صدای آرتین و دادش بلند شد
صدای آرتین و دادش بلند شد
-رزا مگه من نگفتم این قضیرو تمومش کن؟داری آبرومو حراج میکنی نه؟تمومش کن ...تمومش کن
چی داره میگه این دیوونه؟...چش شده یهو؟..داره با کی دعوا میکنه با رزا؟
آروم درو باز کزدم جوری که خودمم صداشو به زور شنیدم
خودمو چسبوندم به در جوری که معلوم نشم...
صدای لرزونه رزا اومد
-آرتین ...من..من
ادامه داد
-من عاشقتم آرتین ...دِ لامصب چرا نمیفهمی؟
-رزا بس کن بین منو تو چیزی نبوده و نخواهر بود ...اون یه جریانی بود خندیدیم شوخی کردیم تموم شد رفت..ده بار گفتم..من به تو علاقه ای ندارم رزا جان اینو بفهم
آرتین چی میگفت..من نمیفهمم..اون عاشقه رزاس پس چرا داره اینجوری حرف میزنه وا...نباید اینجوری دله رزارو بشکنه..
آرتین ادامه داد
-من نمیخوام ناراحتت کنم ولی تو..تو داری آبرومو میدی به باد الان کله فامیل دارن میگن من اومدم خواستگاریت..چرا همونجا تمومش نکردی؟هرچی من بهت میگم...انگار نه انگار..
-آرتین خب من...من...اصن چرا عاشقم نیسی؟مگه من چی از دخترای دیگه کم دارم؟.میدونی نابود میشدم وقتی فهمیدم با یه دختره غریبه همخونه شدی..ـآخه چرا؟
-به توچه رزا ؟به توچه؟من بخاطر حاله روحی روانیت چیزی نگفتم..ولی تو شورشو دراوردی ..هرکی منو میبینه میگه ایشالا خوشبخت شی ...(این یه تیکه رو به حالته تمسخر گفت)
احساس کردم صدای قدمای یکی داره بهم نزدیک میشه..خواستم فرار کنم که انگار دیگه بی فایده آرتین زیر چشمی منو نگاه کردو رفت تو اتاق...کاملا معلوم بود خیلی عصبانیه
بیخیاله اینا شدم ..من حالا یه چیز بگم بپرن بهم مشکله خودشونه خودشون حلش کنن
خواستم برم بالا از رعناجون بپرسم که آرتین واقعا رفته خواستگاری رزا؟..
اینجوری که آرتین حرف زد فک کنم نرفته ولی میخوامم مطمئن شم (حسه فضولیم گل کرده)
زود کفشمامو پوشیدمو رفتم بالا دیدم رزا با اخم نشسته رو مبل تا چشنش افتاد به من پوزخندی زدو چشم غره ای بهم رفت منم بی محل به اون رفتم تو آشپزخونه دیدم رعنا خانوم اونجا نیس رفتم تو اتاق دیدم رو تخت خوابه ...رفتم گوشه ای رو تخت نشستمو با گوشیم ور میرفتم که یهو رعنا جون چشماشو باز کرد با هول گفتم
-وای ببخش رعنا جون خسته بودی بیدارت کردم همین الان میرم بیرون
اومدم پاشم که یهو دستمو گرفت و گفت
-دختر بذار منم حرف بزنم میبریو میدوزیا
-ببخشید
-نه عزیزم من بخاطر تو بیدار نشدم کلا خوابم نبرد
-رعنا جون میشه یه سوال میشه بپرسم؟
-صد تا سوال بپرس
-آرتین رفته خواستگاریه رزا؟
بلند خندید و گفت
-از کجا این خبر اومده تو دستت؟
ینی واقعاااا رفته خواستگاریش؟خب آرتینم دل دارهه دیگه دلیل براین نمیشه که چون روانشناسه از کسی خوشش نیاد شاید اون کس رزاس پس چرا میگفت نمیذارم هیچ دختری بیاد سمتم و نمیرم سمته هیچ دختری وااا خب شاید نمی خواسته بهت بگه والا
با اِنو مِن گفتم
-ماهان و رزا داشتن تو گروهو اینا میگفتن منم شنیدم
-خخخ آره کله فامیل پر شده بیچاره آرتین هرکی بهش میرسه میگه رفتی خواستگاری رزا؟
-ینی رفته؟نرفته؟چی پس؟
-نه عزیزم
-نه ینی چی؟
د لامصب درست حرف بزن نمیدونستم چرا اینقدر میخوام بدونم واقعا نمیدونم
با غش غش خندیدن گفت
-نه عزیزم نرفته
بابا من گفتمممم آرتین این کاره نیسسسسسس
یهو نیشم وا شدو گفتم
-آهان منم گفتم آخه...
