داستان جف قاتل(jeff the killer)👇
داستان جف قاتل(jeff the killer)👇
خو حوصلع ندارم خیلی توضیح بدم خلاصش میکنم
دستمم نابود شد تا نوشتمش مدیونید اگه بخونیدو لایک نکنین
خانواده جف خونشونو تازه عوض کرده بودن اومده بودن ی محله دیه مامان باباش فک میکردن خیلی جای خوبیه جف و لیو(برادر کوچیکه جف)نمیتونستن چیزی بگن وقتی وسایلشونو جا ب جا کردن یکی از همسایه ها اومد واسه تولد پسرش خانواده جفو دعوت کرد جف و لیو خاستن اعتراض کنن ک مامان جف گف حتما میان وقتی همسایه هاشون رفتن جف گف چرا قبول کردی ب ی جشن احمقانه بری من نمیخام بیام(ازین حرفا دیه) مامانشم گف جف ما تازه اینجا اومدیم و باید نشون بدیم دوس داریم وقتمونو با همسایه هامون بگزرونیم(بگذرونیم بگظرونیم بگضرونیم حالا هرچی) جف میخاس دوباره دادو بیداد کنه ک پشیمون شد چون میدونس مامانش گوش نمیده رف تو اتاقشو دراز کشید رو تختش داش ب سقف نگا میکرد ک ی حس عجیبی بهش دس داد(ولی جف دس نداد ضایش کرد) حس دردناکی نبود ولی عجیب بود
صب روز بعدش جف پاشد بره مدرسع موقع صبونه خوردن دوباره اون حسه بهش دس داد(و جف بازم ضایش کرد)
ولی جف اهمیت نداد جفو لیو رفتن بیرون منتظر اتوبوس شدن ک س تا بچه با اسکیت برد پریدن دورشون(جلوشون حالا هرچی) جفو لیو گفتن هی چ مرگتونه یکیشون وایسادو با ی ضربه اسکیتشو برداش حدودا دوازده سالش بود ی سال کوچیکتر از جف پیرن شلوار جین آبی پوشیده بود همون یاروعه(پسره)گف به به همسایه های جدید داریم یهو اون دوتای دیگه هم واسادن یکیشون لاغر استخونی بود اون یکی چاق گنده یارو اولیه گف بزارین خودمونو معرفی کنیم این کیته و ب پسر استخونیه اشاره کرد قیافش گیج بودو تابع بنظر میرسید و اینم تروی و پسر چاق اشاره کرد و اسم منم رندیه الان برای همه بچه های همسایه ی قیمتی برای اتوبوس هس میفهمین ک لیو بلند شد میخاس کتکشون بزنه(چششونو کور کنه یا همچین چیزی)ک رندی روش چاقو کشید سرشو تکون دادو گف امیدوار بودم بیشتر همکاری کنی ولی ظاهراً باید از راه سخت وارد عمل شیم کیت رف سمت لیو و کیف پولشو برداش اون حسه دوباره ب جف دس داد(اینفه جف ضایش نکرد)ولی ایندفه خیلی قوی تر بود جف وایساد لویی بهش اشاره کرد ک بشینه ولی جف گوش ندادو و رندی گف بچه ولگرد بی ارزش کیف پول برادرمو بهش پس بده رندی کیف پولو از کیت گرفتو گذاش تو جیبش چاقوی خودشو از تو جیبش درآوردو گف اوه حالا میخای چیکار کنی تا جمله رندی تموم شد جف ی مشت زد تو دماغش وقتی رندی خاس دماغشو بخاطر درد بگیره جف مچ دستشو گرفتو شکست رندی جیغ زد (رنگشم بنفش بود)جف چاقو رندیو گرف کیتو تروی دویدن سمت جف...ولی جف سریع تر بود رندیو انداخ زمین کیت میخاس جفو زخمی کنه ولی جف خم شدو بازوشو زخمی کرد کیت جیغ (صورتی)کشیدو از درد افتاد زمین تروی حمله کرد ولی جف چاقو لازم نداش ی مشت ب شکم تروی زدو تروی افتادو بالا اورد لیو هیچ کاری نکردو فقط نگا کردو گف جف چطور تونستی اونا دیدن ک اتوبوس داره میاد میدونسن اگه ببیننشون مقصر میشن واسه همین با تند ازین سرعتی ک میتونستن دویدن وقتی عقبو نگا کردن راننده اتوبوسو دیدن ک با عجله رف سمت رندیو دوستاش جفو لیو جرعت نداشتن دربارش