رمان دنیای من
#رمان #دنیای_من
پارت چهل و دوم:
مهیار اویزون شدع بود
یعنی در کثری از ثانیع بع شدت ازش متنفر شدم
نگاهی بع محیا کردم
اون کع دیع چشاش بیشتر باز نمیشد
رفتم طرفش
_میشناسیش؟
محیا با همون چشا سرشو تکون داد بع نشونع ی ارع
_کیع؟
شونع هاش و بالا انداخت بع نشونع ی نمیدونم
فهمیدیم اصن نمیفهمع من چی میگم
چنان زدم توی کمرش کع خداشاهدع دست خودم ورسوخید(سوخت)
جیغی کشیدو چند متر پرید هوا
دستش بع کمرش بود و جیغ جیغ میکرد
توجه ها بع سمت ما جلب شدم
داشتم میخندیدم
بعد از پنج دیقع کع سوزش کمرش کمتر شد ازوم زی لبی گفت
محیا_ادمت میکنم
دستمو بع نشونع ی بلند گو بردم سمت لبش
_چیزی فرمودین؟
محیا_ارع گفتم ادمت میکنم
دستمو بع سمت خودم اوردم و روبع بچه ها گفتم
_خب خانومان و اقایون عزیز(بع محیا اشارع کردم)مثل ایشون باشید ارزو کنید ارزو کردن کع عیب نیس از قدیم ندیم گفتن ارزو بر جوانان عیب نیست حتی اگر بع خیال خام هم باشع شما ارزتون و بکنید مانند ایشون کع احساس میکنن فرشتع هارم میشع ادم....
در حین صحبت احساس کردم بیلی تو کمرم زدع شد
یعنی سوختا
سوخت جیغ بلندی کشیدم و شروع کردم ورجع وورجع کردن
محیا شروع کرد بع در ا ردن ادای من
بلند گویی با دستش درست کزدو سمت لبش برد
محیا_خوب خانومان و اقایون عزیز (بع من اشارع کرد)سعی کنید مثل ایشون نباشید ک اگع اعتماد بع نفسشو مورچع میداشت خدا میدونع سلطان جنگل بود و شیر زیر دستش
با این اسکل بازی های ما همع زدن زیر خندع
منم بیخیال تلافی شدم
خو بع هر حال زدم و خوردم
داشتیم از پارک خارج میشدیم
هیلی خوش گذشت
ولی ای متلک خوردما
خوب خدایی اینم تیپع کع من باش اومدم بیرون؟
اخ مهیار میخام جرت بدم چپکی(کج)کع سرتو پاهات بغل هم باشع
بهش نگاه کردم کع اون دخترع ی نچسب بازوش و گرفتع بود
لوس عقدع ای
مهیار گودزیلای نفهم
سهیلا و سهیل سوار ماشین خودشون شدن
ارین و اریا و طاها هم رفتن توی ماشین خودمون
طاها و ارین جلو و اریا عقب نشستن
محسن و دوس دخترشم سوار ماشین خودشون شدن
مهیارو اون لچر افغانی هم سوار ماشین مهیار شدن
مهیار_محیا بیا بشین زریم
چون اون دخترع تو ماشین بود اگع کسی فحششم میداد نمیفهمید
محیا_من با اون لچر افغانی توی یع ماشین نمیشینم
با صفتی کع بهش بست یع لحشع بع شک افتادم منو محیا باهم تلپاتی نداشتع باشیم
خــــخ
مهیار_دربارش درست صحبت کن
صدای اوووی بچع ها رفت هوا
رفتم طرف محیا بازوش و گرفتم و سمت ماشین خودمون پرتش کردم
_حرف حق همیشع ادما رو درست قضاوت میکنع
باز صدای اوووی بچع ها رفت هوا
مهیار_من گفتم ع*ن کع میگی من؟
بچه ها_اووووو
