برگِ پاییزم و ترسی ززمستانم نیست
برگِ پاییزم و ترسی ززمستانم نیست
با من امروز تنی هست! ولی جانم نیست
بی خبر رفتی و حالا خبرت را نفرست
زیر آوار دگر طاقتِِ بارانم نیست!
یادِ گیسوی تو هرلحظه به رویایِ من ست
شب به شب بی تو به جز خوابِ پریشانم نیست
حاصلِ جمعِ تو بودن، همه تنها شدن ست
رودِ پیوسته به دریایم و پایانم نیست
"با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر"١
آه! می گردم و می گردم و می دانم نیست!
با من امروز تنی هست! ولی جانم نیست
بی خبر رفتی و حالا خبرت را نفرست
زیر آوار دگر طاقتِِ بارانم نیست!
یادِ گیسوی تو هرلحظه به رویایِ من ست
شب به شب بی تو به جز خوابِ پریشانم نیست
حاصلِ جمعِ تو بودن، همه تنها شدن ست
رودِ پیوسته به دریایم و پایانم نیست
"با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر"١
آه! می گردم و می گردم و می دانم نیست!
۲۸۸
۲۳ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.