این مطلب خیلی جالبه لطفا بخونیدش
این مطلب خیلی جالبه لطفا بخونیدش
که با دو حوری به خواب همسرش آمد!
در حالی که انتظار آمدنش را می کشیدم، ناگهان او را در حالی که دو خانم خوشگل در کنارش بودند، دیدم. آنها آنقدر زیبا و ناز بودند که موهایشان تا کف پایشان کشیده میشد و از دو طرف شهید را محکم گرفته بودند...
عکسی را که میبینید، یک خبرنگار آلمانی گرفته و نخستین بار در آلمان چاپ و در ستاد جنگ منتشر شده است. آیامیدانید چه کسی است؟
آری او کسی نیست جز شهید مرتضی رجب بلوکات که در خرداد ماه سال ۱۳۴۴ در شهر ری و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. وی در جریان انقلاب، بیش از سیزده سال نداشت، ولی عاشقانه به جریانهای انقلابی پیوست و حضور و فعالیت او در مسجد و نهادهای مذهبی در روزهای اول انقلاب او را به نیرویی برجسته در محله نارمک تهران تبدیل کرده بود. بارها از چنگال ترور منافقین گریخت و در هجده سالگی با دختر خالهاش ازدواج کرد. از او دو پسر به نامهای محسن و عباس به یادگار مانده است.
وی سال ۶۲ به عضویت سپاه درآمد و در سایت موشکی نیروی هوایی سپاه مشغول به کار شد. هنگاهی که متن قطعنامه از تلویزیون خوانده میشد، زانو غم بغل گرفته بود و آنچنان اشک میریخت که شره آن دل هر انسانی را میسوزاند.
سرانجام شهید مرتضی رجب بلوکات با سمت فرماندهی تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در مورخه ۷ /۵/ ۶۷ وقتی که برای تحویل محور عملیاتی شلمچه وارد خط شده بود با ترکشی که به شاهرگ گردنش اصابت کرد، به آرزو خویش رسید و رو به سوی کربلا جان داد.
آنچه در زیر میخوانید، بخشی از رویاهای زیبای همسر شهید است و همچنین نامهای بسیار زیبا و جالب که از شهید به یادگار مانده است.
رؤیای تلخ همسر شهید
خاطرم هست که یک بار در عالم رویا خود را در حالی که به سر مزار ایشان میروم، دیدم و هنگامی که به آنجا رسیدم، دیدم به جای قبر، ایشان در حال مریضی و روی تخت بیمارستان هستند و من مثل یک کسی که به ملاقات مریض میرود، به دیدار ایشان رفتهام. پرسیدم که چرا در این حال و مریضی هستید؟ ایشان گفت: «من از عاقبت این مملکت میترسم. فقط باید دعا کنیم که خونهای ما پایمال نشود. من نگران آینده این مملکت هستم» و این حرف ایشان همیشه من را میلرزاند و نگران این قضیه هستم.
وقتی که برای دیدن شهید به بهشت رفتم
وقتی که محسن پسر بزرگم حدود چهار سال داشت و بسیاری از شبها تب میکرد و مشکلات زندگی بسیار شده بود؛ یک شب در خواب من را برای دیدن شهید به بهشت بردند. وقتی به درب بهشت رسیدم، دیدم آنجا با طاق نصرتی زیبا که از گلهای قرمز رُز پوشیده شده، جلوه میکند و رودخانهای در آنجاست که آنچنان زلال و بیهمتاست که فقط از آن یک خط دیده میشود و همه از روی آن به آسانی میگذرند و کوهی که مثل آینه برافراشته شده، در برابرم است.
در حالی که انتظار آمدن شهید را میکشیدم، ناگهان او را در حالی که دو خانم خوشگل در کنارش بودند دیدم. آنها آنقدر زیبا و ناز بودند که موهایشان تا کف پایشان کشیده میشد و از دو طرف شهید را محکم گرفته بودند. من با دیدن این صحنه حسادت زنانهام گل کرد و قهر کردم و روی برگرداندم و رفتم. شهید دنبال من میدوید که نروم و من میگفتم: بایدم بهت خوش بگذره، من با این همه مشکلات زندگی میکنم و بچهها را نگه میدارم اونوقت تو اینجا خوش میگذرونی و ما از یادت رفتهایم و... .
