پارت 37
پارت 37
(ترنم)
بعد از ناهار اصلا خوابم نمیومد . نشستم رو مبل و تلویزیون
نگاه می کردم. همون لحظه متین رنگ زد به آرشام
آرشام : سلام
متین : ..
آرشام : نمیدونم باید ببینم ترنم میتونه یا نه
گوشی و از کنار گوشش برداشت و رو به من گفت : ترنم متینه
میگه بیاین بریم بیرون بگردیم . حوصله شو داری ؟
من : اره بریم خیلی بیکاریم .
بعد از این که با متین قرار مدار ها شو نو گذاشتن رفت تو
آشپز خونه و برامون قهوه درست کرد و اومد کنار من نشست.
من : کی میریم ؟
آرشام : گفت ساعت 4 میآیم جلو خونه شما .
من .: خب الان ساعت 3
آرشام : حالا فعلا قهوه تو بخور نیم ساعت دیگه آماده میشیم .
آروم آروم قهوه مو میخوردم و تو فکر نفس بودم . یعنی بازم
اون خون آشام رفته سراغش یا نه .
من : آرشام نفس اینا ام میان ،؟
آرشام : اره خب مگه میشه نیان
حالا که میان پس حتما ازش میپرسم . میدونم ناراحت نمیشه
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
(هلیا)
یه نگاه کامل به خودم تو آیینه انداختم . خوب بودم . یه مانتو
لی با شلوار مشکی و روسری طوسی . متین از پشت داشت
نگاهم میکرد و گفت : خوبه بابا خوشکلی
من: مگه زشت بودم :؟؟
متین : تو در هر حال خوشکلی
تو دلم یکم قند آب شد . کیه که وقتی این حرفا رو بشنوه ذوق
نکنه . ؟؟ والا .
تو ماشین نشستیم . تقریبا یه ربع تو راه بودیم . تا رسیدیم
جلو خونه آرشام اینا
(ترنم)
بعد از ناهار اصلا خوابم نمیومد . نشستم رو مبل و تلویزیون
نگاه می کردم. همون لحظه متین رنگ زد به آرشام
آرشام : سلام
متین : ..
آرشام : نمیدونم باید ببینم ترنم میتونه یا نه
گوشی و از کنار گوشش برداشت و رو به من گفت : ترنم متینه
میگه بیاین بریم بیرون بگردیم . حوصله شو داری ؟
من : اره بریم خیلی بیکاریم .
بعد از این که با متین قرار مدار ها شو نو گذاشتن رفت تو
آشپز خونه و برامون قهوه درست کرد و اومد کنار من نشست.
من : کی میریم ؟
آرشام : گفت ساعت 4 میآیم جلو خونه شما .
من .: خب الان ساعت 3
آرشام : حالا فعلا قهوه تو بخور نیم ساعت دیگه آماده میشیم .
آروم آروم قهوه مو میخوردم و تو فکر نفس بودم . یعنی بازم
اون خون آشام رفته سراغش یا نه .
من : آرشام نفس اینا ام میان ،؟
آرشام : اره خب مگه میشه نیان
حالا که میان پس حتما ازش میپرسم . میدونم ناراحت نمیشه
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
(هلیا)
یه نگاه کامل به خودم تو آیینه انداختم . خوب بودم . یه مانتو
لی با شلوار مشکی و روسری طوسی . متین از پشت داشت
نگاهم میکرد و گفت : خوبه بابا خوشکلی
من: مگه زشت بودم :؟؟
متین : تو در هر حال خوشکلی
تو دلم یکم قند آب شد . کیه که وقتی این حرفا رو بشنوه ذوق
نکنه . ؟؟ والا .
تو ماشین نشستیم . تقریبا یه ربع تو راه بودیم . تا رسیدیم
جلو خونه آرشام اینا
۵.۵k
۰۴ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.