پارت13 واقعی رمان تمام زندگی من
#پارت13#واقعی#رمان#تمام_زندگی_من
ولی پشیمون شدم اون و یاسمن ارزش اشک ریختن من و نداشتن
تیغ رو انداختم توی سطل زباله "در"باز شد و داداش امین اومد داخل عصبی گفتم :جناب مهندس شما هنوز کاربرد "در"رو نمیفهمین؟
امین خندید و گفت:بزار مهندس شم بعدا بگو بعدشم من و تو که نداریم هروقت خواستم میام
+عجب
-مش رجب
+امینننننننننننننننن
-بللللللللللللللللللللللله
+بمیر
-باشه امر دیگه ای؟
+حوصله ندارما برو بیرون
-مامان میگفت این چندروز حالت خوب نیست چیشده؟
+هیچی فقط خستم خوبه پریروز مررخص شدم دیروز و امروزم همش یا کار میکردم یا بیمارستان بودم
-منم خر نمیفهمم چت شده
+امین بخدا اصلا حوصله ندارم برو بیرون
-تو هنوز نمیفهمی عشق چیه خودتو اذیت نکن اینقدر.......نمیدونم کیه ولی اگه تو انتخابش کردی بهترینه اجی جان من بد تورو نمیخوام ولی اگه حست یه طرفس بزار برو اینارو تجربه کردم که میگما خودتم میدونی منظورم کیه.....تو بدخواه خیلی داری ممکنه اگه بفهمن دلت گیره از هرطرف ضربه بزنن بهت.......اگه باهاش هستی نزار کسی بفهمه اگه نیستی و حست یه طرفست بزار برو تا مثل من.......
حرفشو خورد و گفت:شاید اون مهمون ناخونده نخواد
رفت بیرون همیشه با حرفاش ارومم میکرد ولی نمیدونم از کجا فهمیده بود نگاهی توی اینه به خودم کردم کرم که زده بودم کمی از پف زیر چشام رو پنهان کرده بود راست میگفت حسم یه طرفه بود شاید از اول نباید به عشقش اعتماد میکردم ولی.....حیف کاش زمان به عقب برمیگشت
"در"زدن
+بله؟
-فاطمه بیام شام
+باش زن دایی الان میام
رفتم بیرون از اتاق و شام خوردیم ولی اشتها نداشتم بزور امین یه چنتا قاشق خوردم
بعد از شام خودم تنهایی کلی ظرف شستم اگه تو هرموقعیت دیگه بود دادوبیداد میکردم ولی الان نیاز داشتم که تنها باشم
سحر مثل همیشه سوهان شد روی مغزم
-فاطمــــــــــــــــه
+مرگ کر که نیستم یه بار صدام بزن میشنوم
-خانوم ده دقیقه ای هست دارم صداتون میزنم
+خب بابا حالا چته
-بیا بریم دوچرخه سواری
+حال ندارم
-امین گفت بدون تو بازی نمیکنیم
+بازی؟
-اره اونا میخوان فوتبال بازی کنن
حال بازی نداشتم ولی مجبوری گفتم:باشه وایسا اینا رو بشورم میام
-اوکی
سحر که رفت منم ظرفا رو سریع شستم و رفتم توی حیاط،چون خونمون ویلایی بود حیاطش خیـــــــلی بزرگ بود و این واسه ما یعنی اوج خوشبختی
امین و مهدی(پسر دایی)و یاسین خان یه تیم بودن من و سحر و یلدا یه تیم
همون موقعه در زدن رفتم در و باز کردم نگین و سجاد بودن بغلشون کردم و گفتم:بیاین داخل
-نه مزاحم نمیشیم
+گمشو بابا
بعدشم اداشو در اوردم:مزاحم نمیشیم
خندیدن و سجاد گفت:حالا که اینطوری گمشو کنار میخوام برم داخل
رفتم کنار اوناهم وارد شدن حالا نگین هم اومد روی ما و سجاد هم رفت توی گروه اونا
بازی که شروع شد دقیقه اول نگین خان یه گل خورد دوباره گل خورد سه بار گل خورد عصبی فریاد زدم نگین میزنم دهنتو اسفالت میکنمااااااااااااااااااااااااااااا چرا اینجوری میکنییییییییی
سجاد اومد و گفت:هوی خانوم چیکار به زنم داری
رفتم پشت امین و گفتم:ببین داداشی مظلوم گیر اوردن
امین خندید و رفت کنار رو کردم بهش و گفتم:بیشعورررررررررررررر
بچه ها وایساده بودن و میخندیدن همون موقعه گوشی سجاد زنگ خورد بعد از اون تلفن هم نگین هم سجاد اعصاباشون خورد شد و شدن برج زهرمار
+نگین چیشده؟
-هیچی
+زر نزن بابا بنال ببینم چته
-با ادب شدی خانوم
+بگوووووووو
-بابام گفته خونه نمیای هفته دیگه هم باید عروسی بگیریم
+چراااااااااااااااا؟
با بغض گفت:بابام بهم گفت تو دیگه دختر من نیستی اگه دختر من بودی اینکارو نمیکردی داداش سجادم به شدت مخالفت کرده.........
