پارت 46
پارت 46
(نفس)
تو تاکسی نشسته بودم و وقتی رسیدم کرایه رو حساب کردم
و پیاده شدم . اصلا حال و حوصله رانندگی نداشتم .
زنگ خونه ترنم اینا رو فشار دادم . در باز شد و رفتم تو . همون
موقع هلیا و ترنم با هم اومدن دم در
هلیا : نفس سالمی ؟
ترنم : نترکیدی که ؟
من : جای سلام کردنتونه ؟
هر دو شون با هم گفتن : علیک
من رو به ترنم کردم و گفتم : چرا باید بترکم؟
ترنم : خب از شدت حرص دیگه گفتم شاید تا الان ترکیده
باشی
من : ترنم خفه شووووووووووووووووو😠 😠 😠
ترنم : غلط کردم این الان منو میزنه
هلیا : عه نفس تو ام انقدر عصبانی نباش . بچه زدن نداره.
ترنم : حالا بریم تو انقدر سر پا ایستادیم .
وقتی رفتیم تو روی مبل ولو شدم
هلیا : خب حالا نفس چی میشه اگه بیای ؟؟هان ؟؟مثل سری
های قبل که با هم بیرون بودیم . الانم مث همون وقتا دیگه
دیگه به قول خودت مجبوری ریخت نحسش رو تحمل کنی
من : هلی چرا درک نمیکنی این یکی که دیگه مثل اون آنتن و
دراز آویز زینتی نیست که بتونم تحمل شون کنم این یکی
خیلی فرق داره . اصلا میدونی چیه ؟ من حتی به این بشر
شک هم دارم .
ترنم: شک به چی خواهر من . اونم آدمه دیگه مثل بقیه
من : اتفاقا من به انسان بودنش شک دارم
هلیا : وا نفس چی میگی ؟
من : همینه که هست . میدونی من بعضی وقتا فکر میکنم که
اون ...ام ...خب اون ....شاید یه.....ام
ترنم : عه پس بنال دیگه دو ساعته داره ام ... امم میکنه
من : از بیییییی شعوریته که با دوستت این جوری حرف
میزنی
ترنم : اینا رو ول کن بگو ببینم چی میخواستی بگی؟؟
(نفس)
تو تاکسی نشسته بودم و وقتی رسیدم کرایه رو حساب کردم
و پیاده شدم . اصلا حال و حوصله رانندگی نداشتم .
زنگ خونه ترنم اینا رو فشار دادم . در باز شد و رفتم تو . همون
موقع هلیا و ترنم با هم اومدن دم در
هلیا : نفس سالمی ؟
ترنم : نترکیدی که ؟
من : جای سلام کردنتونه ؟
هر دو شون با هم گفتن : علیک
من رو به ترنم کردم و گفتم : چرا باید بترکم؟
ترنم : خب از شدت حرص دیگه گفتم شاید تا الان ترکیده
باشی
من : ترنم خفه شووووووووووووووووو😠 😠 😠
ترنم : غلط کردم این الان منو میزنه
هلیا : عه نفس تو ام انقدر عصبانی نباش . بچه زدن نداره.
ترنم : حالا بریم تو انقدر سر پا ایستادیم .
وقتی رفتیم تو روی مبل ولو شدم
هلیا : خب حالا نفس چی میشه اگه بیای ؟؟هان ؟؟مثل سری
های قبل که با هم بیرون بودیم . الانم مث همون وقتا دیگه
دیگه به قول خودت مجبوری ریخت نحسش رو تحمل کنی
من : هلی چرا درک نمیکنی این یکی که دیگه مثل اون آنتن و
دراز آویز زینتی نیست که بتونم تحمل شون کنم این یکی
خیلی فرق داره . اصلا میدونی چیه ؟ من حتی به این بشر
شک هم دارم .
ترنم: شک به چی خواهر من . اونم آدمه دیگه مثل بقیه
من : اتفاقا من به انسان بودنش شک دارم
هلیا : وا نفس چی میگی ؟
من : همینه که هست . میدونی من بعضی وقتا فکر میکنم که
اون ...ام ...خب اون ....شاید یه.....ام
ترنم : عه پس بنال دیگه دو ساعته داره ام ... امم میکنه
من : از بیییییی شعوریته که با دوستت این جوری حرف
میزنی
ترنم : اینا رو ول کن بگو ببینم چی میخواستی بگی؟؟
۹.۱k
۲۳ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.