سِنآریوعـ💕 💢
#سِنآریوعـ💕 💢
بعد از پخش شدنشون شیو سریع خودشو زد ب داغون بودن و شروع کرد ب اخ و اوخ کردن
همونجوری ولو رو زمین:|
کای و سهون سریع چشماشونو محکم بستن
دلیلشم مشخص نی:|(نویسنده دلش میخوا:|)
چن هم ی لبخند مهرگ و ملیخ زد^.^~
بعدم چانیول ک ی ابروشو انداخته بالا و با نوچ نوچ داشت نگاشون میکرد از روشون رد شد😵
بک هم ک کلا تو بهت کارشون(گوش واستادن)بود با دیدن چان اونم از روشون رد شد😵 😵 👋
ولی تو اول داشتی با تعجب نگاشون میکردی ک وقتی اخ و اوخ شونو با کار چانبک دیدی سریع ب کمکشون شتافتی
اول رفتی سراغ شیو تا دیگه ناله نکنه😹
بعد درحالی ک دلت برا لبخند چن غینج میرفت بلندش کردی و لباساشو صاف کردی
بعد رفتی سراغ کای ک عین کوالا چسبیده بود ب زمین:|
از پشت گرفتیش( 😵 💕 ) و از زمین کندیش
بلندش کردی لباساشو صاف کردی
موهاشو مرتب کردی و زیر لب گفتی:مکنه شیطون😹 🌸
سهون هم عین کای چسبیده بود:|
اونم ب زور بلند کردی-_-
بعدم گذاشتیشون کنار هم و گفتی:دیگه نبینم گوش وایسینا!ن واقعا انتظار داشتید چی بشنوید؟😹 😖
چن:خُ...خُب ریوون،وقتی تو رفتی تو اتاق اون دوتا ب هم چسبیده بودن و هی ریز ریز درگوشی حرف میزدن
من از بین صحبتاشون اسم تورو فهمیدم
ب شیو گفتم
وقتی داشتم ب شیو میگفتم کای اومد گفت چی شده
ماجرا رو براش تعریف کردم و اونم ب سهون گفت
برا همین برامون جالب بود بدونیم ک چی میخوان ازت-.-
تو(با ی لبخند کوچیک):سهوناا 😸 😸 👋
بعدم چارتاشون بدون معذرت خپاهی ول کردن رفتن:|
فق چن دمه در وایساد و گفت:اوم..ببخشید..(عر مهربون😻 )
حمااایت کنید:||
بعد از پخش شدنشون شیو سریع خودشو زد ب داغون بودن و شروع کرد ب اخ و اوخ کردن
همونجوری ولو رو زمین:|
کای و سهون سریع چشماشونو محکم بستن
دلیلشم مشخص نی:|(نویسنده دلش میخوا:|)
چن هم ی لبخند مهرگ و ملیخ زد^.^~
بعدم چانیول ک ی ابروشو انداخته بالا و با نوچ نوچ داشت نگاشون میکرد از روشون رد شد😵
بک هم ک کلا تو بهت کارشون(گوش واستادن)بود با دیدن چان اونم از روشون رد شد😵 😵 👋
ولی تو اول داشتی با تعجب نگاشون میکردی ک وقتی اخ و اوخ شونو با کار چانبک دیدی سریع ب کمکشون شتافتی
اول رفتی سراغ شیو تا دیگه ناله نکنه😹
بعد درحالی ک دلت برا لبخند چن غینج میرفت بلندش کردی و لباساشو صاف کردی
بعد رفتی سراغ کای ک عین کوالا چسبیده بود ب زمین:|
از پشت گرفتیش( 😵 💕 ) و از زمین کندیش
بلندش کردی لباساشو صاف کردی
موهاشو مرتب کردی و زیر لب گفتی:مکنه شیطون😹 🌸
سهون هم عین کای چسبیده بود:|
اونم ب زور بلند کردی-_-
بعدم گذاشتیشون کنار هم و گفتی:دیگه نبینم گوش وایسینا!ن واقعا انتظار داشتید چی بشنوید؟😹 😖
چن:خُ...خُب ریوون،وقتی تو رفتی تو اتاق اون دوتا ب هم چسبیده بودن و هی ریز ریز درگوشی حرف میزدن
من از بین صحبتاشون اسم تورو فهمیدم
ب شیو گفتم
وقتی داشتم ب شیو میگفتم کای اومد گفت چی شده
ماجرا رو براش تعریف کردم و اونم ب سهون گفت
برا همین برامون جالب بود بدونیم ک چی میخوان ازت-.-
تو(با ی لبخند کوچیک):سهوناا 😸 😸 👋
بعدم چارتاشون بدون معذرت خپاهی ول کردن رفتن:|
فق چن دمه در وایساد و گفت:اوم..ببخشید..(عر مهربون😻 )
حمااایت کنید:||
۴.۸k
۰۷ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.