-چطور؟چرا پرسیدی؟
-همینجوری
چپ چپ نگام مردو خندید و گفت
-باشه منم باور کردم
نه خداوکیلی چرا پرسیدم که اینجوری فکر کنه اصن به منچه آرتین خره کی باشه ..نه آخی گوگولی کجاش میخوره به خر
با صدای باز شدنه در به خودم اومدم رعنا جون رفته بود بیرون از اتاقو رزا اومد داخل
خودمو زدم به بیخیالی که انگار اصن وجود نداره
گفت
-اسمت چی بود؟
با اعتماد به نفسو محکم گفتم
-مهتاب
-آهان میگما..
-میشنوم
-مزاحمم؟
-شاید باشی...
چقدر دوس داشتم حرصش بدمو لجشو در بیارم خودمم نمیدونم چرا...
یهو با تمسخر گفت
-برو بابا میخواستم بگم ...تو باآرتین رابطه ای داری...
با اطمینان و جدیت گفتم
-به تو مربوط میشه؟
-داری یا نه؟
-به فرض که داشته باشم تو چی کار داری؟...
بزار یکم فکر کنه آرتین از من خوشش میاد مطمئنم حرص میخوره...خب اینم یه تنبیهه واسش که دیگه پسره مردمو کلافه نکنه..بااینکه با آرتین بدجوری لج بودمو هرکاری میکردم برای حرص دادنش تو این یه مورد ..نمیدونم چم بود
-داری یا نهههه؟؟؟؟
-اول بگو برای چی؟
-مهتاب
چه زود دختر خاله شدددددـ....
-بگو
-من...من...
-تو آرتینو دوس داری مگه نه؟
سرشو آورد بالا و گفت
-آره چه خوب فهمیدی...حسودیت نمیشه
-نه چرا ؟
-مگه تو با آرتین....
-برو بابا فکر کردی من از اون دخترام...شاید تو باشی ولی من..من آبرو دارم
-میشه کمکم کنی؟
-کمک؟
-آره کمک
-چی کمکی؟
-کمکم کن آرتینو عاشقه خودم بکنم...ای کاش من هم خونه ایه اون بود
-چیییی؟ینی چی ...من باید کاری کنم آرتین عاشقه تو بشه..تو ...
-رزا مگه من نگفتم این قضیرو تمومش کن؟داری آبرومو حراج میکنی نه؟تمومش کن ...تمومش کن
چی داره میگه این دیوونه؟...چش شده یهو؟..داره با کی دعوا میکنه با رزا؟
آروم درو باز کزدم جوری که خودمم صداشو به زور شنیدم
خودمو چسبوندم به در جوری که معلوم نشم...
صدای لرزونه رزا اومد
-آرتین ...من..من
ادامه داد
-من عاشقتم آرتین ...دِ لامصب چرا نمیفهمی؟
-رزا بس کن بین منو تو چیزی نبوده و نخواهر بود ...اون یه جریانی بود خندیدیم شوخی کردیم تموم شد رفت..ده بار گفتم..من به تو علاقه ای ندارم رزا جان اینو بفهم
آرتین چی میگفت..من نمیفهمم..اون عاشقه رزاس پس چرا داره اینجوری حرف میزنه وا...نباید اینجوری دله رزارو بشکنه..
آرتین ادامه داد
-من نمیخوام ناراحتت کنم ولی تو..تو داری آبرومو میدی به باد الان کله فامیل دارن میگن من اومدم خواستگاریت..چرا همونجا تمومش نکردی؟هرچی من بهت میگم...انگار نه انگار..
-آرتین خب من...من...اصن چرا عاشقم نیسی؟مگه من چی از دخترای دیگه کم دارم؟.میدونی نابود میشدم وقتی فهمیدم با یه دختره غریبه همخونه شدی..ـآخه چرا؟
-به توچه رزا ؟به توچه؟من بخاطر حاله روحی روانیت چیزی نگفتم..ولی تو شورشو دراوردی ..هرکی منو میبینه میگه ایشالا خوشبخت شی ...(این یه تیکه رو به حالته تمسخر گفت)
احساس کردم صدای قدمای یکی داره بهم نزدیک میشه..خواستم فرار کنم که انگار دیگه بی فایده آرتین زیر چشمی منو نگاه کردو رفت تو اتاق...کاملا معلوم بود خیلی عصبانیه
بیخیاله اینا شدم ..من حالا یه چیز بگم بپرن بهم مشکله خودشونه خودشون حلش کنن
خواستم برم بالا از رعناجون بپرسم که آرتین واقعا رفته خواستگاری رزا؟..
