با تیشه ی خیـــــــال تراشیده ام تو را
با تیشه ی خیـــــــال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را
از آسمــان بــه دامنـــــــــم افتاده آفتاب؟
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را
هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمــــام گلهـــــــا بوییده ام تـــــــــــو را
رویای آشنای شب و روز عمــــر من!
در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را
از هــــر نظر تــــــــو عین پسند دل منی
هم دیده،هم ندیده، پسندیده ام تو را
با آنکه جـز سکوت جوابم نمی دهی
در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را
از شعر و استعـــاره و تشبیه برتــــری
با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را. . .
در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را
از آسمــان بــه دامنـــــــــم افتاده آفتاب؟
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را
هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمــــام گلهـــــــا بوییده ام تـــــــــــو را
رویای آشنای شب و روز عمــــر من!
در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را
از هــــر نظر تــــــــو عین پسند دل منی
هم دیده،هم ندیده، پسندیده ام تو را
با آنکه جـز سکوت جوابم نمی دهی
در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را
از شعر و استعـــاره و تشبیه برتــــری
با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را. . .
۹۱۵
۰۴ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.