگوارش از کودکی گفت: داستان کودکی ایشان از سالها قبلتر شروع میشود و به داستان پدرشان بر میگردد که معروف است. پدر آیت الله بهجت در نوجوانی در حال مرگ بوده که ندایی را می شنود که این را رها کنید، او پدر محمد تقی است.
وی گفت: خلاصه ایشان جانی دوباره میگیرد و همه تعجب میکنند. بعد ازدواج میکند و فرزندانش متولد میشوند و این داستان را فراموش کرده بوده تا موقع تولد فرزند سومش به یاد میآورد که وقتی کوچک بوده به او گفتند که پدر محمد تقی است. اولین پسر را محمد مهدی و دومی را محمد حسین و سومی را که به یاد میآورد نامش را محمد تقی میگذارد.
وی ادامه داد: محمد تقی هفت ساله بوده که در حوض خانه میافتد و خفه میشود. از دست دادن این بچه برای آنها غم سنگینی است و مادر آیت الله بهجت متوسل میشود تا این فرزند را خداوند به آنها میدهد و نامش را محمد تقی میگذارند. محمد تقی ثانی؛ که من در یادداشت های پدر ایشان دیده بودم که نامشان را محمد تقی دومی نوشته بودند.
مادر ایشان نمیخواست تا دوباره محبت مادر و فرزندی زنده شود
فرزند آیتالله بهجت بیان کرد: از آنجا که خداوند کسانی را که میخواهد پرورش دهد با رنج پرورش میدهد و در ناز و نعمت نمیخواباند، آیت الله بهجت هم در 16 ماهگی مادر جوان خود را از دست میدهد. مادر ایشان حدود 28 سال داشته است.
وی افزود: یکی از اقوام که اینها را برای من تعریف میکرد گفت انسانهای بزرگ به راحتی میتوانند با اموات ارتباط برقرار کنند و سپس به پدرم گفت: آقا شما مادرتان را در خواب دیدهاید؟ پدرم گفت: بله؛ ایشان پرسید که مادرتان چه شکلی بود؟ پدرم گفت: چادرش را پایین آورده بود و صورتش پوشیده بود.
بهجت ادامه داد: آن فرد تعجب کرد و گفت: عجب مگر شم
۱۴.۹k
۰۴ مرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.