پارت سی و پنج
#پارت_سیوپنج
اخه کی رو دیدین که اول صبح داخل ازمایشگاه باشه بیست و سه نفر جلوم بودن و هم اکنون منم درحال خمیازه کشیدن بودم
ی نگاه به بغل دستیم کردم ی پسر بود اگه حال داشتم میزدم پس کلش
وجدان - اخه مگه مریضی ؟؟¿??¿
+ خفه عـسـیـسـم
وجدان - ی نگاه به اون این روبه روت بکن
ی نگاه به ادرین و ی نگاه به اروین و رادوین انداختم
ادرین که من نمیدونم از کجا این همه انرژی رو اول صبحی اورد البته فکر کنم میره شرکت میتونه صبح زود بلندشه اروینم که با اخم به مردم نگاه میکرد من اینم موندم این همه زور رو از کجا اورد اخم کنه من الان حال خندیدن رو ندارم چه برسه به اخم که بخواهم به ابرو هام فشار بیارم
از همه بدتر رادوین بود که انگار کودک درونش فعال شده بود و داشت با رویا سروکله میزد
+ آوی [ اوین ]
اوی - چته
+ خوابم میاد
اوی - الان حال ندارم مگرنه یکی رو برات پیدا میکردم بری تو بغلش بگیری بخوابی
+ اول صبحی منحرف شدی
اوی - وااااای
بلند شدم و روبه رویا و ترمه کردم
+ میایید بریم بیرون تا نوبتمون بشه
رویا - اره بریم داخل حیاط بیمارستان
ترمه - من نمیام
با رویا رفتیم بیرون کلا از هوای سحر تا ساعت نه خوشم میاد
+ اقا من خون نمیدم
رویا - غلط میکنی
+ وای مگه دختره رو ندیدی اوردنش داخل اتاق اقایون و ی چیزی مثل شلنگ باریک زد به دستش و ازش خون گرفتن اون کوچیک بود اینقدر گریه کرد من دیگه چکار کنم
رویا - دست و پات رو میگیرم تا خون ازت بگیرن
+ میگم ی سوال
روی ی نیمکت نشستیم
رویا - چیه ؟
+ الان ما باید تا ساعت چند اینجا باشیم
رویا - فکر کنم حدودا تا ساعت هشت
+ نــــــــه
رویا - بریم داخل اصلا حسش نیست
+ حسش رو خر بخوره
رویا - وای گفتی [ بخوره ] دلم حوس کرد بستنی بخورم
+ حالا دل منو اب نکن
اسممون رو صدا کردن
رفتیم داخل اتاق شش نفر خون میگرفتن
پرستار - خانم راد
+ بله
پرستار - بیا اینجا بشین
رفتم روبه روش نشستم وای یا خدا اخلاقش بزه
استین لباسم رو زدم بالا و بعدا ز زدن الکل سرنگ رو فرو کرد تو دستم
+ ای ای ای یواش یواش
پرستار - دستتو صاف کن ببینم
این امروز روی دنده ی چپ بلند شده
بزور دستمو صاف کردم و ی نگاه به دخترا کردم
رویا بیخیال راحت نشسته بود
اوین هم چون استرس داشت از دستش خون نیومد برای همین کمی نفس عمیق کشید و از اون دستش دارن خون میگیرن
یـــــــــا خــــــــــــدا
برای ترمه ی چیزی زده بودن ، همونی که میگم مثل شلنگ بود
ی دختر دیگه هم بود که کوچیک بود حدودا سه یا چهار سالش بود چنان جیغ میکشید که من بجاش گلوم درد میگرفت
کم کم ی قطره اشک از چشم در حال ریختن بود که این اجازه رو بهش ندادم
پرستار - بلند شو
نگاه کردم دیدم ی پنبه رو دستم گذاشته ولی چسبی که روش بود کوچیک بود و حتی پنبه رو نگه نمی داشت بلندشدم ی چسب بکنم که پرستار محکم زد روی همون دستم
پرستار - برو ببینم چسبمون رو تموم میکنی خانم اومدی اینجا که خون بگیری یا چسب بدزدی
از ی طرف بخاطر تهمتی که بهم زد و از طرف دیگه بخاطر دستش که هم برای زدن و هم برای خون گرفتن سنگین بود دردم گرفت و دیگه اشکم در امد
