پارت 12 رمان عشق ابدی(پارت 12 هستش من اشتباهی عکس رو گذاش
پارت 12 رمان عشق ابدی(پارت 12 هستش من اشتباهی عکس رو گذاشتم عشقا).*همین طوری که داشتم نگاش میکردم یه دفعه سرشو اورد بالا و منم خودمو جمع و جور کردم تا متوجه نشه._ببخشید طول کشید چی میخوری؟_عیبی نداره من کافه گلاسه میخورم.یکی از پیشخدمت ها رو صدا زد و گفت _دوتا کافه گلاسه لطفا._خب حالا دلیل این دعوت چیه اقای معروف؟_به وقتش میگم بزار کافه گلاسه ها رو بخوریم._باشه هر طور راحتین.کافه گلاسه ها رو اوردن.مشغول خوردن شدیم که یهو همون دختری که داشت بهم نگاه میکرد اومد بالا و نشست میز کناری ما.خیلی نگاه میکرد.سعید فهمید که حواسم پرت شده.روش رو برگردوند ولی دختره رفته بود.گیج شده بودم.داشتیم در مورد تمرینات و کار حرف میزدیم که گوشی سعید زنگ خورد.وقتی قطع کرد گفت _ببخشید ولی یه جلسه ای هست که من باید برم فدراسیون.تو برو و من یک ساعت دیگه که جلسه تموم شد برات یه ادرس میفرستم بیا اونجا .به گفته ی سعید عمل کردم و رفتم.توی خیابونا دور میزدم و منتظر بودم تا ادرس رو برام بفرسته.یک ساعتی گذشت.بالاخره پیام اومد سعید برام نوشته بود جلسه تموم شد بیا بام تهران منتظرتم.بام تهران جای خیلی قشنگی بود و از بچگی اونجارو دوست داشتم.به مامانم زنگ زدم و گفتم که شاید دیرتر برم خونه و نگرانم نشن.حرکت کردم به سمت بام تهران.خیلی کنجکاو بودم و دلم میخواست بدونم چی میخواد بگه که منو داره میکشونه اونجا.در کل ادم عجیبی بود.خیلی فکر کردم تا اینکه مغزم هنگ کرد و تصمیم گرفتم حواسم رو جمع کنم و تندتر برم تا زودتر برسم اونجا.پشت چراغ قرمز بودم که صدای گوشیمو شنیدم.از اکادمی والیبال بود.راستش دو سالی هست که یک اکادمی والیبال به اسم توپ و تور تاسیس کردم و خداروشکر توی این مدت خیلی موفق بوده و شده گل سرسبد بقیه ی اکادمی های تهران.جواب دادم _بله بفرمایین._سلام خانوم اکبری خوبین؟_سلام فرزانه جان مرسی خوبم چیزی شده؟_ببخشید مزاحمتون شدم میخواستم بگم یه سری از حساب و کتاب ها هست که بهشون رسیدگی نکردین چیکارکنم ؟امروز تشریف میارین؟_نه عزیزم نمیتونم بیام عکساشو برام تلگرام کن ببخشید من عجله دارم خداحافظ.هنوز گوشی رو توی کیفم نزاشته بودم که دوباره زنگ خورد با کلافگی جواب دادم _بله بفرمایید._سلام بر انالیزور بد اخلاق._عه تویی علی چطوری؟چه خبرا؟_سلامتی والا یه سری از دوستان هستن نه زنگی میزنن و نه خبری ازشون هست ._اها الان منظورت از اون دوستان منم؟به خدا گرفتار بودم.خندید و گفت_بعله دقیقا منظورم جنابعالی هست .خب حالا اگر میخوای این کارای زشت و توهین امیزت رو ببخشم پاشو بیا خونه ی میلاد همگی دور هم جمع شدیم و میخوایم حسابی گپ بزنیم البته محمد خونه ی خواهرشه و سعید و سامان هم نیستن ولی بقیه هستیم._چه خوب ولی من یه قرار مهم دارم اگر زودتر قرارم تموم شد میام وگرنه که دیگه شرمنده._ای بابا حالا کنسل کن باو یه امشب رو با ما بد بگذرون خانوم انالیزور._عه این حرفا چیه دیوونه به خدا قرار مهمی دارم وگرنه منم خیلی دلم میخوادکنارتون باشم اگر زودتر تموم شد میام._باشه هرجور راحتی ما خیلی دلمون میخواست کنارمون باشی._الهی مرسی که به یادم بودین رفقا._قربونت کاری نداری فعلا ؟_نه به همه ی بچه ها سلام برسون .خداحافظ.بچه ها همشون انرژی مثبت رو به ادم تزریق میکنن خیلی خیلی باحالن.بالاخره بعد از کلی سختی و ترافیک رسیدم بام تهران.از ماشین پیاده شدم و رفتم تا سعید رو پیدا کنم.&&&خب عشقا اینم از پارت 13 .راستی عکس شخصیت لیلی رو که عوض کردم گذاشتم حتما ببینین که از این به بعد لیلی اون دختری هست که عکسش رو گذاشتم.کامنت فراموش نشه.مرسییییی.
۱۴.۳k
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.