_ارع دیع شما پسرا کم میارید بیشعور میشید حالا بعضیا رو استثنا میگیریم مثل هر پسری کع توی جمع ماست البتع منهای تو حالا نمیدونم طبیعت توعه یا بقیع پسرا کع منهای اینا کع گفتم هم اینجورن
بچه ها_اوووو
اوی بچه ها صحنرو هیجان انگیز میکرد
کع هرکسی کم بیا ع بازندع محسوب میشع
مهیار_من بی ادب نیسم بعضیا بیجنبن حالا نمیدونم طبیعت توعه یا بقیع دخترام اینجورن
این بچه هام پارازیت بودن بعد از هر پاسخ اووو میگفتن
مهیار_جنبع ی بعضی ها کع طبیعتشو ن و شما بیجنبع میبینین فوق العادع زیادع اما برای بعضیا و بعضیا رو در حدی نمیبینن کع بخان براشون جنبع بروز بدن
یعنی میخاسم بچع هارو خفه کنما
مهیار_باش توخوبی
_تک تک فرشتع ها خوبن
مهیار_تو فرشتع ای مثلا؟
پوزخندی زد
مهیار_هع بع خندم ننداز تو رو خدا
_شک داری بع فرشتع بودن من ؟خوش خندع ی کی بودی تو؟
مهیار_ارع شک دارم خودم
_پس سعی کن شکتو از بین ببری چون من دارم حییقتو میگم تو کع جزو امار نیسی بایدم خوش خندع ی خودت باشی
معلوم بود حرص میخورع ها
رفت جوابمو بدع کع اون لچر افغانی دوست دخترش کع اسمش صبا بود مثل خر پرید وسط
صبا_عشقم در حدت نیس کع باهاش بحث میکنی بیخیال زندگیم
با این حرفش همع زدن زیر خندع و اون تازع فهمید کع اگع گنگ(لال)میشد چقدر بهتر بود
_اجی حرف نزنی کسی نمیگع گنگی کع در ضمن احیانا من الان گفتم پیرزن کع میپری وسط برا زر زدن؟
ای حرص میخوزدا
اوخی
رفتم بع محیا نگاه کنمو چشمکی بهش بزنم کع با صحنع ی روبروم چشام داشت میترکید
حالا این وسط خندمم گرفتع بود
.....
نظر بدین فداتون❤
پارت چهل و دوم:
مهیار اویزون شدع بود
یعنی در کثری از ثانیع بع شدت ازش متنفر شدم
نگاهی بع محیا کردم
اون کع دیع چشاش بیشتر باز نمیشد
رفتم طرفش
_میشناسیش؟
محیا با همون چشا سرشو تکون داد بع نشونع ی ارع
_کیع؟
شونع هاش و بالا انداخت بع نشونع ی نمیدونم
فهمیدیم اصن نمیفهمع من چی میگم
چنان زدم توی کمرش کع خداشاهدع دست خودم ورسوخید(سوخت)
جیغی کشیدو چند متر پرید هوا
دستش بع کمرش بود و جیغ جیغ میکرد
توجه ها بع سمت ما جلب شدم
داشتم میخندیدم
بعد از پنج دیقع کع سوزش کمرش کمتر شد ازوم زی لبی گفت
محیا_ادمت میکنم
دستمو بع نشونع ی بلند گو بردم سمت لبش
_چیزی فرمودین؟
محیا_ارع گفتم ادمت میکنم
دستمو بع سمت خودم اوردم و روبع بچه ها گفتم
_خب خانومان و اقایون عزیز(بع محیا اشارع کردم)مثل ایشون باشید ارزو کنید ارزو کردن کع عیب نیس از قدیم ندیم گفتن ارزو بر جوانان عیب نیست حتی اگر بع خیال خام هم باشع شما ارزتون و بکنید مانند ایشون کع احساس میکنن فرشتع هارم میشع ادم....
