پدر امروز روز توست و جات خالیه
پدر امروز روز توست و جات خالیه
از رفتنت گذشت چند سالیه
دست پینه بسته ات بی نشانیه
نیستی گلوم پر از بغضهای کالیه
خواستم که پیشم باشی ولی نبودی
از روزگار پرسیدم این چه بد فالیه
خوابیده بودی خواب به خواب شدی
سالها دستهای من از آغوش تو خالیه
در دلم حسرت اینه که باز بگم پدر
در روزی که بازار معرفت خالیه
شبم صبح نمیشود تا تو رو ببینم
دلم در تنهاییا سرد شده یخچالیه
ای خسته سالیان کی زندگی کردی
ارام بخواب سالها سالهای خشکسالیه ...
از رفتنت گذشت چند سالیه
دست پینه بسته ات بی نشانیه
نیستی گلوم پر از بغضهای کالیه
خواستم که پیشم باشی ولی نبودی
از روزگار پرسیدم این چه بد فالیه
خوابیده بودی خواب به خواب شدی
سالها دستهای من از آغوش تو خالیه
در دلم حسرت اینه که باز بگم پدر
در روزی که بازار معرفت خالیه
شبم صبح نمیشود تا تو رو ببینم
دلم در تنهاییا سرد شده یخچالیه
ای خسته سالیان کی زندگی کردی
ارام بخواب سالها سالهای خشکسالیه ...
۸۳۸
۱۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.