عشق خون آشام
عشق خون آشام
قسمت یازدهم
وقتی از ما از ماشین پیاده شدیم خیلی خشک و
رسمی بهمون خوش آمد گفتند و ما اول از همه
وارد سالن شدیم با تعجب به اطراف نگاه کردم
ملینا : فکر کنم خونه خیلی بزرگی باشه نه فکر
کنم یه کاخ بزرگه من میخوام همه جا رو ببینم
وقتی رفتیم تو سالن ، ملینا رو زیر نظر داشتم
خیلی تعجب کرده و حتما" میخواد همه جا رو
ببینه اگه بلایی سر ِ خودش نیاره وبتونم سالم
برگردونمش کار خیلی بزرگی کردم به بهونه
گشنگی جو عوض کردم ملینا زیاد نره تو فکر
جونگ مین : زیاد فکر نکن وای چقد گشنمه
جونگ مین به خانم سرخدمتکار با لبخند گفت
جونگ مین : من خیلی گشنمه کی شام میخوریم؟
( مین هوانگ ) خانم سرخدمتکار :شام و ساعت
هفت سِرو میکنیم میخواین الآن یه غذای سبک
براتون آماده کنم قربان جونگ مین : بله ممنون
از گشنگی دارم میمیرم خانم مین : قربان دیگه
هیچ وقت این حرف و به زبون نیارین مناسب
شما نیس . من ساکت بودم و حرفی نمیزدم وقتی
خانم مین اتاقم و نشون داد با نگاش مجبورم کرد
زود برم تو اتاق فقط برای جونگ مین دستی تکان
دادم رفتم تو اتاقم. خیلی بزرگ و روشن بود وسایل
امروزی توش بود ال سی دی بزرگ مبل وتخت
میز و صندلی همه طرح های امروزی بود من
فکر کردم وسایلش قدیمی باشه جلوی اتاق یه
تراس کوچیک بود که رو به منظره خیلی قشنگی
بود کلی از اتاقم خوشم اومد خیلی دلم میخواست
اتاق جونگ مین و هم ببینم ولی از اون خانومه
میترسم برم بیرون خیلی بد نگاه میکنه آدم میترسه
چند دقیقه بعد صدای در اومد وقتی باز کردم یه پسره
همدون و وسایلم و آورده بود و بهش گفتم که اونها
رو بیاره تا دَم کمد من مرتبشون میکنم و تشکر کردم
و در و بستم به ساعت نگاه کردم تا هفت بیشتر از
نیم ساعت دیگه مونده بود منم رفتم و وسایلم و
گذاشتم تو کمد دیگه کارم تموم شده بود که صدای در
اومد خانم لی بود که گفت برای شام برم پایین وقتی
داشتم دنبال خانم لی میرفتم به جاهایی که تو مسیر بود
به دقت نگاه کردم که راه برگشت و یاد بگیرم از راه
پله بزرگ و قشنگی رفتیم پایین و از یه راهرو نسبتا"
باریک و طولانی رد شدیم و به یه در خیلی قشنگ و
بزرگ رسیدیم که خانم لی در و برام باز کرد و با دست
تعارف کرد که برم تو منم تشکر کردم و رفتم تو اتاق
یه میز خیلی دراز با حدودا" بیست،سی تا ، جونگ مین
اولین صندلی یعنی روبروی درنشسته بود با دست اشاره
کرد که برم کنارش بشینم و رفتم ملینا : چه خبره برا دو
نفر آدم میز به این بزرگی اینا چیه چه غذایه من که فکر
از همین الآن میتونم افکارش و بشنوم که چی میخواد بگه
نکنم خوشمزه باشه جونگ مین : اگه گشنه باشی از این
حرفا نمیزنی آدم گشنه نمیتونه فکر کنه چه برسه به اینکه
غذا رو دوست داشته باشه یا نه. میتونی از این مرغ بخوری
یا این ماهی ، خرچنگ هم هست ملینا : بسه دیگه کور نیسما
میبینم اَه اَه حالم و بهم زدی آخه اینم غذاست آدم میترسه بهش
نگاه کنه چه برسه به اینکه بخوره اینو از جلو چشم بردار
نمیتونم غذا بخورم و جونگ مین ظرف خرچنگ و برداشت برد
گذاشت وسط میز و برگشت و مشغول غذا خوردن بودیم تموم که
شد با شیطنت و خیلی آروم گفتم ملینا : چرا آدمای این خونه
اینقدربهت احترام میذارن ؟ خانم مین هم میگه قربان چیه ؟
نکنه شاهزاده ای چیزی هستی و من خبر ندارم؟ این و که
از این کاراش خوشم میومد میترسیدم این حس ِ(فضولی)یه جا
کار بده دستش از همه چی میخواد سردر بیاره یه سوالی پرسید
که خنده م گرفت خیلی به رفتارای اطرافیان زیر نظر داشت
فهمیدم خیلی پولدارین چیه چرا میخندی باشه دیگه حرف
نمیزنم من میخوام قصر باشکوهتون و ببینم اگه...
جونگ مین : گم نشی و ما رو تو دردسر نندازی بهت گفته
باشم اگه گم شدی خودت میگردی و راه و پیدا میکنی برو
فقط مواظب باش بای .
با اینکه نگرانش بودم ولی اجازه دادم بره و برای خودش
بگرده ، اگه بهش اجازه نمیدادم فکرای بدی میکرد .
