پارت بیست وهشتم رمان تمام زندگی من
#پارت بیست وهشتم#رمان_تمام_زندگی_من
گوشیم زنگ خورد سهیلا گوشیو از دستم کشید و گفت:بزار ادم شه
گوشیو خاموش کرد و گذاشتم جیبش و گفت گوشی بی گوشی
نیما توی طول راه سکوت کرده بود
وقتی رسیدیم من سریع پیاده شدم و رفتم تو سهیلا هم پشت سرم اومد من رفتم روی تخت وسط حیاط نشست و زانوهامو بغل کردم و زل زدم به گل های رز توی باغچه
سهیلا فهمید باید تنهام بزاره رفت داخل داشتم به این فکر میکردم که کی بود اون دختره؟چرا علی بهم نگفت؟چرا عصبی شد؟
چرا رفت بیرون؟چرا اون دختره پرسید همسرشی یا نه؟
چرا علی اینطوری شده؟!
بغض گلوم رو گرفته بود رفتم لبه حوض نشستم ابی به صورتم زدم که در حیاط باز شد امین بود با رضا اومده بود
-عه سلام تو چرا برگشتی؟!
+سلام،،،سلام رضا،،،مامان عصر مرخص میشه همه فامیلم امشب میان اومدیم با سهیلا خونه رو مرتب کنیم
-اوکی،منو رضا هم توی اتاقیم خرید داشتی بگو برم بگیرم
+باشع
با رضا رفتن داخل فهمیدم سهیلا معذب میشه منم رفتم تو باهاشون سهیلا توی اشپزخونه منم رفتم توی اتاق تا لباسام عوض کنم یه دست لباس گشاد هم برای سهیلا اوردم چون اون چاق تر از من بود همین که از اتاق اومدم بیرون صدای سهیلا اومد که یواش حرف میزد و میگفت:ساکت شو اونجا کم کوچیکش کردی که الانم میخوای باهاش حرف بزنی و باز داغونش کنی؟من نمیزارم..........نخیر تو گوش کن فاطمه هردفعه که تو ناز کردی و قهر کردی اومد طرفت حالا تو باید ادم بشی..........هه علی منکه مثل فاطمه ساده نیستم......خب تو که خوبی بگو اون دختر کی بود هان؟.........دروغ دروغ دروغ رابطتتون شده دروغ بسه دیگه بسه........من نمیزارم فاطمه رو داغون کنی......خیانت کردی داری خودتو گول میزنی فقط.........خدافس...گفتم خدافس
رفتم توی اشپزخونه و کنار سهیلا نشستم و گفتم:یه دست لباس برات گذاشتم توی اتاق برو بردار
-میدونم تمام حرفامون رو شنیدی
+اهوم
-فاطمه چرا ایقد ساده ای عزیز من خب تو بگو اگه اون عشق جدیدش نیست پس کیه
+شاید.........شاید......
-شاید چی هان؟شاید خواهرشه؟پس چرا عصبی شد چرا پرسید همسرشی؟همکلاسیشه؟این چه همکلاسیه که علی بخاطرش با تو دعوا میکنه
سهیلا صداش رفته بود بالا امین از اتاق اومد بیرون و گفت:چتونه دخترا؟سهیلا چرا صداتو بلند کردی
سهیلا عصبی گفت:از این خواهر سادت بپرس
اولین بار بود که میدیدیم سهیلا اینقدر عصبی و قاطع جلوی امین حرف میزد من فقط سرم رو انداخته بودم پایین و چیزی نمیگفتم
-باشه باشه حالا جلوی رضا دعوا نکنین ابروی من رو نبرین بعدا بزنین همو بکشین مرسی اه
رفت توی اتاق و در رو بست
سهیلا اومد بغلم کرد و گفت:فدای دلت بشم ببخشید عصبیم میکنی خب چقدر اول رابطتتون من و نگین گفتیم حواست باشه ادم درستی باشه.......بفرما اینم نتیجش
ولی بازم من قبول نمیکردم علی خیانت کرده
گوشیم رو روشن کردم حتی یه میس کال هم ازش نداشتم شاید واقعا.........نه.نه علی همچین کاری با من نمیکنه حتما اون دختر.....
