از دانشگاه خسته و کوفته برگشتم خونه
از دانشگاه خسته و کوفته برگشتم خونه
خیلی گرسنه بودم،جوری که از گرسنگی اعصابم خورد شده بود...
کلید رو انداختم و رفتم تو خونه....
هیچکی خونه نبود
روی گاز،تو یخچال، همه جا رو رو نگاه کردم اما هیچی نبود، اصلا شامی در کار نبود...
حسابی عصبی شدم...
هی میگفتم :انگار نه انگار من هستم،این مادر ما عین خیالشم نیست من از دانشگاه میام یه کوفتی بزاره من بخورم....
تلفن رو برداشتم و شماره مادرم رو گرفتم که جواب بده و کلی سرش داد بزنم....
جواب داد،اما پدرم بود...
تا اومدم بگم به مامان بگو چه وضعشه....
که پدرم گفت مامانت حالش بد شد،از حال رفت آوردیمش درمونگاه....
فقط این مادرت ما رو کشت،از اون موقعی که به هوش اومده هی گریه میکنه میگه بچم شام نداره الان گرسنه برمیگرده خونه واسش نتونستم شام درست کنم...
یه چی بخور این مادرت از نگرانی مرد...
ما تا یک ساعت دیگه میایم خونه
با بغض خدافظی کردم ...
هی میگفتم مامان
هی یه قطره اشک از گوشه چشمام سرازیر میشد...
مادر...
مادر...
مادر...
نشستم رو به قبله و گفتم:خدایا تو رو به بزرگیت قسم تا زمانی که من زنده ام
مادرم رو ازم نگیر....
خیلی گرسنه بودم،جوری که از گرسنگی اعصابم خورد شده بود...
کلید رو انداختم و رفتم تو خونه....
هیچکی خونه نبود
روی گاز،تو یخچال، همه جا رو رو نگاه کردم اما هیچی نبود، اصلا شامی در کار نبود...
حسابی عصبی شدم...
هی میگفتم :انگار نه انگار من هستم،این مادر ما عین خیالشم نیست من از دانشگاه میام یه کوفتی بزاره من بخورم....
تلفن رو برداشتم و شماره مادرم رو گرفتم که جواب بده و کلی سرش داد بزنم....
جواب داد،اما پدرم بود...
تا اومدم بگم به مامان بگو چه وضعشه....
که پدرم گفت مامانت حالش بد شد،از حال رفت آوردیمش درمونگاه....
فقط این مادرت ما رو کشت،از اون موقعی که به هوش اومده هی گریه میکنه میگه بچم شام نداره الان گرسنه برمیگرده خونه واسش نتونستم شام درست کنم...
یه چی بخور این مادرت از نگرانی مرد...
ما تا یک ساعت دیگه میایم خونه
با بغض خدافظی کردم ...
هی میگفتم مامان
هی یه قطره اشک از گوشه چشمام سرازیر میشد...
مادر...
مادر...
مادر...
نشستم رو به قبله و گفتم:خدایا تو رو به بزرگیت قسم تا زمانی که من زنده ام
مادرم رو ازم نگیر....
۷.۷k
۲۰ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.