👑 پارت نوزده👑
👑 پارت نوزده👑
💗 ماتینا💗
نگاهی به گوشیم انداختم که دیدم مامانم زنگ زده گوشی را جواب دادم.....
_الو
مامان_سلام دختر خوبی.....رسیدی به دانشگاه؟
نمیخواستم بگم که تصادف کردم تا نگران نشه
_نه مامان جان تو راهم چطور؟
مامان_میخواستم اگه نرسیدی یه جعبه تو داشبورد بدش به مغازه اکبر اقا
_چشم مامان کاری نداری؟
مامان_نه قربونت خدافظ
_خدافظ عزیزم
نگاهی به اونا کردم که دیدم همچنان دارن نگام میکنن بشون گفتم:
_یه چند لحظه صبر کنید من برم کاری دارم الان میام.....
جعبه رو از داشبورد ماشین دراوردمو به سمت اونور خیابون رفتم چه جوب بزرگی بود و اونورترش پله وقت نداشتم که برم از رو پله رد شم واسه همین از تکنیک های پلیسی انجام دادمو از جوب رد شدم....سنگینیه نگاهارو حس میکردم برگشتم و نگاهی به متین و بردیا کردم که دیدم دهنشون شیش متر باز مونده سریع جعبه رو تحویل دادم و با همون تکنیک برگشتم دیدم همینجور دارن خیره نگام میکنن....
_چیه؟؟چیزی شده؟؟
متین_نه نه چیزی نشده....تو چطور تونستی این حرکتو انجام بدی؟؟این یه حرکت ساده نیس ک؟؟
رنگم پرید....
_عه چیزه نه نه چیز نیست اهههه....ببینید من کلاس ژیمناطتیک میرفتم واس همین و الانم اگه میشه یکم عقب جلو کنید من رد شدم کلاسم دیر شده.....بی حرف ماشینو دراوردن و من رد شدم....
****************************
وسطای کلاس بودیم که در زده شد و یه دختر اومد داخل....
استاد مهرجو_سلام دخترم....کاری داشتید؟؟
دختره_راستش من انتقالی گرفتم و تازه وارد این دانشگاه شدم:)
استاد_بفرمایید بشینید....
تنها جای خالی کنار من بود اومد و نشست...
دختره_من سونیا رسولی هستم
اسم فامیلش خیلیییییی اشنا بود
_منم ماتینا راد هستم
استاد_اخریا گوش بدید....
با این حرف استاد به سمتش برگشتیم و گوش دادیم بعد از کلاس داشتم وسایلمو جمع میکردم برم که......
💗 ماتینا💗
نگاهی به گوشیم انداختم که دیدم مامانم زنگ زده گوشی را جواب دادم.....
_الو
مامان_سلام دختر خوبی.....رسیدی به دانشگاه؟
نمیخواستم بگم که تصادف کردم تا نگران نشه
_نه مامان جان تو راهم چطور؟
مامان_میخواستم اگه نرسیدی یه جعبه تو داشبورد بدش به مغازه اکبر اقا
_چشم مامان کاری نداری؟
مامان_نه قربونت خدافظ
_خدافظ عزیزم
نگاهی به اونا کردم که دیدم همچنان دارن نگام میکنن بشون گفتم:
_یه چند لحظه صبر کنید من برم کاری دارم الان میام.....
جعبه رو از داشبورد ماشین دراوردمو به سمت اونور خیابون رفتم چه جوب بزرگی بود و اونورترش پله وقت نداشتم که برم از رو پله رد شم واسه همین از تکنیک های پلیسی انجام دادمو از جوب رد شدم....سنگینیه نگاهارو حس میکردم برگشتم و نگاهی به متین و بردیا کردم که دیدم دهنشون شیش متر باز مونده سریع جعبه رو تحویل دادم و با همون تکنیک برگشتم دیدم همینجور دارن خیره نگام میکنن....
_چیه؟؟چیزی شده؟؟
متین_نه نه چیزی نشده....تو چطور تونستی این حرکتو انجام بدی؟؟این یه حرکت ساده نیس ک؟؟
رنگم پرید....
_عه چیزه نه نه چیز نیست اهههه....ببینید من کلاس ژیمناطتیک میرفتم واس همین و الانم اگه میشه یکم عقب جلو کنید من رد شدم کلاسم دیر شده.....بی حرف ماشینو دراوردن و من رد شدم....
****************************
وسطای کلاس بودیم که در زده شد و یه دختر اومد داخل....
استاد مهرجو_سلام دخترم....کاری داشتید؟؟
دختره_راستش من انتقالی گرفتم و تازه وارد این دانشگاه شدم:)
استاد_بفرمایید بشینید....
تنها جای خالی کنار من بود اومد و نشست...
دختره_من سونیا رسولی هستم
اسم فامیلش خیلیییییی اشنا بود
_منم ماتینا راد هستم
استاد_اخریا گوش بدید....
با این حرف استاد به سمتش برگشتیم و گوش دادیم بعد از کلاس داشتم وسایلمو جمع میکردم برم که......
۳.۶k
۱۸ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.