حرف بزنن رفتن مدرسه و تنها کاری ک میتونستن بکنم این بود ک بشیننو گوش بدن لیو فک میکرد داداشش فقط چن تا بچه رو کتک زده ولی جف میدونس طبیعی نبود چون از وقتی ک اون حس بهش دس داده بود خیلی قدرتش بیشتر شده بود جفو لیو بخاطر اتفاقی ک افتاد تصمیم گرفتن دیه با اتوبوس نرن مدرسه وقتی رسیدن خونه مامان باباشون پرسیدن مدرسه چطور بودو جف با صدایی ک شرارت ازش میبارید گف عالی بود روز بعد شنیدن ک در جلویی خونه رو میزنن مادر جف درو باز کردو دوتا پلیس دید وقتی جف اومد پایین دید مامانش داره یا عصبانیت بهش نگا میکنه مامانش گف جف این آقایون ب من گفتن ک تو س تا بچرو زدیو این ی دعوای معمولی نبوده اونا زخمی شدن جف ب زمین نگا کردو گف درسته ولی مامان اونا رو منو لیو چاقو کشیدن یکی از پلیسا گف پسرم ما س تا بچرو پیدا کردیم ک دوتاشون زخمی بودنو یکیشونم شکمش کبود بودو ما مدرک داریم ک تو فرار کردی حالا چی؟جف دیگه نمستونس کاری بکنه چون مدرکی وجود نداش ک ثابت کنه اونا ب خودشو برادرش حمله کردن مامان جف گف جف برادرتو صدا کن
جف نمیتونس کاری کنه چون اونا رو زده بود واسه همین گفت ک تقصیر من بود من زدمشون لیو خاص جلومو بگیره ولی موفق نشد پلیس ب همکارش نگا کردو هردو ب نشونه تواقغ سر تکون دادن ک یهو لیو گف صب کنین اونا ب لیو نگا کردنو دیدن چاقو دستشه پلیسا سریع اسلحه رو سمتش نشونه رفتن لیو گف من اون ولگردا رو زدم و برای اثبات حرفش استیناشو زد بالا و زخم کبودی رو نشون داد مث اینکه تو شکمش بوده یکی از پلیسا گف پسرم فقط چاقو رو بنداز زمین لیو چاقو رو برد
خو حوصلع ندارم خیلی توضیح بدم خلاصش میکنم
دستمم نابود شد تا نوشتمش مدیونید اگه بخونیدو لایک نکنین
خانواده جف خونشونو تازه عوض کرده بودن اومده بودن ی محله دیه مامان باباش فک میکردن خیلی جای خوبیه جف و لیو(برادر کوچیکه جف)نمیتونستن چیزی بگن وقتی وسایلشونو جا ب جا کردن یکی از همسایه ها اومد واسه تولد پسرش خانواده جفو دعوت کرد جف و لیو خاستن اعتراض کنن ک مامان جف گف حتما میان وقتی همسایه هاشون رفتن جف گف چرا قبول کردی ب ی جشن احمقانه بری من نمیخام بیام(ازین حرفا دیه) مامانشم گف جف ما تازه اینجا اومدیم و باید نشون بدیم دوس داریم وقتمونو با همسایه هامون بگزرونیم(بگذرونیم بگظرونیم بگضرونیم حالا هرچی) جف میخاس دوباره دادو بیداد کنه ک پشیمون شد چون میدونس مامانش گوش نمیده رف تو اتاقشو دراز کشید رو تختش داش ب سقف نگا میکرد ک ی حس عجیبی بهش دس داد(ولی جف دس نداد ضایش کرد) حس دردناکی نبود ولی عجیب بود
صب روز بعدش جف پاشد بره مدرسع موقع صبونه خوردن دوباره اون حسه بهش دس داد(و جف بازم ضایش کرد)
ولی جف اهمیت نداد جفو لیو رفتن بیرون منتظر اتوبوس شدن ک س تا بچه با اسکیت برد پریدن دورشون(جلوشون حالا هرچی) جفو لیو گفتن هی چ مرگتونه یکیشون وایسادو با ی ضربه اسکیتشو برداش حدودا دوازده سالش بود ی سال کوچیکتر از جف پیرن شلوار جین آبی پوشیده بود همون یاروعه(پسره)گف به به همسایه های جدید داریم یهو اون دوتای دیگه هم واسادن یکیشون لاغر استخونی بود اون یکی چاق گنده یارو اولیه گف بزارین خودمونو معرفی کنیم این کیته و ب پسر استخونیه