می دانی که
می دانی که
چشمانم
بشارت فراموش شده ای ست که
میان نگاهت
به انزوا نشست
من،عطر گریزان باران بودم
که در کوچه های بی کسی
تنهایی را بوییده بودم
و اسم تو را
روی تنهاترین درخت بی ثمر
بارها
نوشته بودم
اما هیچگاه
آرزوهایم را
میان باران ،میان کوچه های تنهایی
فریاد نزدم
و کسی ندانست
که روزی عاشق چشمهایی بودم
که هیچوقت
میان باران ،مرا
ندیده بود.
چشمانم
بشارت فراموش شده ای ست که
میان نگاهت
به انزوا نشست
من،عطر گریزان باران بودم
که در کوچه های بی کسی
تنهایی را بوییده بودم
و اسم تو را
روی تنهاترین درخت بی ثمر
بارها
نوشته بودم
اما هیچگاه
آرزوهایم را
میان باران ،میان کوچه های تنهایی
فریاد نزدم
و کسی ندانست
که روزی عاشق چشمهایی بودم
که هیچوقت
میان باران ،مرا
ندیده بود.
۱.۳k
۱۹ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.