Part153
#Part153
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
تقریباً دو ساعت بود خونشون بودم
جزوه هایی که برام کپی کرده بود رو برداشتم و به سختی ازش دل کندم و رفتم خونه
این یک هفته باید خود کشی میکردم
وقتی رسیدم خونه انگار یه چیزی کم داشتم دلم میخواست به سام زنگ بزنم صداشو بشنوم
گوشی تو دستم بود که زنگ خورد خوشحال به گوشیم نگاه کردم که دیدم از خونه دارند زنگ میزنند
گوشی رو جواب دادم و شروع کردم به حرف زدن با مامان
مامان اعلام کرد پسر داییم با دختر عمم قراره یک هفته بعد از امتحانات من عقد کنند
بابام هم گفته چون ترم آخرمه دیگه باید برگردم خونه خودمون شهرستان و بیشتر از این صلاح نیست موندنم تو تهران
مامان همش میگفت و من حرص میخوردم
بالاخره وقتی کلافگی و بی حالی من رو دید گوشی رو قطع کرد
با حرص گوشیمو پرت کردم رو مبل و به یه نقطه خیره شدم
اوف اگه برگردم شهرستان پس سام چی میشه
من نمیخواستم برگردم
من تازه میخوام با سام باشم
گریم گرفته بود بی خود و بی جهت اشکم در اومد
انگار که احتیاج به یه تخلیه روحی داشتم
انگار خیلی چیزها رو دلم جمع شده بود...
بعضی وقتها با وجود اینکه هیچی نشده ولی فشارهای عصبی که رو ی هم بهم وارد شده منو اذیت میکنه و یهو یه جایی با یه حرف کوچیک منفجر میشم و اشکم در میاد
الان هم فکر کنم حرف های مامان دو سه قطره ی آخری بود که لبریزم کرد
گوشیم زنگ خورد ولی حسش رو نداشتم برم و جواب بدم
با قطع شدن زنگ گوشیم پشت سرش گوشی خونه زنگ خورد
بازم حوصله نداشتم جواب بدم ولی بدجور با اصرار شدید داشت زنگ میزد
تا اومدم جواب بدم بازم قطع شد
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
تقریباً دو ساعت بود خونشون بودم
جزوه هایی که برام کپی کرده بود رو برداشتم و به سختی ازش دل کندم و رفتم خونه
این یک هفته باید خود کشی میکردم
وقتی رسیدم خونه انگار یه چیزی کم داشتم دلم میخواست به سام زنگ بزنم صداشو بشنوم
گوشی تو دستم بود که زنگ خورد خوشحال به گوشیم نگاه کردم که دیدم از خونه دارند زنگ میزنند
گوشی رو جواب دادم و شروع کردم به حرف زدن با مامان
مامان اعلام کرد پسر داییم با دختر عمم قراره یک هفته بعد از امتحانات من عقد کنند
بابام هم گفته چون ترم آخرمه دیگه باید برگردم خونه خودمون شهرستان و بیشتر از این صلاح نیست موندنم تو تهران
مامان همش میگفت و من حرص میخوردم
بالاخره وقتی کلافگی و بی حالی من رو دید گوشی رو قطع کرد
با حرص گوشیمو پرت کردم رو مبل و به یه نقطه خیره شدم
اوف اگه برگردم شهرستان پس سام چی میشه
من نمیخواستم برگردم
من تازه میخوام با سام باشم
گریم گرفته بود بی خود و بی جهت اشکم در اومد
انگار که احتیاج به یه تخلیه روحی داشتم
انگار خیلی چیزها رو دلم جمع شده بود...
بعضی وقتها با وجود اینکه هیچی نشده ولی فشارهای عصبی که رو ی هم بهم وارد شده منو اذیت میکنه و یهو یه جایی با یه حرف کوچیک منفجر میشم و اشکم در میاد
الان هم فکر کنم حرف های مامان دو سه قطره ی آخری بود که لبریزم کرد
گوشیم زنگ خورد ولی حسش رو نداشتم برم و جواب بدم
با قطع شدن زنگ گوشیم پشت سرش گوشی خونه زنگ خورد
بازم حوصله نداشتم جواب بدم ولی بدجور با اصرار شدید داشت زنگ میزد
تا اومدم جواب بدم بازم قطع شد
۱۵.۶k
۲۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.