Part250
#Part250
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
+ فدای مرسی گفتن ارومت خوشکلم، قابل شما رو نداره، دیگه برو خوش بگذره
_ باشه مرسی تو هم مواظب خودت باش امشبم مثل دیشب نکن زود بیا خونه
یارا چنان بهم زل زده بود که انگار جن دیده بود
از سام خداحافظی کردم که یارا شروع کرد به میخره بازی
_ ماشالله ماشالله بزنم به تخته چه زوج عاشقی، شیرین چی شد همه رو برام تعریف کن داشتم دییونه میشدم هرچی هم بهت زنگ و اس ام اس میدادم جواب نمیدادی فکر کردم حوصلمو نداری
لبخندی زدم و شروع کردم به تعریف کردن
البته یه جاهایی رو سانسور کردم و فقط گفتم تو بغلش خوابیده بودم و این اتفاق افتاد نگفتم قبلش چیکار کردیم
راستش خجالت میکشیدم حتی بگم تست عدم بکارتم مثبت بوده به خاطر همین عقدمون کردند
از رازهای سام حتی یک واو همونگفتم ولی هنوز هم اخر ماجراشون برام مجهوله
هنوز نمیدونم اون پسری که داداش باسمن هست کجاست، هنوز نمیدونم پارمیس دقیقاً کجای این داستانه
با یارا غذامون رو خوردیم و از رستوران اومدیم بیرون
سانتافه ی سام دستم بود ولی هرکاری کردم یارا با من نیومد
سر راه نمیدونم چرا به دلم اومد سام رو سورپرایز کنم
انگار بعد از امروز صبح تازه درک کرده بودم شوهر دارم
سر راه یه دسته گل گرفتم و رفتم سمت شرکت
حس ابهت میکردم از اینکه شوهرم صاحب همچین جایی هست
با اعتماد به نفس کامل سمت شرکت فدم برداشتم
همه قبلاً منو دیده بودند
یه جوری نگام میکردند ولی من با اعتماد به نفس و یه لبخند خاص قدم برمیداشتم رسیدم دم در اتاق که منشی سام لبخندی روم زد
_ سلام خوش اومدید
+ سلام عزیزم خسته نباشی، هستند؟
بله یه لحظه اجازه بدید باهاشون هماهنگ کنم
لبخندی زدم خواستم سرم رو بندازم برم داخل ولی خودم رو کنترل کردم پر رو بازی در نیارم
همون لحظه در باز شد و پارمیس با چشمهای گریون از اتاق اومد بیرون
با دیدن من بازم نگاهی خالی و بی تفاوت بهم انداخت و رفت در باز بود و سام رو دیدم که کلافه دستش رو کرده بود تو موهاش
اروم در رو زدم
_ سام؟
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
+ فدای مرسی گفتن ارومت خوشکلم، قابل شما رو نداره، دیگه برو خوش بگذره
_ باشه مرسی تو هم مواظب خودت باش امشبم مثل دیشب نکن زود بیا خونه
یارا چنان بهم زل زده بود که انگار جن دیده بود
از سام خداحافظی کردم که یارا شروع کرد به میخره بازی
_ ماشالله ماشالله بزنم به تخته چه زوج عاشقی، شیرین چی شد همه رو برام تعریف کن داشتم دییونه میشدم هرچی هم بهت زنگ و اس ام اس میدادم جواب نمیدادی فکر کردم حوصلمو نداری
لبخندی زدم و شروع کردم به تعریف کردن
البته یه جاهایی رو سانسور کردم و فقط گفتم تو بغلش خوابیده بودم و این اتفاق افتاد نگفتم قبلش چیکار کردیم
راستش خجالت میکشیدم حتی بگم تست عدم بکارتم مثبت بوده به خاطر همین عقدمون کردند
از رازهای سام حتی یک واو همونگفتم ولی هنوز هم اخر ماجراشون برام مجهوله
هنوز نمیدونم اون پسری که داداش باسمن هست کجاست، هنوز نمیدونم پارمیس دقیقاً کجای این داستانه
با یارا غذامون رو خوردیم و از رستوران اومدیم بیرون
سانتافه ی سام دستم بود ولی هرکاری کردم یارا با من نیومد
سر راه نمیدونم چرا به دلم اومد سام رو سورپرایز کنم
انگار بعد از امروز صبح تازه درک کرده بودم شوهر دارم
سر راه یه دسته گل گرفتم و رفتم سمت شرکت
حس ابهت میکردم از اینکه شوهرم صاحب همچین جایی هست
با اعتماد به نفس کامل سمت شرکت فدم برداشتم
همه قبلاً منو دیده بودند
یه جوری نگام میکردند ولی من با اعتماد به نفس و یه لبخند خاص قدم برمیداشتم رسیدم دم در اتاق که منشی سام لبخندی روم زد
_ سلام خوش اومدید
+ سلام عزیزم خسته نباشی، هستند؟
بله یه لحظه اجازه بدید باهاشون هماهنگ کنم
لبخندی زدم خواستم سرم رو بندازم برم داخل ولی خودم رو کنترل کردم پر رو بازی در نیارم
همون لحظه در باز شد و پارمیس با چشمهای گریون از اتاق اومد بیرون
با دیدن من بازم نگاهی خالی و بی تفاوت بهم انداخت و رفت در باز بود و سام رو دیدم که کلافه دستش رو کرده بود تو موهاش
اروم در رو زدم
_ سام؟
۶.۰k
۰۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.