سریع از اتاق بیرون زدم که ادرین و رادوین رو دیدم
رادوین - چی شده دردت گرفته اخی کوچولو
+ ساکت شو پسر ی بی معنی
رفتم بیرون و داخل حیاط بیمارستان روی چمن ها نشستم و به چمن ها نگاه کردم
پسر ی بی تربیت دستم درد میکنه ، دستش سنگین بود بعدم که زد تو دستم با اون دستای چاقش
صدای بچه ها رو شنیدم لعنتی دقیقا جای بودم که تو دید بود
ترمه - وا درسا تو چرا اینجای چرا صبر نکردی تا بیاییم حالا واقعا هم تو بچه ای که سریع اشکت دم مشکته
رادوین - راست میگه بعد بهت میگی بدت میاد
اروین - انگار امروز روی دنده ی چپ بلند شدی
اوین - از ترمه اونجوری خون گرفتن چون رگش پیدا نمی شد اخ نگفت بعد تو گریه میکنی واقعا زشته برای تو آبرو هم برامون نموند خواستی چسب برداری یا بدزدی
از حرفاشون ناراحت شدم برای همین خواستم بگم نمیشناسمتون ولی بعدش پشیمون شدم
اوین - اهای با تو ام
استین لباسم رو بالا زدم و بهشون جایی که خون گرفته بود رو نشون دادم
+ ببینید زنه دستش سنگین بود بد خون گرفته نمیتونم دستمو تکون بدم بعد اومده ی پنبه گذاشته با به اندازه ی کمی چسب که حتی نگرفتش بعد من اومدم چسب بردارم محکم زد رو دستم بهم تهمت میزنه واقعا که باورم نمیشه شما دوستای من باشید
بلندشدم و لباسم رو درست کردم که صدای دختر بچه ای رو شنیدم که مانتوم رو میکشید
دختر - مامان مامانی مامان جونم گم شده بودم ببخشید
بعد از حرفش بغلم کرد عزیزم
روی زانو نشستم
+ جانم عزیزم حالا که دیگه پیداشدی مامان بیا بریم ی جای
دختر - بریم
دستشو گرفت
اخه کی رو دیدین که اول صبح داخل ازمایشگاه باشه بیست و سه نفر جلوم بودن و هم اکنون منم درحال خمیازه کشیدن بودم
ی نگاه به بغل دستیم کردم ی پسر بود اگه حال داشتم میزدم پس کلش
وجدان - اخه مگه مریضی ؟؟¿??¿
+ خفه عـسـیـسـم
وجدان - ی نگاه به اون این روبه روت بکن
ی نگاه به ادرین و ی نگاه به اروین و رادوین انداختم
ادرین که من نمیدونم از کجا این همه انرژی رو اول صبحی اورد البته فکر کنم میره شرکت میتونه صبح زود بلندشه اروینم که با اخم به مردم نگاه میکرد من اینم موندم این همه زور رو از کجا اورد اخم کنه من الان حال خندیدن رو ندارم چه برسه به اخم که بخواهم به ابرو هام فشار بیارم
از همه بدتر رادوین بود که انگار کودک درونش فعال شده بود و داشت با رویا سروکله میزد
+ آوی [ اوین ]
اوی - چته
+ خوابم میاد
اوی - الان حال ندارم مگرنه یکی رو برات پیدا میکردم بری تو بغلش بگیری بخوابی
+ اول صبحی منحرف شدی
اوی - وااااای
بلند شدم و روبه رویا و ترمه کردم
+ میایید بریم بیرون تا نوبتمون بشه
رویا - اره بریم داخل حیاط بیمارستان
ترمه - من نمیام
با رویا رفتیم بیرون کلا از هوای سحر تا ساعت نه خوشم میاد
+ اقا من خون نمیدم
رویا - غلط میکنی
+ وای مگه دختره رو ندیدی اوردنش داخل اتاق اقایون و ی چیزی مثل شلنگ باریک زد به دستش و ازش خون گرفتن اون کوچیک بود اینقدر گریه کرد من دیگه چکار کنم
رویا - دست و پات رو میگیرم تا خون ازت بگیرن
+ میگم ی سوال
روی ی نیمکت نشستیم
رویا - چیه ؟
+ الان ما باید تا ساعت چند اینجا باشیم