هرچی فکر کردم باز نفهمیدم اون دختر چیکارشه و چیکارش داشته
سهیلا مشغول اشپزی شد و منم رفتم جارو برقی رو اوردم و روشن کردم هدفونم و گذاشتم توی گوشم چون امین و رضا توی اتاق بودن و مطمئنا بودم الان دارن درمورد کنکورشون برنامه ریزی میکنن مجبور بودم هدفون بزارم
اهنگ ((جنگ))از((علی یاسینی))رو پلی کردم در تمام مدتی که جارو برقی میکشیدم تمام ذهنم سمت اون زنگ و طرز حرف زدن علی بود چرا بیشتر از یه بار بهم زنگ نزد چرا دنبالم نیومد چرا چرا چرا
ذهنم پر شده بود از چراهایی که خودمم جوابشون رو نمیدونستم
اه از این حس سردرگمی متنفرم تمام خوونه رو جارو برقی کشیدم کمرم خورد شد سهیلا هم هنذفری گذاشته بود توی گوشش و معلوم بود یه اهنگ شاد گذاشته اخه هی یواش یواش قر میداد
رفتم توی اتاق امیرمحمد و نیایش،،نیایش حسودی کرده بود و گفته بود باید اتاق من پیش امیرمحمد باشه مامان هم اتاق نیایش و امیر محمد رو یکی کرده بود ولی قرار شد نیایش پیش من بخوابه
همچیز مرتب بود در هر زمان دیگه ای بود ایقدر ذوق میکردم واسه این اتاق که نگو ولی الان.....الان هیچ ذوقی نداشتم نه واسه اون دوچرخه ابی که ایقدر غر زدم تا اوردنش توی اتاق نه واسه اون اسباب بازیا نه واسه اون بادکنکا واسه چیکدوم ذوق نداشتم
سهیلا اومد کنار در ایستاد و گفت:لیاقتت رو نداشت
+سهیلا اینجوری نگو خودت میدونی اگه اون دوسم نداشت ولی من دیوانه وار عاشقش بودم اگه این رابطه واسه اون جدی نبود واسه من بود پس هیچکس حق نداره درمورد علی اینطوری صحبت کنه
از کنارش گذشتم و رفتم توی اتاق خودم گریم گرفته بود کنار میز ارایشیم وایسادم یه دستم رو گذاشتم روی میز و یه دست دیگم رو گذاشتم روی دهنم تا صدام درنیاد تا جیغ نزنم
سهیلا از پشت بغلم کرد و با بغض گفت:کاش اینا همش بازی باشه
از ته دل گفتم :کاش
خدایا چرا اینطوری میکنی
گوشیم زنگ خورد سهیلا گوشیو از دستم کشید و گفت:بزار ادم شه
گوشیو خاموش کرد و گذاشتم جیبش و گفت گوشی بی گوشی
نیما توی طول راه سکوت کرده بود
وقتی رسیدیم من سریع پیاده شدم و رفتم تو سهیلا هم پشت سرم اومد من رفتم روی تخت وسط حیاط نشست و زانوهامو بغل کردم و زل زدم به گل های رز توی باغچه
سهیلا فهمید باید تنهام بزاره رفت داخل داشتم به این فکر میکردم که کی بود اون دختره؟چرا علی بهم نگفت؟چرا عصبی شد؟
چرا رفت بیرون؟چرا اون دختره پرسید همسرشی یا نه؟
چرا علی اینطوری شده؟!
بغض گلوم رو گرفته بود رفتم لبه حوض نشستم ابی به صورتم زدم که در حیاط باز شد امین بود با رضا اومده بود
-عه سلام تو چرا برگشتی؟!
+سلام،،،سلام رضا،،،مامان عصر مرخص میشه همه فامیلم امشب میان اومدیم با سهیلا خونه رو مرتب کنیم
-اوکی،منو رضا هم توی اتاقیم خرید داشتی بگو برم بگیرم
+باشع
با رضا رفتن داخل فهمیدم سهیلا معذب میشه منم رفتم تو باهاشون سهیلا توی اشپزخونه منم رفتم توی اتاق تا لباسام عوض کنم یه دست لباس گشاد هم برای سهیلا اوردم چون اون چاق تر از من بود همین که از اتاق اومدم بیرون صدای سهیلا اومد که یواش حرف میزد و میگفت:ساکت شو اونجا کم کوچیکش کردی که الانم میخوای باهاش حرف بزنی و باز داغونش کنی؟من نمیزارم..........نخیر تو گوش کن فاطمه هردفعه که تو ناز کردی و قهر کردی اومد طرفت حالا تو باید ادم بشی..........هه علی منکه مثل فاطمه ساده نیستم......خب تو که خوبی بگو اون دختر کی بود هان؟.........دروغ دروغ دروغ رابطتتون شده دروغ بسه دیگه بسه........من نمیزارم فاطمه رو داغون کنی......خیانت کردی داری خودتو گول میزنی فقط.........خدافس...گفتم خدافس
رفتم توی اشپزخونه و کنار سهیلا نشستم و گفتم:یه دست لباس برات گذاشتم توی اتاق برو بردار
-میدونم تمام حرفامون رو شنیدی
+اهوم
-فاطمه چرا ایقد ساده ای عزیز من خب تو بگو اگه اون عشق جدیدش نیست پس کیه
+شاید.........شاید......