اینجوری که آرتین حرف زد فک کنم نرفته ولی میخوامم مطمئن شم (حسه فضولیم گل کرده)
زود کفشمامو پوشیدمو رفتم بالا دیدم رزا با اخم نشسته رو مبل تا چشنش افتاد به من پوزخندی زدو چشم غره ای بهم رفت منم بی محل به اون رفتم تو آشپزخونه دیدم رعنا خانوم اونجا نیس رفتم تو اتاق دیدم رو تخت خوابه ...رفتم گوشه ای رو تخت نشستمو با گوشیم ور میرفتم که یهو رعنا جون چشماشو باز کرد با هول گفتم
-وای ببخش رعنا جون خسته بودی بیدارت کردم همین الان میرم بیرون
اومدم پاشم که یهو دستمو گرفت و گفت
-دختر بذار منم حرف بزنم میبریو میدوزیا
-ببخشید
-نه عزیزم من بخاطر تو بیدار نشدم کلا خوابم نبرد
-رعنا جون میشه یه سوال میشه بپرسم؟
-صد تا سوال بپرس
-آرتین رفته خواستگاریه رزا؟
بلند خندید و گفت
-از کجا این خبر اومده تو دستت؟
ینی واقعاااا رفته خواستگاریش؟خب آرتینم دل دارهه دیگه دلیل براین نمیشه که چون روانشناسه از کسی خوشش نیاد شاید اون کس رزاس پس چرا میگفت نمیذارم هیچ دختری بیاد سمتم و نمیرم سمته هیچ دختری وااا خب شاید نمی خواسته بهت بگه والا
با اِنو مِن گفتم
-ماهان و رزا داشتن تو گروهو اینا میگفتن منم شنیدم
-خخخ آره کله فامیل پر شده بیچاره آرتین هرکی بهش میرسه میگه رفتی خواستگاری رزا؟
-ینی رفته؟نرفته؟چی پس؟
-نه عزیزم
-نه ینی چی؟
د لامصب درست حرف بزن نمیدونستم چرا اینقدر میخوام بدونم واقعا نمیدونم
با غش غش خندیدن گفت
-نه عزیزم نرفته
بابا من گفتمممم آرتین این کاره نیسسسسسس
یهو نیشم وا شدو گفتم
-آهان منم گفتم آخه...
-چطور؟چرا پرسیدی؟
-همینجوری
چپ چپ نگام مردو خندید و گفت
-باشه منم باور کردم
نه خداوکیلی چرا پرسیدم که اینجوری فکر کنه اصن به منچه آرتین خره کی باشه ..نه آخی گوگولی کجاش میخوره به خر
با صدای باز شدنه در به خودم اومدم رعنا جون رفته بود بیرون از اتاقو رزا اومد داخل
خودمو زدم به بیخیالی که انگار اصن وجود نداره
گفت
-اسمت چی بود؟
با اعتماد به نفسو محکم گفتم
-مهتاب
-آهان میگما..
-میشنوم
-مزاحمم؟
-شاید باشی...
چقدر دوس داشتم حرصش بدمو لجشو در بیارم خودمم نمیدونم چرا...
یهو با تمسخر گفت
-برو بابا میخواستم بگم ...تو باآرتین رابطه ای داری...
با اطمینان و جدیت گفتم
-به تو مربوط میشه؟
-داری یا نه؟
-به فرض که داشته باشم تو چی کار داری؟...
بزار یکم فکر کنه آرتین از من خوشش میاد مطمئنم حرص میخوره...خب اینم یه تنبیهه واسش که دیگه پسره مردمو کلافه نکنه..بااینکه با آرتین بدجوری لج بودمو هرکاری میکردم برای حرص دادنش تو این یه مورد ..نمیدونم چم بود
-داری یا نهههه؟؟؟؟
-اول بگو برای چی؟
-مهتاب
چه زود دختر خاله شدددددـ....
-بگو
-من...من...
-تو آرتینو دوس داری مگه نه؟
سرشو آورد بالا و گفت
-آره چه خوب فهمیدی...حسودیت نمیشه
-نه چرا ؟
-مگه تو با آرتین....
-برو بابا فکر کردی من از اون دخترام...شاید تو باشی ولی من..من آبرو دارم
-میشه کمکم کنی؟
-کمک؟
-آره کمک
-چی کمکی؟
-کمکم کن آرتینو عاشقه خودم بکنم...ای کاش من هم خونه ایه اون بود
-چیییی؟ینی چی ...من باید کاری کنم آرتین عاشقه تو بشه..تو ...
۱۶.۲k
۰۶ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.