اشاره کرد قیافش گیج بودو تابع بنظر میرسید و اینم تروی و پسر چاق اشاره کرد و اسم منم رندیه الان برای همه بچه های همسایه ی قیمتی برای اتوبوس هس میفهمین ک لیو بلند شد میخاس کتکشون بزنه(چششونو کور کنه یا همچین چیزی)ک رندی روش چاقو کشید سرشو تکون دادو گف امیدوار بودم بیشتر همکاری کنی ولی ظاهراً باید از راه سخت وارد عمل شیم کیت رف سمت لیو و کیف پولشو برداش اون حسه دوباره ب جف دس داد(اینفه جف ضایش نکرد)ولی ایندفه خیلی قوی تر بود جف وایساد لویی بهش اشاره کرد ک بشینه ولی جف گوش ندادو و رندی گف بچه ولگرد بی ارزش کیف پول برادرمو بهش پس بده رندی کیف پولو از کیت گرفتو گذاش تو جیبش چاقوی خودشو از تو جیبش درآوردو گف اوه حالا میخای چیکار کنی تا جمله رندی تموم شد جف ی مشت زد تو دماغش وقتی رندی خاس دماغشو بخاطر درد بگیره جف مچ دستشو گرفتو شکست رندی جیغ زد (رنگشم بنفش بود)جف چاقو رندیو گرف کیتو تروی دویدن سمت جف...ولی جف سریع تر بود رندیو انداخ زمین کیت میخاس جفو زخمی کنه ولی جف خم شدو بازوشو زخمی کرد کیت جیغ (صورتی)کشیدو از درد افتاد زمین تروی حمله کرد ولی جف چاقو لازم نداش ی مشت ب شکم تروی زدو تروی افتادو بالا اورد لیو هیچ کاری نکردو فقط نگا کردو گف جف چطور تونستی اونا دیدن ک اتوبوس داره میاد میدونسن اگه ببیننشون مقصر میشن واسه همین با تند ازین سرعتی ک میتونستن دویدن وقتی عقبو نگا کردن راننده اتوبوسو دیدن ک با عجله رف سمت رندیو دوستاش جفو لیو جرعت نداشتن دربارش حرف بزنن رفتن مدرسه و تنها کاری ک میتونستن بکنم این بود ک بشیننو گوش بدن لیو فک میکرد داداشش فقط چن تا بچه رو کتک زده ولی جف میدونس طبیعی نبود چون از وقتی ک اون حس بهش دس داده بود خیلی قدرتش بیشتر شده بود جفو لیو بخاطر اتفاقی ک افتاد تصمیم گرفتن دیه با اتوبوس نرن مدرسه وقتی رسیدن خونه مامان باباشون پرسیدن مدرسه چطور بودو جف با صدایی ک شرارت ازش میبارید گف عالی بود روز بعد شنیدن ک در جلویی خونه رو میزنن مادر جف درو باز کردو دوتا پلیس دید وقتی جف اومد پایین دید مامانش داره یا عصبانیت بهش نگا میکنه مامانش گف جف این آقایون ب من گفتن ک تو س تا بچرو زدیو این ی دعوای معمولی نبوده اونا زخمی شدن جف ب زمین نگا کردو گف درسته ولی مامان اونا رو منو لیو چاقو کشیدن یکی از پلیسا گف پسرم ما س تا بچرو پیدا کردیم ک دوتاشون زخمی بودنو یکیشونم شکمش کبود بودو ما مدرک داریم ک تو فرار کردی حالا چی؟جف دیگه نمستونس کاری بکنه چون مدرکی وجود نداش ک ثابت کنه اونا ب خودشو برادرش حمله کردن مامان جف گف جف برادرتو صدا کن
جف نمیتونس کاری کنه چون اونا رو زده بود واسه همین گفت ک تقصیر من بود من زدمشون لیو خاص جلومو بگیره ولی موفق نشد پلیس ب همکارش نگا کردو هردو ب نشونه تواقغ سر تکون دادن ک یهو لیو گف صب کنین اونا ب لیو نگا کردنو دیدن چاقو دستشه پلیسا سریع اسلحه رو سمتش نشونه رفتن لیو گف من اون ولگردا رو زدم و برای اثبات حرفش استیناشو زد بالا و زخم کبودی رو نشون داد مث اینکه تو شکمش بوده یکی از پلیسا گف پسرم فقط چاقو رو بنداز زمین لیو چاقو رو برد
۹۳.۸k
۲۵ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.