پارت۳۲
پارت۳۲
صبحه زود پاشدم و آماده شدم باید میرفتم دانشگاه چهارتا کلاس داشتم پشت سر هم
وااای یعنی جونم میخواست در بیاد
اشکال نداره خب راهیه که خودم خواستم
اژ در اتاق رفتم بیرون و رفتم آشپز خونه ساره جونمو دیدم که داره چای میریزه رفتم و لوپشو بوس کردم
بوس کردنم همانا و تو جام خشک شدن همانا
صورتم خیس شده بود
مامانم داشت گریه میکرد سریع برش گردوندم که دیدم از گریه چشماش شده دوتا کاسه خون یهو دیوونه شدم من نباید مبزاشتم این اشکا بریزه
داد زدم
من: چی شده ماماااان؟؟
مامان ساره: امیررررررررررر
داشت هق هق میکرد خونه ی ساکتی که یه عمری فقط نفسای منو مامانم توش بود حالا داشت هق هق مامانمو میشنید
من: چی شده مامان ها؟؟ نمیگی؟؟؟؟؟؟ مامان با توام؟؟ مگه من مردم داری گریه میکنی ها؟؟؟ امیرت مرده؟؟؟؟ جواب بده
مامان: نگو عزیزم نگو اینطوری توام نباشی که منم نباید باشم
هق هقش بیشتر شد
مامان: بابا بزرگت.. و دوباره گریش شدت گرفت
خونه دور سرم چرخید یعنی بابا بزرگم چی شده بود؟؟؟
مامان که انگار ذهنمو خونده بود به حرف اومد
مامان: صبح خالت زنگ زد گفت ،گفت که یه مدتی بوده حالش بد میشده گفت آزمایش داد گگففتت ،گگفتتت بابام داره میمیره میفهمی امیر گفت بابام سرطان داره
دیگه هیچی نمیشنیدم دیوونه شدم و مامانو هول دادم
من: کجااااااااست؟؟؟؟
صبحه زود پاشدم و آماده شدم باید میرفتم دانشگاه چهارتا کلاس داشتم پشت سر هم
وااای یعنی جونم میخواست در بیاد
اشکال نداره خب راهیه که خودم خواستم
اژ در اتاق رفتم بیرون و رفتم آشپز خونه ساره جونمو دیدم که داره چای میریزه رفتم و لوپشو بوس کردم
بوس کردنم همانا و تو جام خشک شدن همانا
صورتم خیس شده بود
مامانم داشت گریه میکرد سریع برش گردوندم که دیدم از گریه چشماش شده دوتا کاسه خون یهو دیوونه شدم من نباید مبزاشتم این اشکا بریزه
داد زدم
من: چی شده ماماااان؟؟
مامان ساره: امیررررررررررر
داشت هق هق میکرد خونه ی ساکتی که یه عمری فقط نفسای منو مامانم توش بود حالا داشت هق هق مامانمو میشنید
من: چی شده مامان ها؟؟ نمیگی؟؟؟؟؟؟ مامان با توام؟؟ مگه من مردم داری گریه میکنی ها؟؟؟ امیرت مرده؟؟؟؟ جواب بده
مامان: نگو عزیزم نگو اینطوری توام نباشی که منم نباید باشم
هق هقش بیشتر شد
مامان: بابا بزرگت.. و دوباره گریش شدت گرفت
خونه دور سرم چرخید یعنی بابا بزرگم چی شده بود؟؟؟
مامان که انگار ذهنمو خونده بود به حرف اومد
مامان: صبح خالت زنگ زد گفت ،گفت که یه مدتی بوده حالش بد میشده گفت آزمایش داد گگففتت ،گگفتتت بابام داره میمیره میفهمی امیر گفت بابام سرطان داره
دیگه هیچی نمیشنیدم دیوونه شدم و مامانو هول دادم
من: کجااااااااست؟؟؟؟
۹.۵k
۲۵ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.