واقعی
#واقعی
فردا که مرخص شدم همش تو فکر بودم که به چه بهونه ای برم خونه دایی یا برم توی اتاق حسین نگین بیچاره تا اخرین لحظه تنهام نذاشت ولی سجاد باید میرفت سرکار واسه همین صبح با علی رفتن ولی قبلش کلی پاستیل واسه من ونگین اوردن
توی ماشین حوصله حرف زدن نداشتم اهنگ (مبتلا از شری ام و رضا رامیار)گذاشتم و هنذفری رو گذاشتم توی گوشم داشتم اهنگ گوش میدادم که پیام اومد واسم خوشحال شدم فکر کردم علیه ولی اون اشغال بود
((صدایم کن تا برگردم نه صدایم نکن بگذار بروم بگذار تا رنگ چشمان مست کننده ات را فراموش کن به حال خودم رهایم کن تا چشمانت را نبینم))
این پسر چی زده بود؟؟؟؟؟؟؟؟ای حالش خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟چه پیام مسخره ای!!!!!!!!!!!!بعد از چند دقیقه باز پیام داد:فاطمه من دارم میرم برج6سربازیم تموم میشه فقط 2تا مرخصی دیگه دارم وقتی اومدم مرخصی حتما میام میبنمت امیدورام حالت خوب شده باشه عزیزم
عصبانی شدم شدیداااااااااااااا سریع بلاکش کردم و پیاماشو حذف کردم و شمارشم حذف کردم تا حتی اسمش به عنوان پسردایی روی گوشیم نیوفته
نگین کنارم نشسته بود سرمو گذاشتم روی شونش و خوابیدم نگینم خواب رفته بود دیشب نصف شب مریض اوردن حالش خیلی بد بود همش جیغ و داد میکرد من و نگینم اصلا خوابمون نبرد
خوشبحال سجاد و علی که توی نمازخونه بودن 😂 تازه علی رفته بود پتوی خودشم از خونشون اورده بود خوابیده بود ولی بچم صبح گفت گردنم گرفته😍 😐 ،خیلیم پررو بود
رسیدیم خونه خیلی سریع لباسام رو عوض کردم و گرفتم خوابیدم نگین هم نرفت خونشون و پیش من خوابید
با صدای گوشیم بیدار شدم همه لامپا خاموش بود فکر کنم یا همه خوابیدن یا رفتن بیرون
نگاهی به گوشیم کردم که داشت خودشو میکشت بابام بود گوشی رو برداشتم:بله
-فاطمه بابا ما خونه مادرجون هستیم امشب میمیونیم حالش بد شده بوده ما اومدیم پیشش تو برو پیش سهیلا یا بگو معظمه(عمه)بیاد پیشت
+داداش امین مگه برنمیگرده؟امروز چهارشنبست
-نه خوابگاه میمونه شنبه امتحان سختی داره گفت میمونم خوابگاه
+باشه،خدافس
خوشحال گوشی رو قطع کردم و یکم قــــــر دادم که دیدم صدای اخ یکی در اومد قلبم افتاد تو پاچم پریدم لامپو روشن کردم دیدم نگینه بیچاره دست گذاشته رو شکمش و گریه میکنه اخ نگین مگه نرفته بود خونشون
اخییییییییییی بمیرم براااااااش خیلی گناه داشت رفتم سمتش موهاشو زدم کنار و گفتم:درد داره؟
یه دفعه دست گرفت جلوی دهنشو دوید سمت دسشویی
وااااااااا منکه خیلی اروم پا گذاشتم روی شکمش رفتم سمت دسشویی و در زدم و گفتم:نگین اجی خوبی؟
صدایی نیومد نگران درو باز کردم دیدم داره اوق میزنه ایشششششش حالم بهم خورد موهاشو زدم کنارو گفتم خوبی؟اب بزن به صورتت رنگ به رو نداشت این دختر،، گریه میکرد بدون هیچ حرفی رفت نشست روی مبل
+واااااااااا نگین چت شد یهو
-بیا بشین تا بت بگم
+باش
رفتم نشستم کنارش
-فاطمه بدبخت شدم
+وا چیشده خب
-چند ماه پیش با سجاد خونشون بودیم باباش ماموریت بود و مامانشم همراهش رفته بود خودتم خبر داری که تازگی برگشتن
+خب؟
-توی اتاقش یه شیشه مشروب بود
+ویییییییی خب؟
-فقط میخواستم مزه کنم که چجوریه یه قلوپ خوردم سجاد اومد توی اتاق داد زد که نخور ولی من واسه اینکه حرصش رو در بیارم نصف شیشه رو خوردم سجاد عصبانی اومد سمتم ولی من رفتارام دست خودم نبود و بقیش که خودت میدونی چیشد....