در حین صحبت احساس کردم بیلی تو کمرم زدع شد
یعنی سوختا
سوخت جیغ بلندی کشیدم و شروع کردم ورجع وورجع کردن
محیا شروع کرد بع در ا ردن ادای من
بلند گویی با دستش درست کزدو سمت لبش برد
محیا_خوب خانومان و اقایون عزیز (بع من اشارع کرد)سعی کنید مثل ایشون نباشید ک اگع اعتماد بع نفسشو مورچع میداشت خدا میدونع سلطان جنگل بود و شیر زیر دستش
با این اسکل بازی های ما همع زدن زیر خندع
منم بیخیال تلافی شدم
خو بع هر حال زدم و خوردم
داشتیم از پارک خارج میشدیم
هیلی خوش گذشت
ولی ای متلک خوردما
خوب خدایی اینم تیپع کع من باش اومدم بیرون؟
اخ مهیار میخام جرت بدم چپکی(کج)کع سرتو پاهات بغل هم باشع
بهش نگاه کردم کع اون دخترع ی نچسب بازوش و گرفتع بود
لوس عقدع ای
مهیار گودزیلای نفهم
سهیلا و سهیل سوار ماشین خودشون شدن
ارین و اریا و طاها هم رفتن توی ماشین خودمون
طاها و ارین جلو و اریا عقب نشستن
محسن و دوس دخترشم سوار ماشین خودشون شدن
مهیارو اون لچر افغانی هم سوار ماشین مهیار شدن
مهیار_محیا بیا بشین زریم
چون اون دخترع تو ماشین بود اگع کسی فحششم میداد نمیفهمید
محیا_من با اون لچر افغانی توی یع ماشین نمیشینم
با صفتی کع بهش بست یع لحشع بع شک افتادم منو محیا باهم تلپاتی نداشتع باشیم
خــــخ
مهیار_دربارش درست صحبت کن
صدای اوووی بچع ها رفت هوا
رفتم طرف محیا بازوش و گرفتم و سمت ماشین خودمون پرتش کردم
_حرف حق همیشع ادما رو درست قضاوت میکنع
باز صدای اوووی بچع ها رفت هوا
مهیار_من گفتم ع*ن کع میگی من؟
بچه ها_اووووو
_ارع دیع شما پسرا کم میارید بیشعور میشید حالا بعضیا رو استثنا میگیریم مثل هر پسری کع توی جمع ماست البتع منهای تو حالا نمیدونم طبیعت توعه یا بقیع پسرا کع منهای اینا کع گفتم هم اینجورن
بچه ها_اوووو
اوی بچه ها صحنرو هیجان انگیز میکرد
کع هرکسی کم بیا ع بازندع محسوب میشع
مهیار_من بی ادب نیسم بعضیا بیجنبن حالا نمیدونم طبیعت توعه یا بقیع دخترام اینجورن
این بچه هام پارازیت بودن بعد از هر پاسخ اووو میگفتن
مهیار_جنبع ی بعضی ها کع طبیعتشو ن و شما بیجنبع میبینین فوق العادع زیادع اما برای بعضیا و بعضیا رو در حدی نمیبینن کع بخان براشون جنبع بروز بدن
یعنی میخاسم بچع هارو خفه کنما
مهیار_باش توخوبی
_تک تک فرشتع ها خوبن
مهیار_تو فرشتع ای مثلا؟
پوزخندی زد
مهیار_هع بع خندم ننداز تو رو خدا
_شک داری بع فرشتع بودن من ؟خوش خندع ی کی بودی تو؟
مهیار_ارع شک دارم خودم
_پس سعی کن شکتو از بین ببری چون من دارم حییقتو میگم تو کع جزو امار نیسی بایدم خوش خندع ی خودت باشی
معلوم بود حرص میخورع ها
رفت جوابمو بدع کع اون لچر افغانی دوست دخترش کع اسمش صبا بود مثل خر پرید وسط
صبا_عشقم در حدت نیس کع باهاش بحث میکنی بیخیال زندگیم
با این حرفش همع زدن زیر خندع و اون تازع فهمید کع اگع گنگ(لال)میشد چقدر بهتر بود
_اجی حرف نزنی کسی نمیگع گنگی کع در ضمن احیانا من الان گفتم پیرزن کع میپری وسط برا زر زدن؟
ای حرص میخوزدا
اوخی
رفتم بع محیا نگاه کنمو چشمکی بهش بزنم کع با صحنع ی روبروم چشام داشت میترکید
حالا این وسط خندمم گرفتع بود
.....
نظر بدین فداتون❤
۳۰.۰k
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.