قلبم گرفت عزیزم از بس که بی وفایی ، تنگ غروب گم شد الماس
قلبم گرفت عزیزم از بس که بی وفایی ، تنگ غروب گم شد الماس آشنایی ،
خواستی ردم کنی تو یک جوری که نفهمم، یک لحظه باورم شد که من چقدر نفهمم .
خواستی ردم کنی تو یک جوری که نفهمم، یک لحظه باورم شد که من چقدر نفهمم .
۵۴۲
۲۵ مرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.