من مردی را ندارم که روز ولنتاین و یا
من مردی را ندارم که روز ولنتاین و یا
روز تولدم با یک مهمانی باشکوه
سوپرایزم کند!
یا برای هر مناسبتی برایم ساعت رولکس بخرد و یا سوئیچِ یک ماشینِ بسیار شیک را تقدیمم کند!
که من را آخر هفته ها ببرد متل قو
و با هم آنجا حسابی خوش بگذرانیم
یا اینکه من را دور دنیا ببرد و بگرداند!
من یک همچین مرد جنتلمنی را ندارم که حتی از احساس واقعیش نسبت به خودم باخبر باشم!
اما یک مرد در زندگی ام هست که هرسال،
صبح روز تولدم موقعی که در خواب ناز هستم آرام پیشانی ام را میبوسد و همان لحظه ای که از خانه خارج میشود،یک پیام کوتاه ولی پر از عشق برایم ارسال میکند:
"عزیزکم تولدت مبارک..." و شب با یک
کیک شکلاتی کوچک به خانه برمیگردد!
نمیتواند من را دور دنیا ببرد و بگرداند اما
فقط کافیست بگویم دلم هوای شمال کرده است تا فردای آن روز چشمانم را باز کنم و خودم را لب ساحل ببینم...
نمیداند ولنتاین چیست و اصلا چه روزیست!
اما روز دختر را همیشه خوب یادش است که چگونه با یک شاخه گل رز و عطری خوشبو خوشحالم کند
هر روز به من نمیگوید که چقدر دوستم دارد،خودم این دوست داشتن را از مهربونی هاو محبت های بی اندازه اش که تمامی ندارد، میبینم و میفهمم!
مرد من تکیه گاه محکم من است
امنیت و آرامش جان من است
این مردی که من درباره اش میگویم
همان "پــدرِ" نازنینِ من است...
روز تولدم با یک مهمانی باشکوه
سوپرایزم کند!
یا برای هر مناسبتی برایم ساعت رولکس بخرد و یا سوئیچِ یک ماشینِ بسیار شیک را تقدیمم کند!
که من را آخر هفته ها ببرد متل قو
و با هم آنجا حسابی خوش بگذرانیم
یا اینکه من را دور دنیا ببرد و بگرداند!
من یک همچین مرد جنتلمنی را ندارم که حتی از احساس واقعیش نسبت به خودم باخبر باشم!
اما یک مرد در زندگی ام هست که هرسال،
صبح روز تولدم موقعی که در خواب ناز هستم آرام پیشانی ام را میبوسد و همان لحظه ای که از خانه خارج میشود،یک پیام کوتاه ولی پر از عشق برایم ارسال میکند:
"عزیزکم تولدت مبارک..." و شب با یک
کیک شکلاتی کوچک به خانه برمیگردد!
نمیتواند من را دور دنیا ببرد و بگرداند اما
فقط کافیست بگویم دلم هوای شمال کرده است تا فردای آن روز چشمانم را باز کنم و خودم را لب ساحل ببینم...
نمیداند ولنتاین چیست و اصلا چه روزیست!
اما روز دختر را همیشه خوب یادش است که چگونه با یک شاخه گل رز و عطری خوشبو خوشحالم کند
هر روز به من نمیگوید که چقدر دوستم دارد،خودم این دوست داشتن را از مهربونی هاو محبت های بی اندازه اش که تمامی ندارد، میبینم و میفهمم!
مرد من تکیه گاه محکم من است
امنیت و آرامش جان من است
این مردی که من درباره اش میگویم
همان "پــدرِ" نازنینِ من است...
۲.۱k
۲۵ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.