-شاید چی هان؟شاید خواهرشه؟پس چرا عصبی شد چرا پرسید همسرشی؟همکلاسیشه؟این چه همکلاسیه که علی بخاطرش با تو دعوا میکنه
سهیلا صداش رفته بود بالا امین از اتاق اومد بیرون و گفت:چتونه دخترا؟سهیلا چرا صداتو بلند کردی
سهیلا عصبی گفت:از این خواهر سادت بپرس
اولین بار بود که میدیدیم سهیلا اینقدر عصبی و قاطع جلوی امین حرف میزد من فقط سرم رو انداخته بودم پایین و چیزی نمیگفتم
-باشه باشه حالا جلوی رضا دعوا نکنین ابروی من رو نبرین بعدا بزنین همو بکشین مرسی اه
رفت توی اتاق و در رو بست
سهیلا اومد بغلم کرد و گفت:فدای دلت بشم ببخشید عصبیم میکنی خب چقدر اول رابطتتون من و نگین گفتیم حواست باشه ادم درستی باشه.......بفرما اینم نتیجش
ولی بازم من قبول نمیکردم علی خیانت کرده
گوشیم رو روشن کردم حتی یه میس کال هم ازش نداشتم شاید واقعا.........نه.نه علی همچین کاری با من نمیکنه حتما اون دختر.....
هرچی فکر کردم باز نفهمیدم اون دختر چیکارشه و چیکارش داشته
سهیلا مشغول اشپزی شد و منم رفتم جارو برقی رو اوردم و روشن کردم هدفونم و گذاشتم توی گوشم چون امین و رضا توی اتاق بودن و مطمئنا بودم الان دارن درمورد کنکورشون برنامه ریزی میکنن مجبور بودم هدفون بزارم
اهنگ ((جنگ))از((علی یاسینی))رو پلی کردم در تمام مدتی که جارو برقی میکشیدم تمام ذهنم سمت اون زنگ و طرز حرف زدن علی بود چرا بیشتر از یه بار بهم زنگ نزد چرا دنبالم نیومد چرا چرا چرا
ذهنم پر شده بود از چراهایی که خودمم جوابشون رو نمیدونستم
اه از این حس سردرگمی متنفرم تمام خوونه رو جارو برقی کشیدم کمرم خورد شد سهیلا هم هنذفری گذاشته بود توی گوشش و معلوم بود یه اهنگ شاد گذاشته اخه هی یواش یواش قر میداد
رفتم توی اتاق امیرمحمد و نیایش،،نیایش حسودی کرده بود و گفته بود باید اتاق من پیش امیرمحمد باشه مامان هم اتاق نیایش و امیر محمد رو یکی کرده بود ولی قرار شد نیایش پیش من بخوابه
همچیز مرتب بود در هر زمان دیگه ای بود ایقدر ذوق میکردم واسه این اتاق که نگو ولی الان.....الان هیچ ذوقی نداشتم نه واسه اون دوچرخه ابی که ایقدر غر زدم تا اوردنش توی اتاق نه واسه اون اسباب بازیا نه واسه اون بادکنکا واسه چیکدوم ذوق نداشتم
سهیلا اومد کنار در ایستاد و گفت:لیاقتت رو نداشت
+سهیلا اینجوری نگو خودت میدونی اگه اون دوسم نداشت ولی من دیوانه وار عاشقش بودم اگه این رابطه واسه اون جدی نبود واسه من بود پس هیچکس حق نداره درمورد علی اینطوری صحبت کنه
از کنارش گذشتم و رفتم توی اتاق خودم گریم گرفته بود کنار میز ارایشیم وایسادم یه دستم رو گذاشتم روی میز و یه دست دیگم رو گذاشتم روی دهنم تا صدام درنیاد تا جیغ نزنم
سهیلا از پشت بغلم کرد و با بغض گفت:کاش اینا همش بازی باشه
از ته دل گفتم :کاش
خدایا چرا اینطوری میکنی
۱۵.۴k
۱۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.