ولی پشیمون شدم اون و یاسمن ارزش اشک ریختن من و نداشتن
تیغ رو انداختم توی سطل زباله "در"باز شد و داداش امین اومد داخل عصبی گفتم :جناب مهندس شما هنوز کاربرد "در"رو نمیفهمین؟
امین خندید و گفت:بزار مهندس شم بعدا بگو بعدشم من و تو که نداریم هروقت خواستم میام
+عجب
-مش رجب
+امینننننننننننننننن
-بللللللللللللللللللللللله
+بمیر
-باشه امر دیگه ای؟
+حوصله ندارما برو بیرون
-مامان میگفت این چندروز حالت خوب نیست چیشده؟
+هیچی فقط خستم خوبه پریروز مررخص شدم دیروز و امروزم همش یا کار میکردم یا بیمارستان بودم
-منم خر نمیفهمم چت شده
+امین بخدا اصلا حوصله ندارم برو بیرون
-تو هنوز نمیفهمی عشق چیه خودتو اذیت نکن اینقدر.......نمیدونم کیه ولی اگه تو انتخابش کردی بهترینه اجی جان من بد تورو نمیخوام ولی اگه حست یه طرفس بزار برو اینارو تجربه کردم که میگما خودتم میدونی منظورم کیه.....تو بدخواه خیلی داری ممکنه اگه بفهمن دلت گیره از هرطرف ضربه بزنن بهت.......اگه باهاش هستی نزار کسی بفهمه اگه نیستی و حست یه طرفست بزار برو تا مثل من.......
حرفشو خورد و گفت:شاید اون مهمون ناخونده نخواد
رفت بیرون همیشه با حرفاش ارومم میکرد ولی نمیدونم از کجا فهمیده بود نگاهی توی اینه به خودم کردم کرم که زده بودم کمی از پف زیر چشام رو پنهان کرده بود راست میگفت حسم یه طرفه بود شاید از اول نباید به عشقش اعتماد میکردم ولی.....حیف کاش زمان به عقب برمیگشت
"در"زدن
+بله؟
-فاطمه بیام شام
+باش زن دایی الان میام
رفتم بیرون از اتاق و شام خوردیم ولی اشتها نداشتم بزور امین یه چنتا قاشق خوردم
بعد از شام خودم تنهایی کلی ظرف شستم اگه تو هرموقعیت دیگه بود دادوبیداد میکردم ولی الان نیاز داشتم که تنها باشم
سحر مثل همیشه سوهان شد روی مغزم
-فاطمــــــــــــــــه
+مرگ کر که نیستم یه بار صدام بزن میشنوم
-خانوم ده دقیقه ای هست دارم صداتون میزنم
+خب بابا حالا چته
-بیا بریم دوچرخه سواری
+حال ندارم
-امین گفت بدون تو بازی نمیکنیم
+بازی؟
-اره اونا میخوان فوتبال بازی کنن
حال بازی نداشتم ولی مجبوری گفتم:باشه وایسا اینا رو بشورم میام
-اوکی
سحر که رفت منم ظرفا رو سریع شستم و رفتم توی حیاط،چون خونمون ویلایی بود حیاطش خیـــــــلی بزرگ بود و این واسه ما یعنی اوج خوشبختی
امین و مهدی(پسر دایی)و یاسین خان یه تیم بودن من و سحر و یلدا یه تیم
همون موقعه در زدن رفتم در و باز کردم نگین و سجاد بودن بغلشون کردم و گفتم:بیاین داخل
-نه مزاحم نمیشیم
+گمشو بابا
بعدشم اداشو در اوردم:مزاحم نمیشیم
خندیدن و سجاد گفت:حالا که اینطوری گمشو کنار میخوام برم داخل
رفتم کنار اوناهم وارد شدن حالا نگین هم اومد روی ما و سجاد هم رفت توی گروه اونا
بازی که شروع شد دقیقه اول نگین خان یه گل خورد دوباره گل خورد سه بار گل خورد عصبی فریاد زدم نگین میزنم دهنتو اسفالت میکنمااااااااااااااااااااااااااااا چرا اینجوری میکنییییییییی
سجاد اومد و گفت:هوی خانوم چیکار به زنم داری
رفتم پشت امین و گفتم:ببین داداشی مظلوم گیر اوردن
امین خندید و رفت کنار رو کردم بهش و گفتم:بیشعورررررررررررررر
بچه ها وایساده بودن و میخندیدن همون موقعه گوشی سجاد زنگ خورد بعد از اون تلفن هم نگین هم سجاد اعصاباشون خورد شد و شدن برج زهرمار
+نگین چیشده؟
-هیچی
+زر نزن بابا بنال ببینم چته
-با ادب شدی خانوم
+بگوووووووو
-بابام گفته خونه نمیای هفته دیگه هم باید عروسی بگیریم
+چراااااااااااااااا؟
با بغض گفت:بابام بهم گفت تو دیگه دختر من نیستی اگه دختر من بودی اینکارو نمیکردی داداش سجادم به شدت مخالفت کرده.........
۸.۵k
۱۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.