بهت زده خیره شدم بهش و گفتم:نــــــــــــــــــه
ذوق زده دست گذاشتم روی شکمش و گفتم:وییییییییی خوداااااااااا دارم خاله و عمه باهم میشمممممممممم جونننن من چقدر خوشحالممممم
نگین زد توی سرم و گفت:من چی میگم تو چی میگی،فاطمه من چه گوهی بخورم حالا چجوری به خانوادم بگم چجوری به سجاد بگم همش تقصیر خودم بود که اون مشروب لعنتی رو خوردم
فهمیدم حالش بد تر از این حرفاست
+نگین عزیزم تو هیچ تقصیری نداشتی تو مست بودی ولی سجاد نبود درسته هردوتون یه اندازه مقصرین بعدشم هنوز که قطعی نشده
-شده همون روز که تو بستری شده بودی اومدم بیمارستان که مامانت رو دیدم و فهمیدم چیشده امروز قبل از مرخص شدنت رفتم جواب رو گرفتم مثبت بود
+تاحالا درمورد بچه با سجاد حرف زدی؟
-اره سجاد عاشق بچست همیشه بهم میگه باید خیلی زود بچه دار بشیم بعد از اون اتفاق هم خیلی خوشحال بود ولی من نه
+نگین شما که سه ماه دیگه عروسیتونه یکم زودتر عروسی بگیرین اینطوری کسی نیمفهمه
-بعد نمیگن اینا یک ماهه ازدواج کردن دختره دوماست که حاملست
+هرجور شده باید بهشون بگیم یا برین ماه عسل
-نه من عروسی رو میخوام
گوشی نگین همون لحظه زنگ خورد رفتم گوشیش رو از اتاق اوردم و بهش دادم و گفتم:سجاده
رنگ از رخسارش پرید
+وا دختر چته!!!!!!سجادم به اندازه تو مقصره
نگ
فردا که مرخص شدم همش تو فکر بودم که به چه بهونه ای برم خونه دایی یا برم توی اتاق حسین نگین بیچاره تا اخرین لحظه تنهام نذاشت ولی سجاد باید میرفت سرکار واسه همین صبح با علی رفتن ولی قبلش کلی پاستیل واسه من ونگین اوردن
توی ماشین حوصله حرف زدن نداشتم اهنگ (مبتلا از شری ام و رضا رامیار)گذاشتم و هنذفری رو گذاشتم توی گوشم داشتم اهنگ گوش میدادم که پیام اومد واسم خوشحال شدم فکر کردم علیه ولی اون اشغال بود
((صدایم کن تا برگردم نه صدایم نکن بگذار بروم بگذار تا رنگ چشمان مست کننده ات را فراموش کن به حال خودم رهایم کن تا چشمانت را نبینم))
این پسر چی زده بود؟؟؟؟؟؟؟؟ای حالش خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟چه پیام مسخره ای!!!!!!!!!!!!بعد از چند دقیقه باز پیام داد:فاطمه من دارم میرم برج6سربازیم تموم میشه فقط 2تا مرخصی دیگه دارم وقتی اومدم مرخصی حتما میام میبنمت امیدورام حالت خوب شده باشه عزیزم
عصبانی شدم شدیداااااااااااااا سریع بلاکش کردم و پیاماشو حذف کردم و شمارشم حذف کردم تا حتی اسمش به عنوان پسردایی روی گوشیم نیوفته
نگین کنارم نشسته بود سرمو گذاشتم روی شونش و خوابیدم نگینم خواب رفته بود دیشب نصف شب مریض اوردن حالش خیلی بد بود همش جیغ و داد میکرد من و نگینم اصلا خوابمون نبرد
خوشبحال سجاد و علی که توی نمازخونه بودن 😂 تازه علی رفته بود پتوی خودشم از خونشون اورده بود خوابیده بود ولی بچم صبح گفت گردنم گرفته😍 😐 ،خیلیم پررو بود
رسیدیم خونه خیلی سریع لباسام رو عوض کردم و گرفتم خوابیدم نگین هم نرفت خونشون و پیش من خوابید
با صدای گوشیم بیدار شدم همه لامپا خاموش بود فکر کنم یا همه خوابیدن یا رفتن بیرون