رویا - فکر کنم حدودا تا ساعت هشت
+ نــــــــه
رویا - بریم داخل اصلا حسش نیست
+ حسش رو خر بخوره
رویا - وای گفتی [ بخوره ] دلم حوس کرد بستنی بخورم
+ حالا دل منو اب نکن
اسممون رو صدا کردن
رفتیم داخل اتاق شش نفر خون میگرفتن
پرستار - خانم راد
+ بله
پرستار - بیا اینجا بشین
رفتم روبه روش نشستم وای یا خدا اخلاقش بزه
استین لباسم رو زدم بالا و بعدا ز زدن الکل سرنگ رو فرو کرد تو دستم
+ ای ای ای یواش یواش
پرستار - دستتو صاف کن ببینم
این امروز روی دنده ی چپ بلند شده
بزور دستمو صاف کردم و ی نگاه به دخترا کردم
رویا بیخیال راحت نشسته بود
اوین هم چون استرس داشت از دستش خون نیومد برای همین کمی نفس عمیق کشید و از اون دستش دارن خون میگیرن
یـــــــــا خــــــــــــدا
برای ترمه ی چیزی زده بودن ، همونی که میگم مثل شلنگ بود
ی دختر دیگه هم بود که کوچیک بود حدودا سه یا چهار سالش بود چنان جیغ میکشید که من بجاش گلوم درد میگرفت
کم کم ی قطره اشک از چشم در حال ریختن بود که این اجازه رو بهش ندادم
پرستار - بلند شو
نگاه کردم دیدم ی پنبه رو دستم گذاشته ولی چسبی که روش بود کوچیک بود و حتی پنبه رو نگه نمی داشت بلندشدم ی چسب بکنم که پرستار محکم زد روی همون دستم
پرستار - برو ببینم چسبمون رو تموم میکنی خانم اومدی اینجا که خون بگیری یا چسب بدزدی
از ی طرف بخاطر تهمتی که بهم زد و از طرف دیگه بخاطر دستش که هم برای زدن و هم برای خون گرفتن سنگین بود دردم گرفت و دیگه اشکم در امد
سریع از اتاق بیرون زدم که ادرین و رادوین رو دیدم
رادوین - چی شده دردت گرفته اخی کوچولو
+ ساکت شو پسر ی بی معنی
رفتم بیرون و داخل حیاط بیمارستان روی چمن ها نشستم و به چمن ها نگاه کردم
پسر ی بی تربیت دستم درد میکنه ، دستش سنگین بود بعدم که زد تو دستم با اون دستای چاقش
صدای بچه ها رو شنیدم لعنتی دقیقا جای بودم که تو دید بود
ترمه - وا درسا تو چرا اینجای چرا صبر نکردی تا بیاییم حالا واقعا هم تو بچه ای که سریع اشکت دم مشکته
رادوین - راست میگه بعد بهت میگی بدت میاد
اروین - انگار امروز روی دنده ی چپ بلند شدی
اوین - از ترمه اونجوری خون گرفتن چون رگش پیدا نمی شد اخ نگفت بعد تو گریه میکنی واقعا زشته برای تو آبرو هم برامون نموند خواستی چسب برداری یا بدزدی
از حرفاشون ناراحت شدم برای همین خواستم بگم نمیشناسمتون ولی بعدش پشیمون شدم
اوین - اهای با تو ام
استین لباسم رو بالا زدم و بهشون جایی که خون گرفته بود رو نشون دادم
+ ببینید زنه دستش سنگین بود بد خون گرفته نمیتونم دستمو تکون بدم بعد اومده ی پنبه گذاشته با به اندازه ی کمی چسب که حتی نگرفتش بعد من اومدم چسب بردارم محکم زد رو دستم بهم تهمت میزنه واقعا که باورم نمیشه شما دوستای من باشید
بلندشدم و لباسم رو درست کردم که صدای دختر بچه ای رو شنیدم که مانتوم رو میکشید
دختر - مامان مامانی مامان جونم گم شده بودم ببخشید
بعد از حرفش بغلم کرد عزیزم
روی زانو نشستم
+ جانم عزیزم حالا که دیگه پیداشدی مامان بیا بریم ی جای
دختر - بریم
دستشو گرفت
۱۱.۷k
۲۴ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.