بغل کن بالشت را، بعد از این او برنمیگردد
بغل کن بالشت را، بعد از این او برنمیگردد
بهارمملو از گلهای شب بو برنمیگردد!
خودت دستی بکش روی سرت.. خود را نوازش کن
سرانگشتی که میزد شانه بر مو برنمیگردد!
دلت پر میکشد میدانم اما چاره تنهایست
به این دریاچه دیگر تا ابد قو برنمیگردد!
هوا غمگین، نفس خسته، در و دیوار لب بسته
سکوت خانه سنگین و هیاهو برنمیگردد!
گذشت آن خاطرات و آن حیاط و شمعدانی ها
هوای عصر و تخت و چای لیمو برنمیگردد!
همیشه آخر این فیلم، جای یک نفر خالی ست
به صحنه.. قیصری با زخم چاقو برنمیگردد!
نوشتی تا "خداحـافظ" به روی شیشه های مه
خدا هم گریه کرد از جمله ی "او برنمیـــگردد".
بهارمملو از گلهای شب بو برنمیگردد!
خودت دستی بکش روی سرت.. خود را نوازش کن
سرانگشتی که میزد شانه بر مو برنمیگردد!
دلت پر میکشد میدانم اما چاره تنهایست
به این دریاچه دیگر تا ابد قو برنمیگردد!
هوا غمگین، نفس خسته، در و دیوار لب بسته
سکوت خانه سنگین و هیاهو برنمیگردد!
گذشت آن خاطرات و آن حیاط و شمعدانی ها
هوای عصر و تخت و چای لیمو برنمیگردد!
همیشه آخر این فیلم، جای یک نفر خالی ست
به صحنه.. قیصری با زخم چاقو برنمیگردد!
نوشتی تا "خداحـافظ" به روی شیشه های مه
خدا هم گریه کرد از جمله ی "او برنمیـــگردد".
۴.۰k
۰۲ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.