قسمت یازدهم
وقتی از ما از ماشین پیاده شدیم خیلی خشک و
رسمی بهمون خوش آمد گفتند و ما اول از همه
وارد سالن شدیم با تعجب به اطراف نگاه کردم
ملینا : فکر کنم خونه خیلی بزرگی باشه نه فکر
کنم یه کاخ بزرگه من میخوام همه جا رو ببینم
وقتی رفتیم تو سالن ، ملینا رو زیر نظر داشتم
خیلی تعجب کرده و حتما" میخواد همه جا رو
ببینه اگه بلایی سر ِ خودش نیاره وبتونم سالم
برگردونمش کار خیلی بزرگی کردم به بهونه
گشنگی جو عوض کردم ملینا زیاد نره تو فکر
جونگ مین : زیاد فکر نکن وای چقد گشنمه
جونگ مین به خانم سرخدمتکار با لبخند گفت
جونگ مین : من خیلی گشنمه کی شام میخوریم؟
( مین هوانگ ) خانم سرخدمتکار :شام و ساعت
هفت سِرو میکنیم میخواین الآن یه غذای سبک
براتون آماده کنم قربان جونگ مین : بله ممنون
از گشنگی دارم میمیرم خانم مین : قربان دیگه
هیچ وقت این حرف و به زبون نیارین مناسب
شما نیس . من ساکت بودم و حرفی نمیزدم وقتی
خانم مین اتاقم و نشون داد با نگاش مجبورم کرد
زود برم تو اتاق فقط برای جونگ مین دستی تکان
دادم رفتم تو اتاقم. خیلی بزرگ و روشن بود وسایل
امروزی توش بود ال سی دی بزرگ مبل وتخت
میز و صندلی همه طرح های امروزی بود من
فکر کردم وسایلش قدیمی باشه جلوی اتاق یه
تراس کوچیک بود که رو به منظره خیلی قشنگی
بود کلی از اتاقم خوشم اومد خیلی دلم میخواست
اتاق جونگ مین و هم ببینم ولی از اون خانومه
میترسم برم بیرون خیلی بد نگاه میکنه آدم میترسه
چند دقیقه بعد صدای در اومد وقتی باز کردم یه پسره
همدون و وسایلم و آورده بود و بهش گفتم که اونها
رو بیاره تا دَم کمد من مرتبشون میکنم و تشکر کردم
و در و بستم به ساعت نگاه کردم تا هفت بیشتر از
نیم ساعت دیگه مونده بود منم رفتم و وسایلم و
گذاشتم تو کمد دیگه کارم تموم شده بود که صدای در
اومد خانم لی بود که گفت برای شام برم پایین وقتی
داشتم دنبال خانم لی میرفتم به جاهایی که تو مسیر بود
به دقت نگاه کردم که راه برگشت و یاد بگیرم از راه
پله بزرگ و قشنگی رفتیم پایین و از یه راهرو نسبتا"
باریک و طولانی رد شدیم و به یه در خیلی قشنگ و
بزرگ رسیدیم که خانم لی در و برام باز کرد و با دست
تعارف کرد که برم تو منم تشکر کردم و رفتم تو اتاق
یه میز خیلی دراز با حدودا" بیست،سی تا ، جونگ مین
اولین صندلی یعنی روبروی درنشسته بود با دست اشاره
کرد که برم کنارش بشینم و رفتم ملینا : چه خبره برا دو
نفر آدم میز به این بزرگی اینا چیه چه غذایه من که فکر
از همین الآن میتونم افکارش و بشنوم که چی میخواد بگه
نکنم خوشمزه باشه جونگ مین : اگه گشنه باشی از این
حرفا نمیزنی آدم گشنه نمیتونه فکر کنه چه برسه به اینکه
غذا رو دوست داشته باشه یا نه. میتونی از این مرغ بخوری
یا این ماهی ، خرچنگ هم هست ملینا : بسه دیگه کور نیسما
میبینم اَه اَه حالم و بهم زدی آخه اینم غذاست آدم میترسه بهش
نگاه کنه چه برسه به اینکه بخوره اینو از جلو چشم بردار
نمیتونم غذا بخورم و جونگ مین ظرف خرچنگ و برداشت برد
گذاشت وسط میز و برگشت و مشغول غذا خوردن بودیم تموم که
شد با شیطنت و خیلی آروم گفتم ملینا : چرا آدمای این خونه
اینقدربهت احترام میذارن ؟ خانم مین هم میگه قربان چیه ؟
نکنه شاهزاده ای چیزی هستی و من خبر ندارم؟ این و که
از این کاراش خوشم میومد میترسیدم این حس ِ(فضولی)یه جا
کار بده دستش از همه چی میخواد سردر بیاره یه سوالی پرسید
که خنده م گرفت خیلی به رفتارای اطرافیان زیر نظر داشت
فهمیدم خیلی پولدارین چیه چرا میخندی باشه دیگه حرف
نمیزنم من میخوام قصر باشکوهتون و ببینم اگه...
جونگ مین : گم نشی و ما رو تو دردسر نندازی بهت گفته
باشم اگه گم شدی خودت میگردی و راه و پیدا میکنی برو
فقط مواظب باش بای .
با اینکه نگرانش بودم ولی اجازه دادم بره و برای خودش
بگرده ، اگه بهش اجازه نمیدادم فکرای بدی میکرد .
۹.۴k
۲۰ مرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.