شهید گفت: به خدا باور کن اینها زن من نیستند، اینها اعمال من هستند و به من چسبیدهاند، چکارشان کنم؟! و گفت: میخواهی بگویم بروند؟ دستی زد و آنها غیب شدند و شروع به دلجویی کرد و میگفت: ما تو دنیا خیلی کار کردیم و اصلا زیادی هم آوردیم. حاضرم آنها را با تو تقسیم کنم، ولی تو با من قهر نکن... .
با اشاره خانهای زیبا را به من نشان داد و گفت: آن خانه را برای شما دارم میسازم که بعدا آمدید اینجا مستاجری نکشید و راحت باشید و خلاصه دل من را به دست آورد و خداحافظی کردم و آمدم.
در ادامه نامهای جالب و طنز از شهید مرتضی رجب بلوکات را که در آن صدام هم به سخره گرفته است، مرور مینماییم.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین به نام خدا و به یاد خدا و برای خدا
پس از حمد و ثنای الهی، خدمت تمامی اهل خانواده، پدر گرامی و مادر عزیزم، برادران خوبم علی آقای عزیز با اهل خانواده مخصوصاً جدیدیها آقا مجتبی از جنگ برگشته، آقا مصطفی مصلاً ساکت و درس خون، قبله عالم که هم اکنون از ترسش دستم میلرزد و شازده محسن خان و به همه و همه سلام عرض میکنم. همچنین خدمت عمو ایرج و خاله مهین عزیزانم و آرزو خانم متدین و آقا رضای مسجد بیا و آقا و حمید زیراب کار سلام
ماشاءالله سه خط نامه فقط برای سلام بود انشاءالله خداوند بیشترتا
که با دو حوری به خواب همسرش آمد!
در حالی که انتظار آمدنش را می کشیدم، ناگهان او را در حالی که دو خانم خوشگل در کنارش بودند، دیدم. آنها آنقدر زیبا و ناز بودند که موهایشان تا کف پایشان کشیده میشد و از دو طرف شهید را محکم گرفته بودند...
عکسی را که میبینید، یک خبرنگار آلمانی گرفته و نخستین بار در آلمان چاپ و در ستاد جنگ منتشر شده است. آیامیدانید چه کسی است؟
آری او کسی نیست جز شهید مرتضی رجب بلوکات که در خرداد ماه سال ۱۳۴۴ در شهر ری و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. وی در جریان انقلاب، بیش از سیزده سال نداشت، ولی عاشقانه به جریانهای انقلابی پیوست و حضور و فعالیت او در مسجد و نهادهای مذهبی در روزهای اول انقلاب او را به نیرویی برجسته در محله نارمک تهران تبدیل کرده بود. بارها از چنگال ترور منافقین گریخت و در هجده سالگی با دختر خالهاش ازدواج کرد. از او دو پسر به نامهای محسن و عباس به یادگار مانده است.
وی سال ۶۲ به عضویت سپاه درآمد و در سایت موشکی نیروی هوایی سپاه مشغول به کار شد. هنگاهی که متن قطعنامه از تلویزیون خوانده میشد، زانو غم بغل گرفته بود و آنچنان اشک میریخت که شره آن دل هر انسانی را میسوزاند.
سرانجام شهید مرتضی رجب بلوکات با سمت فرماندهی تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در مورخه ۷ /۵/ ۶۷ وقتی که برای تحویل محور عملیاتی شلمچه وارد خط شده بود با ترکشی که به شاهرگ گردنش اصابت کرد، به آرزو خویش رسید و رو به سوی کربلا جان داد.