نگاهی به گوشیم کردم که داشت خودشو میکشت بابام بود گوشی رو برداشتم:بله
-فاطمه بابا ما خونه مادرجون هستیم امشب میمیونیم حالش بد شده بوده ما اومدیم پیشش تو برو پیش سهیلا یا بگو معظمه(عمه)بیاد پیشت
+داداش امین مگه برنمیگرده؟امروز چهارشنبست
-نه خوابگاه میمونه شنبه امتحان سختی داره گفت میمونم خوابگاه
+باشه،خدافس
خوشحال گوشی رو قطع کردم و یکم قــــــر دادم که دیدم صدای اخ یکی در اومد قلبم افتاد تو پاچم پریدم لامپو روشن کردم دیدم نگینه بیچاره دست گذاشته رو شکمش و گریه میکنه اخ نگین مگه نرفته بود خونشون
اخییییییییییی بمیرم براااااااش خیلی گناه داشت رفتم سمتش موهاشو زدم کنار و گفتم:درد داره؟
یه دفعه دست گرفت جلوی دهنشو دوید سمت دسشویی
وااااااااا منکه خیلی اروم پا گذاشتم روی شکمش رفتم سمت دسشویی و در زدم و گفتم:نگین اجی خوبی؟
صدایی نیومد نگران درو باز کردم دیدم داره اوق میزنه ایشششششش حالم بهم خورد موهاشو زدم کنارو گفتم خوبی؟اب بزن به صورتت رنگ به رو نداشت این دختر،، گریه میکرد بدون هیچ حرفی رفت نشست روی مبل
+واااااااااا نگین چت شد یهو
-بیا بشین تا بت بگم
+باش
رفتم نشستم کنارش
-فاطمه بدبخت شدم
+وا چیشده خب
-چند ماه پیش با سجاد خونشون بودیم باباش ماموریت بود و مامانشم همراهش رفته بود خودتم خبر داری که تازگی برگشتن
+خب؟
-توی اتاقش یه شیشه مشروب بود
+ویییییییی خب؟
-فقط میخواستم مزه کنم که چجوریه یه قلوپ خوردم سجاد اومد توی اتاق داد زد که نخور ولی من واسه اینکه حرصش رو در بیارم نصف شیشه رو خوردم سجاد عصبانی اومد سمتم ولی من رفتارام دست خودم نبود و بقیش که خودت میدونی چیشد....
بهت زده خیره شدم بهش و گفتم:نــــــــــــــــــه
ذوق زده دست گذاشتم روی شکمش و گفتم:وییییییییی خوداااااااااا دارم خاله و عمه باهم میشمممممممممم جونننن من چقدر خوشحالممممم
نگین زد توی سرم و گفت:من چی میگم تو چی میگی،فاطمه من چه گوهی بخورم حالا چجوری به خانوادم بگم چجوری به سجاد بگم همش تقصیر خودم بود که اون مشروب لعنتی رو خوردم
فهمیدم حالش بد تر از این حرفاست
+نگین عزیزم تو هیچ تقصیری نداشتی تو مست بودی ولی سجاد نبود درسته هردوتون یه اندازه مقصرین بعدشم هنوز که قطعی نشده
-شده همون روز که تو بستری شده بودی اومدم بیمارستان که مامانت رو دیدم و فهمیدم چیشده امروز قبل از مرخص شدنت رفتم جواب رو گرفتم مثبت بود
+تاحالا درمورد بچه با سجاد حرف زدی؟
-اره سجاد عاشق بچست همیشه بهم میگه باید خیلی زود بچه دار بشیم بعد از اون اتفاق هم خیلی خوشحال بود ولی من نه
+نگین شما که سه ماه دیگه عروسیتونه یکم زودتر عروسی بگیرین اینطوری کسی نیمفهمه
-بعد نمیگن اینا یک ماهه ازدواج کردن دختره دوماست که حاملست
+هرجور شده باید بهشون بگیم یا برین ماه عسل
-نه من عروسی رو میخوام
گوشی نگین همون لحظه زنگ خورد رفتم گوشیش رو از اتاق اوردم و بهش دادم و گفتم:سجاده
رنگ از رخسارش پرید
+وا دختر چته!!!!!!سجادم به اندازه تو مقصره
نگ
۲۰.۰k
۱۷ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.