آنچه در زیر میخوانید، بخشی از رویاهای زیبای همسر شهید است و همچنین نامهای بسیار زیبا و جالب که از شهید به یادگار مانده است.
رؤیای تلخ همسر شهید
خاطرم هست که یک بار در عالم رویا خود را در حالی که به سر مزار ایشان میروم، دیدم و هنگامی که به آنجا رسیدم، دیدم به جای قبر، ایشان در حال مریضی و روی تخت بیمارستان هستند و من مثل یک کسی که به ملاقات مریض میرود، به دیدار ایشان رفتهام. پرسیدم که چرا در این حال و مریضی هستید؟ ایشان گفت: «من از عاقبت این مملکت میترسم. فقط باید دعا کنیم که خونهای ما پایمال نشود. من نگران آینده این مملکت هستم» و این حرف ایشان همیشه من را میلرزاند و نگران این قضیه هستم.
وقتی که برای دیدن شهید به بهشت رفتم
وقتی که محسن پسر بزرگم حدود چهار سال داشت و بسیاری از شبها تب میکرد و مشکلات زندگی بسیار شده بود؛ یک شب در خواب من را برای دیدن شهید به بهشت بردند. وقتی به درب بهشت رسیدم، دیدم آنجا با طاق نصرتی زیبا که از گلهای قرمز رُز پوشیده شده، جلوه میکند و رودخانهای در آنجاست که آنچنان زلال و بیهمتاست که فقط از آن یک خط دیده میشود و همه از روی آن به آسانی میگذرند و کوهی که مثل آینه برافراشته شده، در برابرم است.
در حالی که انتظار آمدن شهید را میکشیدم، ناگهان او را در حالی که دو خانم خوشگل در کنارش بودند دیدم. آنها آنقدر زیبا و ناز بودند که موهایشان تا کف پایشان کشیده میشد و از دو طرف شهید را محکم گرفته بودند. من با دیدن این صحنه حسادت زنانهام گل کرد و قهر کردم و روی برگرداندم و رفتم. شهید دنبال من میدوید که نروم و من میگفتم: بایدم بهت خوش بگذره، من با این همه مشکلات زندگی میکنم و بچهها را نگه میدارم اونوقت تو اینجا خوش میگذرونی و ما از یادت رفتهایم و... .
شهید گفت: به خدا باور کن اینها زن من نیستند، اینها اعمال من هستند و به من چسبیدهاند، چکارشان کنم؟! و گفت: میخواهی بگویم بروند؟ دستی زد و آنها غیب شدند و شروع به دلجویی کرد و میگفت: ما تو دنیا خیلی کار کردیم و اصلا زیادی هم آوردیم. حاضرم آنها را با تو تقسیم کنم، ولی تو با من قهر نکن... .
با اشاره خانهای زیبا را به من نشان داد و گفت: آن خانه را برای شما دارم میسازم که بعدا آمدید اینجا مستاجری نکشید و راحت باشید و خلاصه دل من را به دست آورد و خداحافظی کردم و آمدم.
در ادامه نامهای جالب و طنز از شهید مرتضی رجب بلوکات را که در آن صدام هم به سخره گرفته است، مرور مینماییم.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین به نام خدا و به یاد خدا و برای خدا
پس از حمد و ثنای الهی، خدمت تمامی اهل خانواده، پدر گرامی و مادر عزیزم، برادران خوبم علی آقای عزیز با اهل خانواده مخصوصاً جدیدیها آقا مجتبی از جنگ برگشته، آقا مصطفی مصلاً ساکت و درس خون، قبله عالم که هم اکنون از ترسش دستم میلرزد و شازده محسن خان و به همه و همه سلام عرض میکنم. همچنین خدمت عمو ایرج و خاله مهین عزیزانم و آرزو خانم متدین و آقا رضای مسجد بیا و آقا و حمید زیراب کار سلام
ماشاءالله سه خط نامه فقط برای سلام بود انشاءالله خداوند بیشترتا
۵.۷k
۲۵ مرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.